26-02-2014، 14:29
این بار من جواب دادم:
- آقائه!
پسره که انگار از لحن غیر رسمی من خنده اش گرفته بود، خنده اش و جمع کردو به سمت یکی از قفسه های چوبی رفت و چندتا ادکلن و باخودش آورد.ادکلنارو گذاشت روی میزو گفت:خب پس بفرمایید تست کنید.
یکی یکی ادکلنارو به مامیداد تا بوکنیم ببینیم خوبه یانه!! من که سرم داشت گیج می رفت!!!بوشون بد نبود ولی خب راستش خوبم نبود...
یه لحظه از پسره وارغوان فاصله گرفتم.باتمام وجودم عطر خوشبویی که فضای اتاق و پرکرده بودو توی ریه هام فرستادم.خیلی خوشبو بود.داشتم مست می شدم!وایسا بببینم...این بو یه جادیگه هم به مشام من خورده...کجابود؟!
همین طورداشتم فکر می کردم که ببینم چرا این عطر انقدر برام آشناست...ارغوانم داشت بقیه ادکلنارو تست می کرد...
غرق فکربودم که دیدم رادوین ازتویه اتاق اومدبیرون و روبه پسره گفت:شاهین این بولگاری...
چشمش که به من افتاد،ادامه حرفش و خورد.
ایــــــش!این اینجا چی می خواد؟!پسره بی ریخت!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بود. منم تعجب کرده بودم.
بالاخره به زبون اومد:
- تو اینجا چیکارمیکنی؟!
پوزخندی زدم وگفتم:دقیقا این همون سوالی بودکه من ازجناب داشتم!
اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش شاهینه،روبه رادوین گفت: شما هم دیگه رو می شناسین؟!
رادوین هون طورکه به من زل زده بود،پوزخندی زدو زیرلبی جواب شاهین و داد:
- آره،متاسفانه!
خیلی ازدستش عصبانی شده بودم.متاسفانه؟!هِه...فکر کرده من خوشبختم ازآشناییش؟! بچه پررو!!!دلم می خواست بزنم لهش کنم امابهتر بود که حداقل جلوی این شاهینه آبروی نداشته ام و حفظ کنم.واسه همینم چندتا نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم فروکش کنه.ریه هام و از عطر مست کننده فضا پرکردم.
یه دفعه یه چیزی یادم اومد...
اِ!!! این که بوی عطر رادوین خره است!آره...همون عطریه که اون روز زده بود...همون روز که اومد واسه پنچری ماشینش حالم و تیلید کرد!!!
لبخند شیطونی زدم و به سمت رادوین رفتم که بامن فاصله داشت.رادوین تعجب کرده بود ازاینکه می دید من دارم میرم سمتش!!!باچشمای گردشده اش به من زل زده بودتا بفهمه چه غلطی می خوام بکنم...
باقدمای بلند خودم و بهش رسوندم.لبخند شیطونی تحویلش دادم و برای اطمینان خاطردماغم و بردم سمت پیرهن مردونه آبی آستین سه ربعی که پوشیده بود!!!
رادوین واقعا تعجب کرده بود.لابد فکر کرده می خوام ماچش کنم!
اوق!من؟!رادوین؟!من رادوین و ماچ کنم؟!ایـــش!
عطرش و که بو کردم و مطمئن شدم خودشه،سریع ازش فاصله گرفتم.زیرلبی گفتم:خودشه...
رادوین متعجب گفت:چی خودشه؟!
جوابش و ندادم. به جاش یقه لباسش و گرفتم وکشیدمش به سمت ارغوان وشاهین که باتعجب بهم زل زده بودن...طوری یقه اش و گرفتم که دستم به بدنش نخوره. رادوین چون اون لحظه توشوک بود،عین اردک دنبالم اومد وگرنه درحالت عادی که من نمی تونستم این گودزیلارو نیم سانتم جابه جاکنم!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بودوچشماش شده بودن قده 2 تا سکه 100تومنی!
لبخندشیطونم و تجدید کردم و روبه شاهین گفتم:آقاشاهین،ازاین عطرایی که این گودزیلا زده می خوام!!!
بااین حرفم،شاهین ازخنده ریسه رفت.همون طورکه می خندید، به سمت یه قفسه رفت ویه شیشه ادکلن و ازش بیرون آورد.همون طورکه داشت میومد سمت ماگفت:اینم ازهمون عطرایی که این گودزیلا زده...
رادوین چشم غره وحشتناکی بهش رفت ولی شاهین بازم داشت می خندید.ادکلن و به سمتم گرفت تا بوش کنم و مطمئن بشم خودشه.دستم و دراز کردم و ادکلن و از شاهین گرفتم. بوش کردم.گرفتمش جلوی دماغ ارغوان و گفتم:ارغوان خوبه نه؟!به نظرت اشکان خوشش میاد؟
ارغوان عطرو بوکردوگفت:عالیه!!!بوش خیلی خوبه.حتما خوشش میاد.
سرگرم صحبت باارغوان بودم که رادوین بی هوا شیشه عطرو ازم قاپید.
بالخند بدجنسی که روی لبش بود گفت:این عطر فقط مخصوص خودمه!!! هیچ کسم اجازه نداره ازش استفاده کنه.مخصوصا اگه اون کس اشکان جون باشه!!!
اخمی کردم و گفتم:تو بااشکان چرا انقدر بدی؟!اون بیچاره چه هیزم تَری به تو فروخته؟!
اخمم و غلیظ ترکردم و ادامه دادم:
- اون و بدش به من!
این و که گفتم،به سمتش رفتم تا شیشه رو ازش بگیرم امااز دستم در رفت وازم فاصله گرفت.چند قدم دیگه بهش نزدیک شدم...چند قدم به سمت عقب رفت...من چندقدم اومدم جلو...اونم باز رفت عقب!همین طوری هی من می رفتم جلو واون می رفت عقب!یواش یواش سرعتمون بیشترشد.ای بابا!مگه تام وجریه که هی اون بدو من دنبالش؟!البته بی شباهتم نیست!من ورادوین عین موش وگربه به پروپاچه هم می پیچیم!!!
رادوین همون طور عقب عقب می رفت.سرعتش زیاد شده بودومنم ناچاربودم سرعتم و زیاد کنم.ای خدا بکشتت رادوین...
صدای شاهین حواس رادوین و پرت کرد:
- رادوین،مسخره بازی درنیار!عطرو بده به خانوم.
رادوین می خواست جواب شاهین و بده که من ادکلن و ازش دزدیدم.با این حرکت من، به سمتم خیز برداشت تا شیشه رو ازم بگیره اما من شروع کردم به عقب عقب رفتن!حالا من می رفتم عقب واون میومد جلو...درست شبیه چند دقیقه پیش منتهی برعکس!
رادوین همون طور که به سمتم میومد،باحالتی عصبی گفت:بدش به من!دلم نمیخواد توبگیریش.مگه زوره؟!بدش من!!!
- نمیخوام...برای چی باید بدمش به تو؟!
- بهت گفتم بدش من!
-نمیخوام.
- بهت میگم بده من اون و!
- نِ...مـــــی...خــــــوام
-تو خیلی بی جا میکنی که نمی خوای دختره ی...
به اینجا که رسید،حرفش و خورد.می خواست به من فحش بده؟!غلط کرده!
باحرص گفتم:خودت بی جا...
حرفم توی دهنم ماسید!چون رادوین بایه حرکت شیشه عطرو ازم گرفت.خواستم پسش بگیرم.بهش نزدیک شدم ودستم و بردم سمت دستش که یهو رادوین تعادلش و از دست داد و شیشه عطر از دستش افتاد...
از عطر به اون خوش بویی فقط یه عالمه شیشه خورده مونده بود!!!
- آقائه!
پسره که انگار از لحن غیر رسمی من خنده اش گرفته بود، خنده اش و جمع کردو به سمت یکی از قفسه های چوبی رفت و چندتا ادکلن و باخودش آورد.ادکلنارو گذاشت روی میزو گفت:خب پس بفرمایید تست کنید.
یکی یکی ادکلنارو به مامیداد تا بوکنیم ببینیم خوبه یانه!! من که سرم داشت گیج می رفت!!!بوشون بد نبود ولی خب راستش خوبم نبود...
یه لحظه از پسره وارغوان فاصله گرفتم.باتمام وجودم عطر خوشبویی که فضای اتاق و پرکرده بودو توی ریه هام فرستادم.خیلی خوشبو بود.داشتم مست می شدم!وایسا بببینم...این بو یه جادیگه هم به مشام من خورده...کجابود؟!
همین طورداشتم فکر می کردم که ببینم چرا این عطر انقدر برام آشناست...ارغوانم داشت بقیه ادکلنارو تست می کرد...
غرق فکربودم که دیدم رادوین ازتویه اتاق اومدبیرون و روبه پسره گفت:شاهین این بولگاری...
چشمش که به من افتاد،ادامه حرفش و خورد.
ایــــــش!این اینجا چی می خواد؟!پسره بی ریخت!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بود. منم تعجب کرده بودم.
بالاخره به زبون اومد:
- تو اینجا چیکارمیکنی؟!
پوزخندی زدم وگفتم:دقیقا این همون سوالی بودکه من ازجناب داشتم!
اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش شاهینه،روبه رادوین گفت: شما هم دیگه رو می شناسین؟!
رادوین هون طورکه به من زل زده بود،پوزخندی زدو زیرلبی جواب شاهین و داد:
- آره،متاسفانه!
خیلی ازدستش عصبانی شده بودم.متاسفانه؟!هِه...فکر کرده من خوشبختم ازآشناییش؟! بچه پررو!!!دلم می خواست بزنم لهش کنم امابهتر بود که حداقل جلوی این شاهینه آبروی نداشته ام و حفظ کنم.واسه همینم چندتا نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم فروکش کنه.ریه هام و از عطر مست کننده فضا پرکردم.
یه دفعه یه چیزی یادم اومد...
اِ!!! این که بوی عطر رادوین خره است!آره...همون عطریه که اون روز زده بود...همون روز که اومد واسه پنچری ماشینش حالم و تیلید کرد!!!
لبخند شیطونی زدم و به سمت رادوین رفتم که بامن فاصله داشت.رادوین تعجب کرده بود ازاینکه می دید من دارم میرم سمتش!!!باچشمای گردشده اش به من زل زده بودتا بفهمه چه غلطی می خوام بکنم...
باقدمای بلند خودم و بهش رسوندم.لبخند شیطونی تحویلش دادم و برای اطمینان خاطردماغم و بردم سمت پیرهن مردونه آبی آستین سه ربعی که پوشیده بود!!!
رادوین واقعا تعجب کرده بود.لابد فکر کرده می خوام ماچش کنم!
اوق!من؟!رادوین؟!من رادوین و ماچ کنم؟!ایـــش!
عطرش و که بو کردم و مطمئن شدم خودشه،سریع ازش فاصله گرفتم.زیرلبی گفتم:خودشه...
رادوین متعجب گفت:چی خودشه؟!
جوابش و ندادم. به جاش یقه لباسش و گرفتم وکشیدمش به سمت ارغوان وشاهین که باتعجب بهم زل زده بودن...طوری یقه اش و گرفتم که دستم به بدنش نخوره. رادوین چون اون لحظه توشوک بود،عین اردک دنبالم اومد وگرنه درحالت عادی که من نمی تونستم این گودزیلارو نیم سانتم جابه جاکنم!!!
رادوین باتعجب به من زل زده بودوچشماش شده بودن قده 2 تا سکه 100تومنی!
لبخندشیطونم و تجدید کردم و روبه شاهین گفتم:آقاشاهین،ازاین عطرایی که این گودزیلا زده می خوام!!!
بااین حرفم،شاهین ازخنده ریسه رفت.همون طورکه می خندید، به سمت یه قفسه رفت ویه شیشه ادکلن و ازش بیرون آورد.همون طورکه داشت میومد سمت ماگفت:اینم ازهمون عطرایی که این گودزیلا زده...
رادوین چشم غره وحشتناکی بهش رفت ولی شاهین بازم داشت می خندید.ادکلن و به سمتم گرفت تا بوش کنم و مطمئن بشم خودشه.دستم و دراز کردم و ادکلن و از شاهین گرفتم. بوش کردم.گرفتمش جلوی دماغ ارغوان و گفتم:ارغوان خوبه نه؟!به نظرت اشکان خوشش میاد؟
ارغوان عطرو بوکردوگفت:عالیه!!!بوش خیلی خوبه.حتما خوشش میاد.
سرگرم صحبت باارغوان بودم که رادوین بی هوا شیشه عطرو ازم قاپید.
بالخند بدجنسی که روی لبش بود گفت:این عطر فقط مخصوص خودمه!!! هیچ کسم اجازه نداره ازش استفاده کنه.مخصوصا اگه اون کس اشکان جون باشه!!!
اخمی کردم و گفتم:تو بااشکان چرا انقدر بدی؟!اون بیچاره چه هیزم تَری به تو فروخته؟!
اخمم و غلیظ ترکردم و ادامه دادم:
- اون و بدش به من!
این و که گفتم،به سمتش رفتم تا شیشه رو ازش بگیرم امااز دستم در رفت وازم فاصله گرفت.چند قدم دیگه بهش نزدیک شدم...چند قدم به سمت عقب رفت...من چندقدم اومدم جلو...اونم باز رفت عقب!همین طوری هی من می رفتم جلو واون می رفت عقب!یواش یواش سرعتمون بیشترشد.ای بابا!مگه تام وجریه که هی اون بدو من دنبالش؟!البته بی شباهتم نیست!من ورادوین عین موش وگربه به پروپاچه هم می پیچیم!!!
رادوین همون طور عقب عقب می رفت.سرعتش زیاد شده بودومنم ناچاربودم سرعتم و زیاد کنم.ای خدا بکشتت رادوین...
صدای شاهین حواس رادوین و پرت کرد:
- رادوین،مسخره بازی درنیار!عطرو بده به خانوم.
رادوین می خواست جواب شاهین و بده که من ادکلن و ازش دزدیدم.با این حرکت من، به سمتم خیز برداشت تا شیشه رو ازم بگیره اما من شروع کردم به عقب عقب رفتن!حالا من می رفتم عقب واون میومد جلو...درست شبیه چند دقیقه پیش منتهی برعکس!
رادوین همون طور که به سمتم میومد،باحالتی عصبی گفت:بدش به من!دلم نمیخواد توبگیریش.مگه زوره؟!بدش من!!!
- نمیخوام...برای چی باید بدمش به تو؟!
- بهت گفتم بدش من!
-نمیخوام.
- بهت میگم بده من اون و!
- نِ...مـــــی...خــــــوام
-تو خیلی بی جا میکنی که نمی خوای دختره ی...
به اینجا که رسید،حرفش و خورد.می خواست به من فحش بده؟!غلط کرده!
باحرص گفتم:خودت بی جا...
حرفم توی دهنم ماسید!چون رادوین بایه حرکت شیشه عطرو ازم گرفت.خواستم پسش بگیرم.بهش نزدیک شدم ودستم و بردم سمت دستش که یهو رادوین تعادلش و از دست داد و شیشه عطر از دستش افتاد...
از عطر به اون خوش بویی فقط یه عالمه شیشه خورده مونده بود!!!
ای بمیری رادوین!دست و پاچلفتی!!!!
شاهین خیلی سریع خودش و به شیشه عطر شکسته شده که نه هزار تیکه شده اش رسوند.کنار خورده شیشه ها روی زمین زانو زدو باصدای خفه ای گفت:چیکار کردی رادوین؟!
رادوین اخمی کردوگفت:من کاری نکردم که...تقصیر این بود!
وبادستش به من اشاره کرد.دستم و جلوی دهنم مشت کردم و گفتم:اِ اِ اِ...چرا چاخان میکنی؟!خودت الان زدی شکوندیش!!!
رادوین دهن کجی بهم کردو نگاهش و دوخت به شاهین که عین این مادر مرده هابالای سر شیشه خورده ها زانو زده بود.
کنارش روی زمین زانو زدوگفت:ببخش شاهین!نمی خواستم اینجوری بشه.اصلا می خوای خودم میرم یه دونه دیگش و برات می گیرم.
شاهین نگاهش و ازشیشه خورده ها گرفت وبه رادوین دوخت.باناراحتی گفت:اصلش دیگه توایران پیدا نمیشه!
رادوین مثل یه بادکنک خالی شدو سرش و انداخت پایین.
ای خاک توسرت کنم که انقدر دست و پاچلفتی هستی!!!نه که خودت نیستی؟!دیگ به دیگ میگه روت سیاه!خخخخ
شاهین خیلی ناراحت بود...عذاب وجدان داشتم...حس می کردم شکستن شیشه عطر تقصیر منه...خب تقصر منم بود که اینجوری شد دیگه!!! اگه من نبودم که رادوین اصلا کاری به کار این عطره نداشت.
منم به تبعیت از شاهین و رادوین کنار شیشه خورده ها وروبروی شاهین زانو زدم.چشمام و به چشمای مشکیش دوختم و بالحن معذرت خواهی گفتم:ببخشید آقاشاهین.تقصیر من بود که اینجوری شد.من اصلا نباید دست میذاشتم روی این ادکلن.معذرت می خوام... ببخشید...من...
پرید وسط حرفم وبالبخندی روی لبش گفت:نیازی به عذر خواهی نیست.شماکاری نکردین.درضمن چیز مهمی نبود.
ارغوان که تااون لحظه روسایلنت بود،مثل ما زانو زد روی زمین وگفت:ببخشید آقاشاهین.
شاهین لبخندش و پررنگ تر کردوگفت:شما برای چی معذرت خواهی می کنید وقتی کاری نکردین؟!
ارغوان جواب لبخندش و بایه لبخند دادوچیزی نگفت.
شاهین لبخندشیطونی زد وبه رادوین نگاه کرد.باشطنت ابروش و انداخت بالاوگفت:چشمم روشن رادوین!شیطون شدی!!حالا دیگه بی خبر میری دوست دختر می گیری؟!اونم دختر به این ماهی؟!!؟
وبادستش به من اشاره کرد!
این الان چی گفت؟!دوست دختر؟!من؟!برو بابا!! اصلا یه درصد،یه درصد توفکر کن من دوست دختراین گودزیلا باشم! اوق.
به رادوین نگاه کردم تا ببینم عکس العملش چیه.اخماش بدجور توهم بود.شده بودبرج زهرمار.
وقتی دید دارم نگاهش می کنم،یه پوزخند زدوتوهین آمیزگفت:شاهین،تو راجع به من چی فکر کردی؟!یعنی انقدرخرم؟!این دیوونه رو میخوام چیکار؟!
بچه پررو،توچطوری به خودت اجازه میدی انقدر چرت وپرت بگی؟!من دیوونه ام؟!
پوزخندی زدم و عصبی گفتم:آقاشاهین،من این گودزیلا رو میخوام چیکار؟! اصلا من واین دیوونه چه سنخیتی باهم داریم؟!!(وروبه رادوین ادامه دادم
زشت بی ریخت!!!
به جای شاهین رادوین جواب داد:
- تواولین دختری هستی که این حرف و بهم میزنی!من خیلیم خوش تیپم.درضمن توچشمات مشکل داره که آدم به این توپی رو زشت می بینی!
پوزخندم و پررنگ تر کردم و توهین آمیز گفتم: من اولین نفریم که این حرف و بهت میزنم،چون بقیه مراعاتت و کردن نگفتن!هه ... توچرا انقدر از خودت راضی هستی؟!خودشیفته بی ریخت!
- من خودشیفته نیستم،این یه حقیقت محضه!
دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف،دراز کردم وگفتم:خدایا ببین مابا کیا شدیم هفتاد میلیون وخورده ای...خدایا همه خودشیفته های اسلام وشفاء بده.
بعدروکردم به شاهین وگفتم:ازحرف شمام ناراحت شدم.آخه چه وجه تشابهی بین منواین گودزیلای زشت بی ریخت خودشیفته دیدین که فکرکردین من دوست دخترشم؟!
شاهین چیزی نگفت وسرش و انداخت پایین.کاملا مشخص بودکه خنده اش گرفته وسعی داره خندش و جمع کنه!!!
عصبی گفتم:فکر نمی کنم حرف خنده داری زده باشم آقای محترم!
شاهین سرش و بالا آوردوبه من نگاه کرد.دیگه اثری از خنده توی صورتش دیده نمی شد...به جاش یه اخم غلیظ روی پیشونیش بود.خیلی رسمی وجدی گفت:حق باشماست خانوم محترم،معذرت می خوام.
وازجاش بلند شدو به همون اتاقی رفت که چند دقیقه پیش رادوین ازش اومده بود بیرون.
من وارغوانم دیگه باید می رفتیم...کاری اونجانداشتیم که بمونیم...
روبه ارغوان گفتم:پاشو بریم.
واز جام بلند شدم.ارغوانم بلند شد.رادوینم بلندشد.یهو شاهین بایه جارو وخاک انداز،ازاتاق خارج شد.بادیدن ماکه وایستاده بودیم،گفت:تشریف می برید؟!
ارغوان سری تکون دادوگفت:بله،ببخشید تورو خدا باعث دردسر شدیم.
وبانگاهش به شیشه خورده ها اشاره کرد.شاهین لبخندی زدوگفت:نه بابا،این به حرفیه؟!
یه دفعه صدای زنگ گوشیم فضای مغازه رو پرکرد.بعداز کلی جون کندن،گوشی و پیدا کردم.اسم اشکان روی صفحه گوشی می درخشید.اوخی!قربون دادشم برم من!!!
کمی ازجمع فاصله گرفتم و دکمه سبزرنگ و فشاردادم:
- سلام آقااشکان!
- سلام رهاخانوم گل گلاب!خوبی؟
- خوبم توخوبی؟!
- منم خوبم،رها کجایی؟!
- باارغوان اومدیم بیرون!
- بیرون کجاست؟!
نباید می فهمید که اومدم براش کادو بخرم.واسه همینم خیلی خونسرد دروغ گفتم:پاساژ ونک.
بااین حرفم،رادوین پوزخندی زد...برو بمیر!زشت بی ریخت!! ارغوان و شاهینم به من نگاه می کردن! وا!!!شایدیه حرف خصوصی باشه!!!عجب زمونه ای شده ها!!
اشکان خونسرد تراز من گفت:باشه پس همون جاباشید،من و ساراهم میاییم پیشتون!
وحشت زده گفتم:واسه چی؟!
- همین جوری،امشب میخوام ول خرجی کنم بهتون شام بدم...
چه گندی زدم!!! یعنی ماباید الان پاشیم بریم پاساژونک؟!ای خدا.
برای اینکه تن به این خواسته ندم،گفتم:نمی خواد زحمت بکشی.
- زحمت چیه بابا؟!
- بیخیال خودتون برین!
- عمرا اگه بدون توجایی برم!به ساراهم گفتم.
آخی،چه داداشی مهربونی!لبخندی زدم و گفتم:قربونت برم من که انقده ماهی.
این و که گفتم،رادوین دوباره پوزخند زد! بچه پررو.
- ماچاکر شمام هستیم.ده دقیقه دیگه اونجام.
- نه...نمیخواد...بیخیال شو اشکان!حسش نیست!!!
- یعنی چی حسش نیست؟!برای رستوران رفتنم مگه باید حسش باشه؟!ده دیقه دیگه دم درپاساژم.بای.
خواستم بازم مخالف کنم که صدای بوق بوق بلندشد.
اَه!قطع کرد.اخمام رفت توهم.من اصلا حوصله نداشتم تاپاساژونک برم!کاش راستش و گفته بودم که اومدم براش کادو بخرم...
رادوین،روبه شاهین گفت:نمی دونم ازکی تاحالا اینجا شده پاساژ ونک!!
عصبی بهش توپیدم:
- به تومربوط نیست خودشیفته!
وروبه ارغوان گفتم:گاومون زایید ارغوان!اونم شوصون قلو!
ارغوان بهم نزدیک شدوباتعجب گفت:چرا؟!
- شنیدی که!!! اشکان پرسید کجایین،گفتم پاساژونک.گفت همون جا باشید ده دیقه دیگه اونجام،باهم بریم بیرون شام بخوریم.
-چه عجب این آقا اشکان شما دست توجیبش کرد!(و درحالیکه اخماش رفته بود توهم ادامه داد
یعنی الان باید پاشیم بریم پاساژ ونک؟!
به علامت تایید سری تکون دادم.ارغوان کلافه گفت: ای بمیری تو!خب راستش و می گفتی!!!
- بابا اون لحظه اصلا توباغ نبودم!تازه من ازکجاباید می دونستم که اشکان میخواد ببرتمون بیرون؟!
- باشه بابا من تسلیم! زودباش بریم که تا ده دیقه دیگه اونجاباشیم.
این و که گفت،روکرد به شاهین و رادوین ولبخندی زد.گفت:ببخشید،مادیگه رفع زحمت کنیم.
شاهین لبخندی زدوگفت:اختیاردارین.چه زحمتی؟!
من روکردم به شاهین وگفتم:آقاشاهین،دیگه ازاون عطرانمیارین؟!
- نه متاسفانه...اون و خودم از فرانسه آورده بودم.اینجاها پیدا نمیشه.
عین لاستیکای ماشین رادوین پنچر شدم!حالا من چه گِلی به سرم بگیرم؟!
رادوین دوباره پوزخند زد...داشتم ازدست پوزخنداش روانی می شدم...
شاهین ادامه داد:
- عطرای دیگه ام هستا!می تونید اونارو امتحان کنید.
- آخه من اون عطره رو می خواستم!خیلی خوش بو بود...
شاهین دیگه چیزی نگفت.رادوین هنوزم باهمون پوزخند مسخره اش به من نگاه می کرد.پوزخندش بدجور روی مخم بود!!!
پشت چشمی برای رادوین نازک کردم وروبه شاهین گفتم:مرسی آقاشاهین،بازم ببخشید...خداحافظ.
شاهینم جواب خداحافظیم و داد اما رادوین نه! اصلا من با اون خودشیفته خداحافظی نکرده بودم که بخواد جواب بده!!!
بعداز اینکه ارغوانم خداحافظی کرد،ازمغازه خارج شدیم و به سمت ماشین ارغوان رفتیم که کمی اون طرف تر پارک شده بود.
شاهین خیلی سریع خودش و به شیشه عطر شکسته شده که نه هزار تیکه شده اش رسوند.کنار خورده شیشه ها روی زمین زانو زدو باصدای خفه ای گفت:چیکار کردی رادوین؟!
رادوین اخمی کردوگفت:من کاری نکردم که...تقصیر این بود!
وبادستش به من اشاره کرد.دستم و جلوی دهنم مشت کردم و گفتم:اِ اِ اِ...چرا چاخان میکنی؟!خودت الان زدی شکوندیش!!!
رادوین دهن کجی بهم کردو نگاهش و دوخت به شاهین که عین این مادر مرده هابالای سر شیشه خورده ها زانو زده بود.
کنارش روی زمین زانو زدوگفت:ببخش شاهین!نمی خواستم اینجوری بشه.اصلا می خوای خودم میرم یه دونه دیگش و برات می گیرم.
شاهین نگاهش و ازشیشه خورده ها گرفت وبه رادوین دوخت.باناراحتی گفت:اصلش دیگه توایران پیدا نمیشه!
رادوین مثل یه بادکنک خالی شدو سرش و انداخت پایین.
ای خاک توسرت کنم که انقدر دست و پاچلفتی هستی!!!نه که خودت نیستی؟!دیگ به دیگ میگه روت سیاه!خخخخ
شاهین خیلی ناراحت بود...عذاب وجدان داشتم...حس می کردم شکستن شیشه عطر تقصیر منه...خب تقصر منم بود که اینجوری شد دیگه!!! اگه من نبودم که رادوین اصلا کاری به کار این عطره نداشت.
منم به تبعیت از شاهین و رادوین کنار شیشه خورده ها وروبروی شاهین زانو زدم.چشمام و به چشمای مشکیش دوختم و بالحن معذرت خواهی گفتم:ببخشید آقاشاهین.تقصیر من بود که اینجوری شد.من اصلا نباید دست میذاشتم روی این ادکلن.معذرت می خوام... ببخشید...من...
پرید وسط حرفم وبالبخندی روی لبش گفت:نیازی به عذر خواهی نیست.شماکاری نکردین.درضمن چیز مهمی نبود.
ارغوان که تااون لحظه روسایلنت بود،مثل ما زانو زد روی زمین وگفت:ببخشید آقاشاهین.
شاهین لبخندش و پررنگ تر کردوگفت:شما برای چی معذرت خواهی می کنید وقتی کاری نکردین؟!
ارغوان جواب لبخندش و بایه لبخند دادوچیزی نگفت.
شاهین لبخندشیطونی زد وبه رادوین نگاه کرد.باشطنت ابروش و انداخت بالاوگفت:چشمم روشن رادوین!شیطون شدی!!حالا دیگه بی خبر میری دوست دختر می گیری؟!اونم دختر به این ماهی؟!!؟
وبادستش به من اشاره کرد!
این الان چی گفت؟!دوست دختر؟!من؟!برو بابا!! اصلا یه درصد،یه درصد توفکر کن من دوست دختراین گودزیلا باشم! اوق.
به رادوین نگاه کردم تا ببینم عکس العملش چیه.اخماش بدجور توهم بود.شده بودبرج زهرمار.
وقتی دید دارم نگاهش می کنم،یه پوزخند زدوتوهین آمیزگفت:شاهین،تو راجع به من چی فکر کردی؟!یعنی انقدرخرم؟!این دیوونه رو میخوام چیکار؟!
بچه پررو،توچطوری به خودت اجازه میدی انقدر چرت وپرت بگی؟!من دیوونه ام؟!
پوزخندی زدم و عصبی گفتم:آقاشاهین،من این گودزیلا رو میخوام چیکار؟! اصلا من واین دیوونه چه سنخیتی باهم داریم؟!!(وروبه رادوین ادامه دادم

به جای شاهین رادوین جواب داد:
- تواولین دختری هستی که این حرف و بهم میزنی!من خیلیم خوش تیپم.درضمن توچشمات مشکل داره که آدم به این توپی رو زشت می بینی!
پوزخندم و پررنگ تر کردم و توهین آمیز گفتم: من اولین نفریم که این حرف و بهت میزنم،چون بقیه مراعاتت و کردن نگفتن!هه ... توچرا انقدر از خودت راضی هستی؟!خودشیفته بی ریخت!
- من خودشیفته نیستم،این یه حقیقت محضه!
دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف،دراز کردم وگفتم:خدایا ببین مابا کیا شدیم هفتاد میلیون وخورده ای...خدایا همه خودشیفته های اسلام وشفاء بده.
بعدروکردم به شاهین وگفتم:ازحرف شمام ناراحت شدم.آخه چه وجه تشابهی بین منواین گودزیلای زشت بی ریخت خودشیفته دیدین که فکرکردین من دوست دخترشم؟!
شاهین چیزی نگفت وسرش و انداخت پایین.کاملا مشخص بودکه خنده اش گرفته وسعی داره خندش و جمع کنه!!!
عصبی گفتم:فکر نمی کنم حرف خنده داری زده باشم آقای محترم!
شاهین سرش و بالا آوردوبه من نگاه کرد.دیگه اثری از خنده توی صورتش دیده نمی شد...به جاش یه اخم غلیظ روی پیشونیش بود.خیلی رسمی وجدی گفت:حق باشماست خانوم محترم،معذرت می خوام.
وازجاش بلند شدو به همون اتاقی رفت که چند دقیقه پیش رادوین ازش اومده بود بیرون.
من وارغوانم دیگه باید می رفتیم...کاری اونجانداشتیم که بمونیم...
روبه ارغوان گفتم:پاشو بریم.
واز جام بلند شدم.ارغوانم بلند شد.رادوینم بلندشد.یهو شاهین بایه جارو وخاک انداز،ازاتاق خارج شد.بادیدن ماکه وایستاده بودیم،گفت:تشریف می برید؟!
ارغوان سری تکون دادوگفت:بله،ببخشید تورو خدا باعث دردسر شدیم.
وبانگاهش به شیشه خورده ها اشاره کرد.شاهین لبخندی زدوگفت:نه بابا،این به حرفیه؟!
یه دفعه صدای زنگ گوشیم فضای مغازه رو پرکرد.بعداز کلی جون کندن،گوشی و پیدا کردم.اسم اشکان روی صفحه گوشی می درخشید.اوخی!قربون دادشم برم من!!!
کمی ازجمع فاصله گرفتم و دکمه سبزرنگ و فشاردادم:
- سلام آقااشکان!
- سلام رهاخانوم گل گلاب!خوبی؟
- خوبم توخوبی؟!
- منم خوبم،رها کجایی؟!
- باارغوان اومدیم بیرون!
- بیرون کجاست؟!
نباید می فهمید که اومدم براش کادو بخرم.واسه همینم خیلی خونسرد دروغ گفتم:پاساژ ونک.
بااین حرفم،رادوین پوزخندی زد...برو بمیر!زشت بی ریخت!! ارغوان و شاهینم به من نگاه می کردن! وا!!!شایدیه حرف خصوصی باشه!!!عجب زمونه ای شده ها!!
اشکان خونسرد تراز من گفت:باشه پس همون جاباشید،من و ساراهم میاییم پیشتون!
وحشت زده گفتم:واسه چی؟!
- همین جوری،امشب میخوام ول خرجی کنم بهتون شام بدم...
چه گندی زدم!!! یعنی ماباید الان پاشیم بریم پاساژونک؟!ای خدا.
برای اینکه تن به این خواسته ندم،گفتم:نمی خواد زحمت بکشی.
- زحمت چیه بابا؟!
- بیخیال خودتون برین!
- عمرا اگه بدون توجایی برم!به ساراهم گفتم.
آخی،چه داداشی مهربونی!لبخندی زدم و گفتم:قربونت برم من که انقده ماهی.
این و که گفتم،رادوین دوباره پوزخند زد! بچه پررو.
- ماچاکر شمام هستیم.ده دقیقه دیگه اونجام.
- نه...نمیخواد...بیخیال شو اشکان!حسش نیست!!!
- یعنی چی حسش نیست؟!برای رستوران رفتنم مگه باید حسش باشه؟!ده دیقه دیگه دم درپاساژم.بای.
خواستم بازم مخالف کنم که صدای بوق بوق بلندشد.
اَه!قطع کرد.اخمام رفت توهم.من اصلا حوصله نداشتم تاپاساژونک برم!کاش راستش و گفته بودم که اومدم براش کادو بخرم...
رادوین،روبه شاهین گفت:نمی دونم ازکی تاحالا اینجا شده پاساژ ونک!!
عصبی بهش توپیدم:
- به تومربوط نیست خودشیفته!
وروبه ارغوان گفتم:گاومون زایید ارغوان!اونم شوصون قلو!
ارغوان بهم نزدیک شدوباتعجب گفت:چرا؟!
- شنیدی که!!! اشکان پرسید کجایین،گفتم پاساژونک.گفت همون جا باشید ده دیقه دیگه اونجام،باهم بریم بیرون شام بخوریم.
-چه عجب این آقا اشکان شما دست توجیبش کرد!(و درحالیکه اخماش رفته بود توهم ادامه داد

به علامت تایید سری تکون دادم.ارغوان کلافه گفت: ای بمیری تو!خب راستش و می گفتی!!!
- بابا اون لحظه اصلا توباغ نبودم!تازه من ازکجاباید می دونستم که اشکان میخواد ببرتمون بیرون؟!
- باشه بابا من تسلیم! زودباش بریم که تا ده دیقه دیگه اونجاباشیم.
این و که گفت،روکرد به شاهین و رادوین ولبخندی زد.گفت:ببخشید،مادیگه رفع زحمت کنیم.
شاهین لبخندی زدوگفت:اختیاردارین.چه زحمتی؟!
من روکردم به شاهین وگفتم:آقاشاهین،دیگه ازاون عطرانمیارین؟!
- نه متاسفانه...اون و خودم از فرانسه آورده بودم.اینجاها پیدا نمیشه.
عین لاستیکای ماشین رادوین پنچر شدم!حالا من چه گِلی به سرم بگیرم؟!
رادوین دوباره پوزخند زد...داشتم ازدست پوزخنداش روانی می شدم...
شاهین ادامه داد:
- عطرای دیگه ام هستا!می تونید اونارو امتحان کنید.
- آخه من اون عطره رو می خواستم!خیلی خوش بو بود...
شاهین دیگه چیزی نگفت.رادوین هنوزم باهمون پوزخند مسخره اش به من نگاه می کرد.پوزخندش بدجور روی مخم بود!!!
پشت چشمی برای رادوین نازک کردم وروبه شاهین گفتم:مرسی آقاشاهین،بازم ببخشید...خداحافظ.
شاهینم جواب خداحافظیم و داد اما رادوین نه! اصلا من با اون خودشیفته خداحافظی نکرده بودم که بخواد جواب بده!!!
بعداز اینکه ارغوانم خداحافظی کرد،ازمغازه خارج شدیم و به سمت ماشین ارغوان رفتیم که کمی اون طرف تر پارک شده بود.