امتیاز موضوع:
  • 27 رأی - میانگین امتیازات: 4.37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال

#8
روز بعد ارغوان اومد دنبالم و باهم به دانشگاه رفتیم.طبق معمول باشوخی وخنده واردکلاس شدیم.خدارو هزار مرتبه شکر که بارادوین کلاس نداشتم!همون یه واحدیم که باهاش داشتم،برای همه عمرم بس بود.
بعداز تموم شدن کلاس،مشغول جمع کردن وسیله هام بودم که قاروقور شکمم به راه شد!
ارغوان باخنده گفت:اُه...اُه...صدای شکمتم که دراومد!!بیابریم سلف یه چیزی بخوریم تا روده بزرگت کوچیکه رو نخورده!
من که از خدام بود،کوله ام و انداختم روی شونه ام وگفتم:بریم.
باهم دیگه وارد سلف شدیم.ارغوان رفت تا دوتا چایی وکیک بگیره بیاره بزنیم تورگ.منم رفتم رویکی از میزانشستم.
ارغوان اومدوچایی وکیکم و گذاشت جلوم...
داشتم از خجالت شکمم درمیومدم که دوباره صدای رادوین رفت رومخم:
- خدابد نده خانوم شایان!واقعا متاسفم.
وصدای خنده خودش و سعید بلندشد!امیروبابکم فقط نظاره گربودن.
اینادیگه ازکجا پیداشون شد؟!چرا رادوین چرت وپرت می گفت؟!خداچی و بد نده؟! روانی! اَه...یه روز اومدیم خوش باشیما!کلافه نگاهم و ازچایی داغ وکیک خوشمزه گرفتم و دوختم به جناب خودشیفته !
باانگشتش داشت به لباس من اشاره می کرد.اولش متوجه نشدم اما وقتی به لباسم نگاه انداختم،به این پی بردم که رادوین واقعا خله!!!
خب مگه چیه؟!سِت مشکی زده بودم!شیک ومجلسی!پسره روانی زشت بی ریخت خودشیفته!
پشت چشمی براش نازک کردم و توهین آمیزگفتم:جناب رستگار،من اینجا خیار نمی بینم!شما می بینید؟!
رادوین گنگ نگام کردوگفت:چطور؟!
- آخه دیدم زیادی دارین نمک میریزین گفتم شایدخیار دیده باشین!
رادوین این بار کم نیاورد وخونسرد گفت:من نیازی به نمک ریختن ندارم،همین جوریشم گوله نمکم!
پوزخندی زدم و گفتم:اون که بعله!
رادوینم مثل من پوزخندی مهمون لبش کردو به سمت بوفه رفت.
منم دوباره مشغول خوردن شدم...
رادوین بعداز چند دقیقه پیداش شد وبه سمت رفیقاش رفت که دقیقا میز کناری ما نشسته بودن!!!یه سینی دستش بود که توش 4 تاقهوه بود.قهوه هارو به رفقاش دادو خواست بشینه اما...
امیروسعیدوبابک طوری نشسته بودن که تنها انتخاب رادوین این بودکه پشت من بشینه!!!فکرنمی کنم که ازقصد این کارو کرده باشن!
رادوین اخمی کردوبه ناچار صندلی رو کمی عقب کشیدونشست.
سعید شروع کردبه چرت وپرت گفتن: راستی رادوین اون دختره چی شد؟!
رادوین خیلی خونسرد گفت:کدوم دختره؟!
- نمی دونم اسمش چی بود؟!مریم؟!مرضیه؟
- آهان،مریم و میگی؟!هیچی چی قرار بود بشه؟!رفت پی کارش!
- ای بابا،توام که همه رو می پرونی!میذاشتی یه ذره بگذره،یه حالی باهاش بکنی بعد!
بابک به سعید توپید:
- ببند سعیدا!یه بار دیگه چرت بگی همچین می زنمت بچسبی به دیوار باهات خمیر نونوایی درست کنن.
سعید باخنده گفت:اُه اُه...چه خشن!
یهو صدای زنگ گوشی یکی بلند شد.زیر چشمی نگاه کردم دیدم گوشی رادوینه!
رادوین جواب داد:
- جانم؟!...خوبم...توخوبی عشقم؟!دانشگاه،طبق معمول...آره عزیزم...رادوین قربون اون دلت بره...باشه هانی...چشم به روی تخم چشمام!...امروز؟!امروز که نمیشه،کار دارم. فردا خوبه؟!...هر وخ تو بگی عزیزم!آره...5 عالیه...جای همیشگی...باشه چشم...دیر نکنیا!مواظب خودت باش عشقم...بای هانی.
 مخاطب פֿـاص نــבارҐ ! چوטּ פֿـوבҐ פֿـاصҐ .!!
نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، ارسیتا ، dj erfan ، z2000 ، L²evi ، OGAND$ ، سایه22 ، BlAcK dAy ، "تنها" ، دلارام 19 ، هیلدا 82 ، *tara* ، سارا بهرامپور ، Yekta tatality ، ☆♡yekta hidden♡☆ ، لاراجون ، بیتا****** ، Mαяѕє ، mahali ، T@NNAZ ، hasti-a ، ♡ J◯乙丹 ♡ ، ρυяρℓє_ѕку ، جوجه کوچول موچولو ، هدیه 20 ، -Demoniac- ، sahel azari ، نرسا ، آرشاااااااام ، mnhh ، پایدارتاپای دار ، فاطمه 84 ، yald2015


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال - بیتا خانومی* - 03-03-2014، 23:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان