20-03-2014، 10:30
قضیه رو براش تعریف کردم و اونم گفت که می خواد باهام بیاد.
منم ازخدا خواسته قبول کردم چون نیاز داشتم که موقع خواستگاری کردن یکی کنارم باشه ویه جای کارو بگیره تا سوتی ندم.
خلاصه اون شب،تا حول وحوش ساعت 3 چرت وپرت گفیتیم و خندیدیم.
بعدم به زور وجیغ و دادای مامان خوابیدیم.
خیر سرمون فردا باید می رفتیم دانشگاه!!
**********
یه 4 روزی از اون شب می گذشت وهنوز ارغوان به امیر جواب نداده بود.البته به زور اصرارای مکرر من!!!
اگه دست ارغوان بود که همون اول کاری جواب مثبت می داد.به زور جلوش و گرفتم که نره پیش امیر.
حتی تواین 4 روز،چند بار ارغوان تامرز گفتن رفت اما به خاطر جیغ جیغ کردنای من چیزی به امیر نگفت.
این امیر دیوونه هم مارو روانی کرده!هرجاکه میریم هست.اصلا انگار علم غیب داره.جدیدا هم خیلی هیز شده!کلا نگاهش روی ارغوانه ویه سانت این ور یا اون ور نمیره.باچشماش داره ارغوان و قورت میده.
همین چند روز پیش سر کلاس حسینی انقدر ضایع ارغوان و نگاه می کرد که حسینی بهش گفت: آقای خالقی شمااگه دست از هیز بازیاتون بردارید وبه درس گوش بدید، ممنون میشم.
این و که گفت کلاس ترکید.ارغوان بیچاره ازخجالت سرخ شده بود وامیر هم چیزی نگفت.
البته ارغوان که بدش نمیاد!!!درسته که مثل امیر ضایع نگاه نمی کنه ودر ظاهر احساسش و بروز نمیده ولی دلش برای امیر پر می کشه.
منم ازخدا خواسته قبول کردم چون نیاز داشتم که موقع خواستگاری کردن یکی کنارم باشه ویه جای کارو بگیره تا سوتی ندم.
خلاصه اون شب،تا حول وحوش ساعت 3 چرت وپرت گفیتیم و خندیدیم.
بعدم به زور وجیغ و دادای مامان خوابیدیم.
خیر سرمون فردا باید می رفتیم دانشگاه!!
**********
یه 4 روزی از اون شب می گذشت وهنوز ارغوان به امیر جواب نداده بود.البته به زور اصرارای مکرر من!!!
اگه دست ارغوان بود که همون اول کاری جواب مثبت می داد.به زور جلوش و گرفتم که نره پیش امیر.
حتی تواین 4 روز،چند بار ارغوان تامرز گفتن رفت اما به خاطر جیغ جیغ کردنای من چیزی به امیر نگفت.
این امیر دیوونه هم مارو روانی کرده!هرجاکه میریم هست.اصلا انگار علم غیب داره.جدیدا هم خیلی هیز شده!کلا نگاهش روی ارغوانه ویه سانت این ور یا اون ور نمیره.باچشماش داره ارغوان و قورت میده.
همین چند روز پیش سر کلاس حسینی انقدر ضایع ارغوان و نگاه می کرد که حسینی بهش گفت: آقای خالقی شمااگه دست از هیز بازیاتون بردارید وبه درس گوش بدید، ممنون میشم.
این و که گفت کلاس ترکید.ارغوان بیچاره ازخجالت سرخ شده بود وامیر هم چیزی نگفت.
البته ارغوان که بدش نمیاد!!!درسته که مثل امیر ضایع نگاه نمی کنه ودر ظاهر احساسش و بروز نمیده ولی دلش برای امیر پر می کشه.
پنجمین روز بود که من به زور جلوی ارغوان و گرفته بودم که نره پیش امیر.
اون روز بعداز تموم شدن کلاس به سمت پارکینگ رفتیم و سوار ماشین ارغوان شدیم.
ارغوان راه افتاد واز دانشگاه خارج شدیم.
دیگه ازدانشگاه دور شده بودیم وافتاده بودیم توخیابون اصلی.
ارغوان می خواست یه میدون و دور بزنه که یهو تق!!!!!!!
من داشتم می رفتم تو شیشه جلوی ماشین وارغوانم بدتراز من!
نگو وقتی ارغوان داشته دور می زده،یه ماشین دیگه هم می خواسته دور بزنه ویهو زده ماشین اری رو داغون کرده.
ارغوان باعصبانیت از ماشین پیاده شدو رفت جلوی ماشینش ایستاد.منم پیاده شدم و رفتم کنارش.
چراغ سمت چپش داغون شده بود.گل گیرای ماشین هم دار فانی رو وداع گفته بودن.
ارغوان عصبی و باقیافه درهم به ماشینی زل زد که پرایدش و به اون روز سیاه نشونده بود.
خودمونیما ولی ماشینه خیلی توپ بود!!!!!من که چیزی از ماشین سر در نمیارم ولی به گمونم یارو ازاون بچه خر مایه ها بود.
یهو در اون ماشین خوشگله باز شدو یه پسر جوون بایه تیپ فوق العاده شیک اومد بیرون.
قیافه اش اصلا خوب نبود ولی تیپش محشر بود.همه لباساش مارک دار بودن.گذشته ازتیپش هیکلش توحلق بود خفن!!!بازو داشت به کلافتی گردن خر!!!خخخخخخخخخ
یه شلوار جین مشکی پوشیده بود بایه تی شرت جذب سفید.عضله های شکمش که 6 تیکه بود کاملا مشخص بودن ومن یه لحظه ازش ترسیدم!!!بااون هیکلی که اون داشت اگه تیپش خوب نبود وماشین به اون توپی زیر پاش نبود،با عرازل اوباش اشتباهش می گرفتم.
وقتی ازماشینش پیاده شد،طی یه حرکت کاملا انتحاری عینک دودی اش واز روی چشماش برداشت وزل زدبه من و ارغوان وبعدهم نیم نگاهی به ماشین اری کرد.
وبعد یه لبخند ملیح زدو باقدمای آروم وآهسته به سمت ما اومد.اونجوری که اون راه می رفت،یه لحظه حس شوی لباس به من دست داد!!!!!عین این مانکنا راه می رفت وقر می داد!ایش!!!!!اوق!حالم بهم خورد.
بالاخره آقای فس الدوله بعداز 5 دیقه به مارسیدن!فاصلمون خیلی کم بود ولی بااون سرعتی که اون داشت،بیشتراز این ازش انتظار نمی رفت!!!
ارغوان که معلوم بود دلش می خواد بزنه یارو رو لت وپار کنه،اخمی کردوعصبی گفت:کوری؟ماشین به این گندگی رو ندیدی که زدی بهش؟رانندگی بلدنیستی!؟چرا ازاون ورمیدون ودورزدی؟!!!
از ارغوان بعید بود که بایه پسر غریبه اینجوری حرف بزنه!!!ولی خب بهش حق می دادم. ماشینش اوراق شده بود.
پسره لبخندش و پررنگ ترکردو باصدای توحلقش گفت:خانوم شماچقدر بداخلاقین!!!
ایش!!! مرتیکه داشت باچشماش اری رو قورت می داد.
ارغوان اشاره ای به ماشینش کردوعصبی تراز قبل گفت:زدی ماشینم و داغون کردی،بعد انتظار داری خوش اخلاقم باشم؟
پسره به ارغوان نزدیک ترشدوزل زدتوچشماش ویه جورخاصی گفت:بداخلاقیاتم قشنگه.
اونقدر به ارغوان نزدیک شده بودکه کاملا توحلقش بود.مدام چشماش روی لب ارغوان رژه می رفت!!!مرتیکه ی هیز.
ارغوان خودش و عقب کشید واخم غلیظی کرد امااون عوضی بیشتر بهش نزدیک شد.
نزدیک پسره شدم و عصبی گفتم:چشات و درویش کن عوضی!
پسره که انگار تازه چشمش به من خورده بود،زل زد بهم و باهمون لبخند حال بهم زنش گفت:جیگرت و خام خام!
می خواستم بزنم دهن مهنش و بیارم پایین!پسره آشغال.
یه نگاه به دور وبرم کردم تا اگه کسی نیست،بهش مشت ولگد پرت کنم.همه جا خلوتِ خلوت بود.آخه ما امروز زود تر تعطیل شده بودیم وساعت تازه 3 بود.
بهتر!!!!اگه اینجا شلوغ بودکه ملت دورما جمع می شدن و نمی تونستم لهش کنم.
خواستم یه لگد پرت کنم که حرف ارغوان من و ازکارم منصرف کرد:
- الان زنگ می زنم پلیس بیاد،تکلیف مارو روشن کنه.یه جیگر خام خامی بهت نشون بدم!!!
آره اینجوری بهتر بود!اگه پلیس میومد،نفله شدنش قطعی بود.دیگه هم نیاز نبودکه من برای مشت ولگد پرت کردن،انرژی صرف کنم.
پسره لبخند چندش آورش و تکرار کردو به ارغوان نزدیک شد وگفت:چرا به پلیس زنگ بزنی؟ماخودمون می تونیم مشکلمون و حل کنیم.مگه نه؟!!
اوضاع واقعا کیشمیشی بود.پسره خیلی به ارغوان نزدیک شده بود و من داشتم ازترس سکته می کردم...مدام تودلم دعا دعا می کردم که یکی پیدا بشه ومارو از دست غول بیابونی نجات بده.
یه دفعه یه مشت مردونه از غیب رسید و یه بادمجون کاشت پای چشم پسره!
وصدای طرف اومد:
- چه غلطی میکنی مرتیکه؟!
نگاهی به طرف کردم وبادیدن امیر،یه لبخند اومد روی لبم.
یه دفعه دست ارغوان دور بازوم حلقه شد..بهش نگاه کردم.ازخوشحالی داشت میمرد.ذوق کرده بود وچسبیده بود به من.
پسره دستش و گذاشته بود روی جای مشت امیر.
باصدای چندشش گفت:به تو چه مربوط؟!!
دیگه به امیر مهلت جواب دادن نداد و یه دفعه به طرفش حمله کرد.
وای خدا!!!!! این غول بی شاخ ودم اگه امیرو بزنه ارغوان عروس نشده،بیوه میشه!!!
داشتم ازترس سکته می کردم.ارغوانم رنگش مثل گچ سفید شده بودو زل زده بود به امیر.
پسره دستش و برد بالا تا امیرو بزنه که یهو امیر بهش زیر پایی زدو شپلق!!!
طرف افتاد زمین.
خخخخخ خاک توسرت!!!پس اون همه هیکل وعضله باده؟!پهلوون پنبه!!!
این آقا امیرم راه افتاده ها!!!نه...مثل اینکه بلده دعوا کنه.
پسره ازجاش بلندشدو دوباره به سمت امیر خیز برداشت ومحکم زد توشکمش.
معلوم بود که امیر خیلی دردش گرفته ولی سعی کرد به روی خودش نیاره. با سر رفت تو صورت پسره.
اصلا یه اوضاعی بود!گوشه لب پسره پاره شده بودو خون میومد.
یه دفعه همچین وحشی شدو به امیر حمله کرد که امیر بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره ونقش زمین شد.
امیر که افتاد ارغوان جیغ زد.
پسره به امیر نزدیک وشدو خواست دوباره بزنتش که رادوین مثل سوپر منا وارد شد.
ایش!!!!این گودزیلا کجابودکه یهوپیداش شد؟!!
رادوین به اون غول بیابونی نزدیک شدو چنان لگدی نثارش کرد که صدای ناله اش تا 7 تا کوچه اون ور تر رفت.
پسره دوباره سرپاش وایساد اما این بار امیر که ازجاش بلند شده بود،به سمتش حمله ور شدوتا می خورد زدش.
انقدر زدش که بیچاره نقش زمین شد.بعدهم روی صورتش خم شدوتهدید آمیز گفت:محض اطلاع شما من نامزدشم!!!
اون روز بعداز تموم شدن کلاس به سمت پارکینگ رفتیم و سوار ماشین ارغوان شدیم.
ارغوان راه افتاد واز دانشگاه خارج شدیم.
دیگه ازدانشگاه دور شده بودیم وافتاده بودیم توخیابون اصلی.
ارغوان می خواست یه میدون و دور بزنه که یهو تق!!!!!!!
من داشتم می رفتم تو شیشه جلوی ماشین وارغوانم بدتراز من!
نگو وقتی ارغوان داشته دور می زده،یه ماشین دیگه هم می خواسته دور بزنه ویهو زده ماشین اری رو داغون کرده.
ارغوان باعصبانیت از ماشین پیاده شدو رفت جلوی ماشینش ایستاد.منم پیاده شدم و رفتم کنارش.
چراغ سمت چپش داغون شده بود.گل گیرای ماشین هم دار فانی رو وداع گفته بودن.
ارغوان عصبی و باقیافه درهم به ماشینی زل زد که پرایدش و به اون روز سیاه نشونده بود.
خودمونیما ولی ماشینه خیلی توپ بود!!!!!من که چیزی از ماشین سر در نمیارم ولی به گمونم یارو ازاون بچه خر مایه ها بود.
یهو در اون ماشین خوشگله باز شدو یه پسر جوون بایه تیپ فوق العاده شیک اومد بیرون.
قیافه اش اصلا خوب نبود ولی تیپش محشر بود.همه لباساش مارک دار بودن.گذشته ازتیپش هیکلش توحلق بود خفن!!!بازو داشت به کلافتی گردن خر!!!خخخخخخخخخ
یه شلوار جین مشکی پوشیده بود بایه تی شرت جذب سفید.عضله های شکمش که 6 تیکه بود کاملا مشخص بودن ومن یه لحظه ازش ترسیدم!!!بااون هیکلی که اون داشت اگه تیپش خوب نبود وماشین به اون توپی زیر پاش نبود،با عرازل اوباش اشتباهش می گرفتم.
وقتی ازماشینش پیاده شد،طی یه حرکت کاملا انتحاری عینک دودی اش واز روی چشماش برداشت وزل زدبه من و ارغوان وبعدهم نیم نگاهی به ماشین اری کرد.
وبعد یه لبخند ملیح زدو باقدمای آروم وآهسته به سمت ما اومد.اونجوری که اون راه می رفت،یه لحظه حس شوی لباس به من دست داد!!!!!عین این مانکنا راه می رفت وقر می داد!ایش!!!!!اوق!حالم بهم خورد.
بالاخره آقای فس الدوله بعداز 5 دیقه به مارسیدن!فاصلمون خیلی کم بود ولی بااون سرعتی که اون داشت،بیشتراز این ازش انتظار نمی رفت!!!
ارغوان که معلوم بود دلش می خواد بزنه یارو رو لت وپار کنه،اخمی کردوعصبی گفت:کوری؟ماشین به این گندگی رو ندیدی که زدی بهش؟رانندگی بلدنیستی!؟چرا ازاون ورمیدون ودورزدی؟!!!
از ارغوان بعید بود که بایه پسر غریبه اینجوری حرف بزنه!!!ولی خب بهش حق می دادم. ماشینش اوراق شده بود.
پسره لبخندش و پررنگ ترکردو باصدای توحلقش گفت:خانوم شماچقدر بداخلاقین!!!
ایش!!! مرتیکه داشت باچشماش اری رو قورت می داد.
ارغوان اشاره ای به ماشینش کردوعصبی تراز قبل گفت:زدی ماشینم و داغون کردی،بعد انتظار داری خوش اخلاقم باشم؟
پسره به ارغوان نزدیک ترشدوزل زدتوچشماش ویه جورخاصی گفت:بداخلاقیاتم قشنگه.
اونقدر به ارغوان نزدیک شده بودکه کاملا توحلقش بود.مدام چشماش روی لب ارغوان رژه می رفت!!!مرتیکه ی هیز.
ارغوان خودش و عقب کشید واخم غلیظی کرد امااون عوضی بیشتر بهش نزدیک شد.
نزدیک پسره شدم و عصبی گفتم:چشات و درویش کن عوضی!
پسره که انگار تازه چشمش به من خورده بود،زل زد بهم و باهمون لبخند حال بهم زنش گفت:جیگرت و خام خام!
می خواستم بزنم دهن مهنش و بیارم پایین!پسره آشغال.
یه نگاه به دور وبرم کردم تا اگه کسی نیست،بهش مشت ولگد پرت کنم.همه جا خلوتِ خلوت بود.آخه ما امروز زود تر تعطیل شده بودیم وساعت تازه 3 بود.
بهتر!!!!اگه اینجا شلوغ بودکه ملت دورما جمع می شدن و نمی تونستم لهش کنم.
خواستم یه لگد پرت کنم که حرف ارغوان من و ازکارم منصرف کرد:
- الان زنگ می زنم پلیس بیاد،تکلیف مارو روشن کنه.یه جیگر خام خامی بهت نشون بدم!!!
آره اینجوری بهتر بود!اگه پلیس میومد،نفله شدنش قطعی بود.دیگه هم نیاز نبودکه من برای مشت ولگد پرت کردن،انرژی صرف کنم.
پسره لبخند چندش آورش و تکرار کردو به ارغوان نزدیک شد وگفت:چرا به پلیس زنگ بزنی؟ماخودمون می تونیم مشکلمون و حل کنیم.مگه نه؟!!
اوضاع واقعا کیشمیشی بود.پسره خیلی به ارغوان نزدیک شده بود و من داشتم ازترس سکته می کردم...مدام تودلم دعا دعا می کردم که یکی پیدا بشه ومارو از دست غول بیابونی نجات بده.
یه دفعه یه مشت مردونه از غیب رسید و یه بادمجون کاشت پای چشم پسره!
وصدای طرف اومد:
- چه غلطی میکنی مرتیکه؟!
نگاهی به طرف کردم وبادیدن امیر،یه لبخند اومد روی لبم.
یه دفعه دست ارغوان دور بازوم حلقه شد..بهش نگاه کردم.ازخوشحالی داشت میمرد.ذوق کرده بود وچسبیده بود به من.
پسره دستش و گذاشته بود روی جای مشت امیر.
باصدای چندشش گفت:به تو چه مربوط؟!!
دیگه به امیر مهلت جواب دادن نداد و یه دفعه به طرفش حمله کرد.
وای خدا!!!!! این غول بی شاخ ودم اگه امیرو بزنه ارغوان عروس نشده،بیوه میشه!!!
داشتم ازترس سکته می کردم.ارغوانم رنگش مثل گچ سفید شده بودو زل زده بود به امیر.
پسره دستش و برد بالا تا امیرو بزنه که یهو امیر بهش زیر پایی زدو شپلق!!!
طرف افتاد زمین.
خخخخخ خاک توسرت!!!پس اون همه هیکل وعضله باده؟!پهلوون پنبه!!!
این آقا امیرم راه افتاده ها!!!نه...مثل اینکه بلده دعوا کنه.
پسره ازجاش بلندشدو دوباره به سمت امیر خیز برداشت ومحکم زد توشکمش.
معلوم بود که امیر خیلی دردش گرفته ولی سعی کرد به روی خودش نیاره. با سر رفت تو صورت پسره.
اصلا یه اوضاعی بود!گوشه لب پسره پاره شده بودو خون میومد.
یه دفعه همچین وحشی شدو به امیر حمله کرد که امیر بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره ونقش زمین شد.
امیر که افتاد ارغوان جیغ زد.
پسره به امیر نزدیک وشدو خواست دوباره بزنتش که رادوین مثل سوپر منا وارد شد.
ایش!!!!این گودزیلا کجابودکه یهوپیداش شد؟!!
رادوین به اون غول بیابونی نزدیک شدو چنان لگدی نثارش کرد که صدای ناله اش تا 7 تا کوچه اون ور تر رفت.
پسره دوباره سرپاش وایساد اما این بار امیر که ازجاش بلند شده بود،به سمتش حمله ور شدوتا می خورد زدش.
انقدر زدش که بیچاره نقش زمین شد.بعدهم روی صورتش خم شدوتهدید آمیز گفت:محض اطلاع شما من نامزدشم!!!
این و که گفت،ارغوان ازخوشحالی پس افتاد!!!یکی باید میومد این و جمع می کرد.
امیر درحالیکه به سمت ما میومد،روبه پسره دادزد:
- میری یا یکی دیگه بزنم؟
پهلوون پنبه دوتا پا داشت،8 تادیگه هم قرض کردو رفت توی ماشینش وبه ثانیه نکشیده در رفت.
رادوین نگاهی به ماشین پهلوون پنبه که دورمیشد، کردوباخنده گفت:دیگه غلط بکنه مزاحم نامزدرفیق مابشه...
امیر لبخندی زدوروبه رادوین گفت:توکه گفتی نمیای؟!
رادوین نگاهی به امیر کردوگفت:ماکه یه داش امیر بیشتر نداریم! از مادر نزاییده کسی که به امیر ما چپ نگاه کنه.
ارغوان لبخندی زدو روبه رادوین وامیر گفت:ببخشید توزحمت افتادید.
رادوین لبخندی زدوگفت:نه بابا.این حرفاچیه؟وظیفه بود.
اما امیر هیچی نگفت.نگاهش و به ارغوان دوخت ویه لبخند قشنگ زد.داشت باچشماش اری رو قورت می داد.ارغوان بدتر!!!یه جوری به امیر زل زده بود که گفتم الان میرن توکارهم.
برای عوض کردن جو وگند زدن تو حس عاشقانه اون دوتا،بامسخره بازی گفتم:نوچ نوچ نوچ نوچ!قباحت داره والا!(اشاره ای به خودم و رادوین کردم وگفتم
نمی بینید این جا جوون مجرد هست؟!همین شماهایید که مارو به راه خلاف می کشونید دیگه.
یه دفعه همشون زدن زیر خنده.حتی رادوینم می خندید.منم سعی کردم حداقل همین یه بارو به خاطر ارغوان از دشمنیم بارادوین دست بردارم.
امیر روبه ارغوان کردوگفت:خوندیش؟!
ارغوان لبخندی زدوگفت:همش و.
امیر که ازخوشحالی نزدیک بود پس بیفته به رادوین تکیه داد تا یه وقت نیفته زمین و سه نشه!!!
امیر همون طور که به رادوین تکیه داده بود،به ارغوان زل زده بودو بانیش باز نگاهش می کرد.
یه لبخند قشنگ روی لب جفتشون بود!!!اوخی!!!اری هم شوور دار شد رفت!!!
من و رادوین شروع کردیم به دست زدن.
روبه امیر گفتم:آقا امیر همین جوری کشکی کشکیم نمیشه ها!!!باید بهمون شیرینی بدی.
امیر لبخندی زدوبایه لحن خاصی گفت:چَـــــشم!!!شیرینی هم می دم.
رادوین به ماشین ارغوان اشاره ای کردوگفت:قبل از اینکه بخواین شیرینی بدین،باید یه فکری به حال این بکنین.
ارغوان که انگار تازه یاد ماشینش افتاده بود،بااین حرف رادوین قیافش مچاله شد.نگاهش و از امیر برداشت ومغموم وناراحت زل زد به چراغ شکسته ی بنزش!!!
زیر لبی گفت:ببین ماشین نازنینم و به چه روزی انداخت!
خندیدم وگفت:اوه توام!!!همچین میگی ماشین نازنینم که آدم فکر می کنه لامبورگینیه.یه پرایده دیگه.
این و که گفتم ارغوان به سمتم خیز برداشت وگفت:چی گفتی؟!
خیلی روی ماشینش حساس بود!!!
لبخندی زدم وگفتم:هیچی به جونه خودم...فقط گفتم بهتره یه فکری واسه این رخشت بکنی!
دستم و روی کاپوت ماشین گذاشتم وبامسخره بازی گفتم:غصه نخور سلطان.درستت می کنیم!!
یهو رادوین وامیر ازخنده ترکیدن.
رادوین لابه لای خنده هاش روبه ارغوان گفت:نمی خواد نگران ماشینت باشی.خودم درستش می کنم.
اوهو!!مگه گودزیلاتعمیرکارم هست؟!یعنی می تونه ماشین اری رو درست کنه؟!رادی خره همه فن حریف تشریف داره؟!!
گوشیش و ازتوی جیبش بیرون آوردوبه یکی زنگ شد.
وقتی قطع کرد،گفت:به یکی ازدوستام زنگ زدم،مکانیکی داره.گفت تایه ربع دیگه اینجاست.ماشین و می بره تا 2 روز دیگه هم صحیح وسالم تحویلت میده.
اوه!!!همچین گفت درستش می کنم فکرکردم خودش می خواد درستش کنه...نگومی خوسات زنگ بزنه تعمیرکاربیاد!!
ارغوان لبخندی زدوگفت:دستتون درد نکنه.زحمت...
رادوین لبخندی زدوپرید وسط حرفش:
- ای بابا!!خانوم امیر تعارف وخجالت و بذار کنار.امیر مثل داداش منه،توام مثل خواهر نداشته من. (وبه من اشاره ای کردوگفت
ازاین یادبگیر...ببین چه چایی نخورده پسرخاله اس!
ارغوان درجواب رادوین به یه لبخند اکتفا کرد.چون می دونست که اگه بخنده دمار از روزگارش درخواهم آورد!!!
من داشتم ازدرون می سوختم.بچه پررو من چایی نخورده پسرخاله ام؟!
اخمی کردم وروبه رادوین گفتم:احترام خودت و نگه دارا!من چایی نخورده پسرخاله ام؟! امروزو به خاطر ارغوان تحملت کردم وگرنه دلم می خواد باهمین دستام خفت کنم.
رادوین نگاهی به من کردوپوزخندی زد.ازهمون پوزخندا که بدجور من و می سوزونن!!
امیر برای اینکه جو رو عوض کنه،بایه لبخند روی لبش گفت:ای باباشمام!!یه امروز و بیخیال جنگ ودعوا بشین تورو خدا.بریم که شیرینی بخوریم.
خیلی اعصابم ازدست رادوین خورد بود.روبه امیر گفتم:زحمت کشیدی مرسی.باشه یه روز دیگه.من باید برم.
رادوین باهمون پوزخند مسخره اش گفت:یه وخ تنهانریا!!!!زنگ بزن به اشکان جون برت گردونه خونه.خوبیت نداره دختر دوست پسر دار این وقت ظهر تنهایی بره خونه.
دهن بازکردم که جوابش و بدم اما ارغوان مانع شدوروبه من گفت:بسه دیگه.توهیچ جا نمیری رها.دیگه کم کم باید به هم عادت کنین،قراره هی همدیگرو ببینیم.
من و رادوین باهم گفتیم:نه توروخدا.
انقدر هماهنگ این حرف و زدیم که امیر وارغوان خنده اشون گرفته بود.
منم دیگه به خاطر اینکه روزخوش ارغوان و خراب نکنم،چیزی نگفتم.
رفیق رادوین اومدو ماشین اری رو باخودش برد.
بعداز رفتن اون یارو،رادوین روبه جمع گفت:پیش به سوی ماشین من.
وبادستش به ماشینش اشاره کرد که اون طرف خیابون پارک شده بود.
امیر نگاهی به ارغوان کرد وگفت:بفرمایید.
ارغوان لبخندی زدوبه زور دست منم کشیدوباخودش به سمت ماشین برد.
درحالیکه اعصابم خورد بود،زیرلبی گفتم:پسره چلغوزبی شعور...
ارغوان نگران نگاهم کرد...می ترسیدقاط بزنم روزخوشش وخراب کنم.
برای اینکه خیالش و ازبابت خودم راحت کنم،لبخندی زدم وگفتم:درسته خیلی چندشه ولی چه کنیم یه ارغوان خانوم که بیشترنداریم!!به خاطرگل روی رفیق شفیقم تحملش می کنم...
ارغوان لبخندزد.
به ماشین که رسیدیم،امیر زن ذلیل در عقب ماشین و برای ارغوان باز کرد.
ارغوان بهش لبخند زدو سوار ماشین شد.
منم خواستم سوار بشم که صدای رادوین مانع شد:
- توبیا جلو بشین.بذار این دوتاکفتر عاشق کنارهم باشن.
اگه به خاطر ارغوان نبود،هیچ وقت قبول نمی کردم که توماشین گودزیلا بشینم.اونم صندلی جلو وکنار خودش!!!
اما حاضربودم برای خوشحالی ارغوان هرکاری که ازدستم برمیاد بکنم.
به ناچار در شاگردو بازکردم و سوار شدم.
امیرم،پیش ارغوان،صندلی پشت نشست ورادوین سوار شد وراه افتاد.
نگاهی به توی ماشینش انداختم.اینجا از بیرونشم خوشگل تره.
همه چی داره.تلویزیون،تلویزیون،تل
امیر درحالیکه به سمت ما میومد،روبه پسره دادزد:
- میری یا یکی دیگه بزنم؟
پهلوون پنبه دوتا پا داشت،8 تادیگه هم قرض کردو رفت توی ماشینش وبه ثانیه نکشیده در رفت.
رادوین نگاهی به ماشین پهلوون پنبه که دورمیشد، کردوباخنده گفت:دیگه غلط بکنه مزاحم نامزدرفیق مابشه...
امیر لبخندی زدوروبه رادوین گفت:توکه گفتی نمیای؟!
رادوین نگاهی به امیر کردوگفت:ماکه یه داش امیر بیشتر نداریم! از مادر نزاییده کسی که به امیر ما چپ نگاه کنه.
ارغوان لبخندی زدو روبه رادوین وامیر گفت:ببخشید توزحمت افتادید.
رادوین لبخندی زدوگفت:نه بابا.این حرفاچیه؟وظیفه بود.
اما امیر هیچی نگفت.نگاهش و به ارغوان دوخت ویه لبخند قشنگ زد.داشت باچشماش اری رو قورت می داد.ارغوان بدتر!!!یه جوری به امیر زل زده بود که گفتم الان میرن توکارهم.
برای عوض کردن جو وگند زدن تو حس عاشقانه اون دوتا،بامسخره بازی گفتم:نوچ نوچ نوچ نوچ!قباحت داره والا!(اشاره ای به خودم و رادوین کردم وگفتم

یه دفعه همشون زدن زیر خنده.حتی رادوینم می خندید.منم سعی کردم حداقل همین یه بارو به خاطر ارغوان از دشمنیم بارادوین دست بردارم.
امیر روبه ارغوان کردوگفت:خوندیش؟!
ارغوان لبخندی زدوگفت:همش و.
امیر که ازخوشحالی نزدیک بود پس بیفته به رادوین تکیه داد تا یه وقت نیفته زمین و سه نشه!!!
امیر همون طور که به رادوین تکیه داده بود،به ارغوان زل زده بودو بانیش باز نگاهش می کرد.
یه لبخند قشنگ روی لب جفتشون بود!!!اوخی!!!اری هم شوور دار شد رفت!!!
من و رادوین شروع کردیم به دست زدن.
روبه امیر گفتم:آقا امیر همین جوری کشکی کشکیم نمیشه ها!!!باید بهمون شیرینی بدی.
امیر لبخندی زدوبایه لحن خاصی گفت:چَـــــشم!!!شیرینی هم می دم.
رادوین به ماشین ارغوان اشاره ای کردوگفت:قبل از اینکه بخواین شیرینی بدین،باید یه فکری به حال این بکنین.
ارغوان که انگار تازه یاد ماشینش افتاده بود،بااین حرف رادوین قیافش مچاله شد.نگاهش و از امیر برداشت ومغموم وناراحت زل زد به چراغ شکسته ی بنزش!!!
زیر لبی گفت:ببین ماشین نازنینم و به چه روزی انداخت!
خندیدم وگفت:اوه توام!!!همچین میگی ماشین نازنینم که آدم فکر می کنه لامبورگینیه.یه پرایده دیگه.
این و که گفتم ارغوان به سمتم خیز برداشت وگفت:چی گفتی؟!
خیلی روی ماشینش حساس بود!!!
لبخندی زدم وگفتم:هیچی به جونه خودم...فقط گفتم بهتره یه فکری واسه این رخشت بکنی!
دستم و روی کاپوت ماشین گذاشتم وبامسخره بازی گفتم:غصه نخور سلطان.درستت می کنیم!!
یهو رادوین وامیر ازخنده ترکیدن.
رادوین لابه لای خنده هاش روبه ارغوان گفت:نمی خواد نگران ماشینت باشی.خودم درستش می کنم.
اوهو!!مگه گودزیلاتعمیرکارم هست؟!یعنی می تونه ماشین اری رو درست کنه؟!رادی خره همه فن حریف تشریف داره؟!!
گوشیش و ازتوی جیبش بیرون آوردوبه یکی زنگ شد.
وقتی قطع کرد،گفت:به یکی ازدوستام زنگ زدم،مکانیکی داره.گفت تایه ربع دیگه اینجاست.ماشین و می بره تا 2 روز دیگه هم صحیح وسالم تحویلت میده.
اوه!!!همچین گفت درستش می کنم فکرکردم خودش می خواد درستش کنه...نگومی خوسات زنگ بزنه تعمیرکاربیاد!!
ارغوان لبخندی زدوگفت:دستتون درد نکنه.زحمت...
رادوین لبخندی زدوپرید وسط حرفش:
- ای بابا!!خانوم امیر تعارف وخجالت و بذار کنار.امیر مثل داداش منه،توام مثل خواهر نداشته من. (وبه من اشاره ای کردوگفت

ارغوان درجواب رادوین به یه لبخند اکتفا کرد.چون می دونست که اگه بخنده دمار از روزگارش درخواهم آورد!!!
من داشتم ازدرون می سوختم.بچه پررو من چایی نخورده پسرخاله ام؟!
اخمی کردم وروبه رادوین گفتم:احترام خودت و نگه دارا!من چایی نخورده پسرخاله ام؟! امروزو به خاطر ارغوان تحملت کردم وگرنه دلم می خواد باهمین دستام خفت کنم.
رادوین نگاهی به من کردوپوزخندی زد.ازهمون پوزخندا که بدجور من و می سوزونن!!
امیر برای اینکه جو رو عوض کنه،بایه لبخند روی لبش گفت:ای باباشمام!!یه امروز و بیخیال جنگ ودعوا بشین تورو خدا.بریم که شیرینی بخوریم.
خیلی اعصابم ازدست رادوین خورد بود.روبه امیر گفتم:زحمت کشیدی مرسی.باشه یه روز دیگه.من باید برم.
رادوین باهمون پوزخند مسخره اش گفت:یه وخ تنهانریا!!!!زنگ بزن به اشکان جون برت گردونه خونه.خوبیت نداره دختر دوست پسر دار این وقت ظهر تنهایی بره خونه.
دهن بازکردم که جوابش و بدم اما ارغوان مانع شدوروبه من گفت:بسه دیگه.توهیچ جا نمیری رها.دیگه کم کم باید به هم عادت کنین،قراره هی همدیگرو ببینیم.
من و رادوین باهم گفتیم:نه توروخدا.
انقدر هماهنگ این حرف و زدیم که امیر وارغوان خنده اشون گرفته بود.
منم دیگه به خاطر اینکه روزخوش ارغوان و خراب نکنم،چیزی نگفتم.
رفیق رادوین اومدو ماشین اری رو باخودش برد.
بعداز رفتن اون یارو،رادوین روبه جمع گفت:پیش به سوی ماشین من.
وبادستش به ماشینش اشاره کرد که اون طرف خیابون پارک شده بود.
امیر نگاهی به ارغوان کرد وگفت:بفرمایید.
ارغوان لبخندی زدوبه زور دست منم کشیدوباخودش به سمت ماشین برد.
درحالیکه اعصابم خورد بود،زیرلبی گفتم:پسره چلغوزبی شعور...
ارغوان نگران نگاهم کرد...می ترسیدقاط بزنم روزخوشش وخراب کنم.
برای اینکه خیالش و ازبابت خودم راحت کنم،لبخندی زدم وگفتم:درسته خیلی چندشه ولی چه کنیم یه ارغوان خانوم که بیشترنداریم!!به خاطرگل روی رفیق شفیقم تحملش می کنم...
ارغوان لبخندزد.
به ماشین که رسیدیم،امیر زن ذلیل در عقب ماشین و برای ارغوان باز کرد.
ارغوان بهش لبخند زدو سوار ماشین شد.
منم خواستم سوار بشم که صدای رادوین مانع شد:
- توبیا جلو بشین.بذار این دوتاکفتر عاشق کنارهم باشن.
اگه به خاطر ارغوان نبود،هیچ وقت قبول نمی کردم که توماشین گودزیلا بشینم.اونم صندلی جلو وکنار خودش!!!
اما حاضربودم برای خوشحالی ارغوان هرکاری که ازدستم برمیاد بکنم.
به ناچار در شاگردو بازکردم و سوار شدم.
امیرم،پیش ارغوان،صندلی پشت نشست ورادوین سوار شد وراه افتاد.
نگاهی به توی ماشینش انداختم.اینجا از بیرونشم خوشگل تره.
همه چی داره.تلویزیون،تلویزیون،تل
من واری وامیر پیاده شدیم ورادوینم بعداز پارک کردن ماشین بهمون ملحق شد.
باهم وارد کافی شاپ شدیم.
غلغله بود!!!انقدر شلوغ بود که جا برای سوزن انداختن نبود،چه برسه به نشستن!!!
مرده شور گودزیلارو ببرن.این جام جائه مارو آورده؟!!
یه پسرفشن بایه تیپ معمولی به سمت ما اومد وبارادوین وامیر دست داد.به من و ارغوان هم سلام کرد.
لبخندی زدو روبه رادوین گفت:به!!!چه عجب!!آقارادوین...راه گم کردی؟!
رادوین لبخندی زدوگفت:کسری خودت می دونی که چقدر سرم شلوغه.کارای شرکت،پایان نامه دانشگاه...
اون پسره که تازه فهمیدم اسمش کسری ست،وسط حرفش پرید وباخنده گفت:دوست دخترات.
رادوین خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.
کسری- میگم رادوین توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!
رادوین خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.
وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.
کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.
ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.
هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.
رادوین اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه امیروارغوان گفت:بفرمایید!!
ارغوان وامیر کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار ارغوان بشینم که صدای رادوین دوباره رفت رومخم:
- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.
وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.
ارغوان روبه رادوین گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.
رادوین همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
وصدای کسری درجواب رادوین اومد:
- توام که تهِ تجربه!!!
همه خندیدن.
وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟
امیروارغوان،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم رادوین!!!خب منم می نشستم دیگه!
بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟
یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا .چی بخورم؟!
آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه اری چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.
روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟
- هرکدوم که خوشمزه تره.
کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...
کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم امیر هم اری وهم گودزیلا!!!
لبخندی زدم وادامه دادم:
- یه آب پرتقالم می خوام.
ارغوان خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ رها؟!مال مفت گیر آوردی؟
لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟
امیرو ارغوان وکسری خندیدن ولی رادوین هنوزم باتعجب به من خیره شده بود.
پشت چشمی براش نازک کردم و محلش ندادم.
کسری روبه رادوین گفت:توچی می خوری رادوین؟
رادوین باچشمای گشاد شده از تعجبش گفت:یه لیوان آب برای من بیار.
کسری باتعجب گفت:آب؟!
- آره.آب.
کسری باشه ای گفت ومی خواست بره که من یه چیزی زد به سرم.
روبه کسری گفتم:آقاکسری.ببخشید.
کسری به سمتم برگشت ودرحالی که سعی داشت خنده اش و جمع کنه،گفت:امردیگه ای داشتین؟
لبخندی زدم وگفتم:بله.اگه میشه.یه دونه چترم برام بیارین.
باتعجب گفت:چتر؟!
- آره دیگه ازاین چترا که می ذارن روبستنیا.
یهو امیر وارغوان وکسری ازخنده ترکیدن.
کسری لابه لای خنده هاش باشه ای گفت ورفت پایین.
ارغوان باخنده گفت:تواون همه سفارشی و که دادی می خوای بخوری رها؟!
- اوهوم.
این بار رادوین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:تواز قحطی اومدی ؟
پوزخندی زدم وگفتم:خسیس توقرار نیست پولش و بدی که!!! امیر می خواد بده.درضمن عروسی دوستمه،دلم می خواد هرچی که خواستم سفارش بدم.
رادوین پوزخندی زدوچیزی نگفت.
امیر لبخندی زدوگفت:خودم همش و حساب می کنم.رادوین و بیخیال.خوب کردی این همه سفارش دادی...نوش جونت!!
لبخندی زدم وچیزی نگفتم.
بعدازچندلحظه روبه امیروارغوان گفتم:
- چون شما امروز به من حال دادین،منم می خوام بهتون حال بدم و تنهاتون بذارم.
وبراشون دستی تکون دادم وکیف به دست به سمت میزکناری رفتم و روی صندلی نشستم.
رادوینم یه چیزی به امیر گفت واومد روبروی من نشست وچشمای عسلیش ودوختب ه من...زل زد بودبهم ونگاهش یه سانت این ورواون ور نمی شد!!
وا؟!!این چرا اینجوری به من نگاه می کنه؟ایش!!!!
سعی کردم بهش توجه نکنم وخودم و سرگرم نشون بدم.
واسه همینم گوشیم و ازتوی کیفم درآوردم وشروع کردم به بازی کردن.
ولی رادوین هنوزم بهم خیره شده بودوچشم ازم برنمی داشت.
بالاخره صبرم سراومدوکلافه گفتم:چیه خوشگل ندیدی؟!
رادوین پوزخندی زدوگفت:خوشگل که نیستی نگات کنم.فقط دارم فکر می کنم که توبااین همه غذا که می خوری،پس چرا انقدر لاغری؟!
پوزخندی زدم وگفتم:به تومربوط نیست گودزیلا.حالام انقدر به من نگاه نکن.
وگوشیم و دستم گرفتم ودوباره سرگرم بازی کردن شدم.
رادوینم پوزخندی زدونگاهش و ازم گرفت.
گوشیش و از جیبش بیرون آورد وشروع کردبه اس دادن.
خوش به حالش!هروخ که حوصله اش سربره،می تونه به هرکدوم ازدوست دختراش که خواست، اس بده!!
هی!!!روزگار.چرا من یکی و ندارم که بهش اس بدم؟!
10 دقیقه ای طول کشید تاکسری سفارشامون و بیاره.بااون سفارشای نجومی ای که من داده بودم،تازه سرعتشون خیلی هم بالابود!!!
کسری سفارش ارغوان اینارو روی میزشون گذاشت وبه سمت میز ما اومد.
تمام سفارشای من وبه همراه لیوان آب رادوین روی میز گذاشت.درحالیکه به چتر روی بستنی اشاره می کرد،لبخندی زد وروبه من گفت:اینم چتری که شما خواسته بودین.
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم.
رادوینم تشکر کردو کسری رفت.
بارفتن کسری،رادوین گوشیش و توی جیبش گذاشت ولیوان آبش و دستش گرفت ویه نفس داد بالا!
باتعجب نگاهش می کردم.مثل اینکه این رادوین خان تو خوردن یه نفس آب استادن!!!
رادوین نگاهی به من کردوپوزخندی زد.به سفارشام اشاره کردوگفت:بخوردیگه.الان بسنتیت آب میشه.
پوزخندی زدم وشروع کردم به خوردن.
اول بستنیم و تانصفه خوردم.بعد رفتم سراغ آیس پکم.اونم یه ذره خوردم و یه ذره آب پرتقال خوردم.کیکمم گذاشتم برای آخر.
دوباره شروع کردم به خوردن بستنیم.
رادوین باتعجب به من خیره شده بود.
بعداز یه مدت که توسکوت گذشت، گفت:نوبت گذاشتی واسه هرکدوم؟!اول بستنی،بعد آیس پک،بعد آب پرتقال ولابد آخرازهمه هم کیک دیگه. نه؟!
همون طور که بستنیم و می خوردم،سری به علامت تایید تکون دادم.
بستنیه دیگه داشت تموم می شد که یهو نمی دونم چی شد که گیلاس کج شدو هرچی توش بود،ریخت رومانتوم.
ای خاک توسر دست وپاچلفتیم کنن!!!!ببین مانتوم و چیکار کردم!
- ای خاک توسر دست وپاچلفتیت کنن!!!!ببین مانتوت و چیکار کردی!
این کی بود؟!صدای رادوین نبود؟!چرا خودش بود.
باتعجب بهش زل زدم.
این فکر من و چجوری خوند؟!چرا مثل من حرف زد؟وای خدایا،بسم ا...، این جِنه؟!
اون و بیخیال.
باید برم یه دستشویی جایی مانتوم و بشورم.
رادوین اشاره ای به مانتوم کردوگفت: باید بری یه دستشویی جایی مانتوت و بشوری.
این دفعه دیگه،لکنت زبون گرفته بودم.
باچشمای گرد شده به رادوین زل زدم وتودلم بسم ا... گفتم.
خیلی سریع جیم شدم و رفتم پایین تا اگه واقعا جِنه از دستش خلاص شم.
بعداز کلی جون کندن،دستشویی رو پیدا کردم و مثل همیشه برای جلوگیری از ضایع بازی،به زنونه یا مردونه بودن دستشویی دقت کردم.
وارد دستشویی زنونه شدم وروبه رو یکی از شیرهای آب ایستادم.
ازاین شیرا بودکه دستتو می بردی زیرش آب میومد بیرون.
همونطور که مشغول تمیز کردن لباسم بودم،رفتم توفکر...آخه چجوری ممکنه که رادوین،دقیقا حرفایی رو بهم بزنه که خودم به خودم زدم؟!جل الخالق!!!نکنه واقعا جنه؟!نه بابا جن چیه؟توام توهمیا!
حالا برحسب تصادف یه چیزی اون گفت ویه چیزی تو گفتی،شبیه هم شد!خداکنه که اینجوری بوده باشه!!!بیخیال این چیزا...چرا رادوین انقدر مهربون شده بود که نگران کثیف شدن مانتو من بودو گفت که برم بشورمش؟!حتمایه کاسه ای زیر نیم کاسه اس!
بعداز شستن مانتوم،از دستشویی خارج شدم وازپله هابالا رفتم.
به میز نزدیک شدم و...
وای!!!!!
چیزی که می دیدم و باور نمی کردم!!!
باهم وارد کافی شاپ شدیم.
غلغله بود!!!انقدر شلوغ بود که جا برای سوزن انداختن نبود،چه برسه به نشستن!!!
مرده شور گودزیلارو ببرن.این جام جائه مارو آورده؟!!
یه پسرفشن بایه تیپ معمولی به سمت ما اومد وبارادوین وامیر دست داد.به من و ارغوان هم سلام کرد.
لبخندی زدو روبه رادوین گفت:به!!!چه عجب!!آقارادوین...راه گم کردی؟!
رادوین لبخندی زدوگفت:کسری خودت می دونی که چقدر سرم شلوغه.کارای شرکت،پایان نامه دانشگاه...
اون پسره که تازه فهمیدم اسمش کسری ست،وسط حرفش پرید وباخنده گفت:دوست دخترات.
رادوین خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.
کسری- میگم رادوین توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!
رادوین خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.
وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.
کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.
ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.
هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.
رادوین اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه امیروارغوان گفت:بفرمایید!!
ارغوان وامیر کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار ارغوان بشینم که صدای رادوین دوباره رفت رومخم:
- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.
وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.
ارغوان روبه رادوین گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.
رادوین همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
وصدای کسری درجواب رادوین اومد:
- توام که تهِ تجربه!!!
همه خندیدن.
وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟
امیروارغوان،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم رادوین!!!خب منم می نشستم دیگه!
بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟
یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا .چی بخورم؟!
آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه اری چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.
روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟
- هرکدوم که خوشمزه تره.
کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...
کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم امیر هم اری وهم گودزیلا!!!
لبخندی زدم وادامه دادم:
- یه آب پرتقالم می خوام.
ارغوان خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ رها؟!مال مفت گیر آوردی؟
لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟
امیرو ارغوان وکسری خندیدن ولی رادوین هنوزم باتعجب به من خیره شده بود.
پشت چشمی براش نازک کردم و محلش ندادم.
کسری روبه رادوین گفت:توچی می خوری رادوین؟
رادوین باچشمای گشاد شده از تعجبش گفت:یه لیوان آب برای من بیار.
کسری باتعجب گفت:آب؟!
- آره.آب.
کسری باشه ای گفت ومی خواست بره که من یه چیزی زد به سرم.
روبه کسری گفتم:آقاکسری.ببخشید.
کسری به سمتم برگشت ودرحالی که سعی داشت خنده اش و جمع کنه،گفت:امردیگه ای داشتین؟
لبخندی زدم وگفتم:بله.اگه میشه.یه دونه چترم برام بیارین.
باتعجب گفت:چتر؟!
- آره دیگه ازاین چترا که می ذارن روبستنیا.
یهو امیر وارغوان وکسری ازخنده ترکیدن.
کسری لابه لای خنده هاش باشه ای گفت ورفت پایین.
ارغوان باخنده گفت:تواون همه سفارشی و که دادی می خوای بخوری رها؟!
- اوهوم.
این بار رادوین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:تواز قحطی اومدی ؟
پوزخندی زدم وگفتم:خسیس توقرار نیست پولش و بدی که!!! امیر می خواد بده.درضمن عروسی دوستمه،دلم می خواد هرچی که خواستم سفارش بدم.
رادوین پوزخندی زدوچیزی نگفت.
امیر لبخندی زدوگفت:خودم همش و حساب می کنم.رادوین و بیخیال.خوب کردی این همه سفارش دادی...نوش جونت!!
لبخندی زدم وچیزی نگفتم.
بعدازچندلحظه روبه امیروارغوان گفتم:
- چون شما امروز به من حال دادین،منم می خوام بهتون حال بدم و تنهاتون بذارم.
وبراشون دستی تکون دادم وکیف به دست به سمت میزکناری رفتم و روی صندلی نشستم.
رادوینم یه چیزی به امیر گفت واومد روبروی من نشست وچشمای عسلیش ودوختب ه من...زل زد بودبهم ونگاهش یه سانت این ورواون ور نمی شد!!
وا؟!!این چرا اینجوری به من نگاه می کنه؟ایش!!!!
سعی کردم بهش توجه نکنم وخودم و سرگرم نشون بدم.
واسه همینم گوشیم و ازتوی کیفم درآوردم وشروع کردم به بازی کردن.
ولی رادوین هنوزم بهم خیره شده بودوچشم ازم برنمی داشت.
بالاخره صبرم سراومدوکلافه گفتم:چیه خوشگل ندیدی؟!
رادوین پوزخندی زدوگفت:خوشگل که نیستی نگات کنم.فقط دارم فکر می کنم که توبااین همه غذا که می خوری،پس چرا انقدر لاغری؟!
پوزخندی زدم وگفتم:به تومربوط نیست گودزیلا.حالام انقدر به من نگاه نکن.
وگوشیم و دستم گرفتم ودوباره سرگرم بازی کردن شدم.
رادوینم پوزخندی زدونگاهش و ازم گرفت.
گوشیش و از جیبش بیرون آورد وشروع کردبه اس دادن.
خوش به حالش!هروخ که حوصله اش سربره،می تونه به هرکدوم ازدوست دختراش که خواست، اس بده!!
هی!!!روزگار.چرا من یکی و ندارم که بهش اس بدم؟!
10 دقیقه ای طول کشید تاکسری سفارشامون و بیاره.بااون سفارشای نجومی ای که من داده بودم،تازه سرعتشون خیلی هم بالابود!!!
کسری سفارش ارغوان اینارو روی میزشون گذاشت وبه سمت میز ما اومد.
تمام سفارشای من وبه همراه لیوان آب رادوین روی میز گذاشت.درحالیکه به چتر روی بستنی اشاره می کرد،لبخندی زد وروبه من گفت:اینم چتری که شما خواسته بودین.
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم.
رادوینم تشکر کردو کسری رفت.
بارفتن کسری،رادوین گوشیش و توی جیبش گذاشت ولیوان آبش و دستش گرفت ویه نفس داد بالا!
باتعجب نگاهش می کردم.مثل اینکه این رادوین خان تو خوردن یه نفس آب استادن!!!
رادوین نگاهی به من کردوپوزخندی زد.به سفارشام اشاره کردوگفت:بخوردیگه.الان بسنتیت آب میشه.
پوزخندی زدم وشروع کردم به خوردن.
اول بستنیم و تانصفه خوردم.بعد رفتم سراغ آیس پکم.اونم یه ذره خوردم و یه ذره آب پرتقال خوردم.کیکمم گذاشتم برای آخر.
دوباره شروع کردم به خوردن بستنیم.
رادوین باتعجب به من خیره شده بود.
بعداز یه مدت که توسکوت گذشت، گفت:نوبت گذاشتی واسه هرکدوم؟!اول بستنی،بعد آیس پک،بعد آب پرتقال ولابد آخرازهمه هم کیک دیگه. نه؟!
همون طور که بستنیم و می خوردم،سری به علامت تایید تکون دادم.
بستنیه دیگه داشت تموم می شد که یهو نمی دونم چی شد که گیلاس کج شدو هرچی توش بود،ریخت رومانتوم.
ای خاک توسر دست وپاچلفتیم کنن!!!!ببین مانتوم و چیکار کردم!
- ای خاک توسر دست وپاچلفتیت کنن!!!!ببین مانتوت و چیکار کردی!
این کی بود؟!صدای رادوین نبود؟!چرا خودش بود.
باتعجب بهش زل زدم.
این فکر من و چجوری خوند؟!چرا مثل من حرف زد؟وای خدایا،بسم ا...، این جِنه؟!
اون و بیخیال.
باید برم یه دستشویی جایی مانتوم و بشورم.
رادوین اشاره ای به مانتوم کردوگفت: باید بری یه دستشویی جایی مانتوت و بشوری.
این دفعه دیگه،لکنت زبون گرفته بودم.
باچشمای گرد شده به رادوین زل زدم وتودلم بسم ا... گفتم.
خیلی سریع جیم شدم و رفتم پایین تا اگه واقعا جِنه از دستش خلاص شم.
بعداز کلی جون کندن،دستشویی رو پیدا کردم و مثل همیشه برای جلوگیری از ضایع بازی،به زنونه یا مردونه بودن دستشویی دقت کردم.
وارد دستشویی زنونه شدم وروبه رو یکی از شیرهای آب ایستادم.
ازاین شیرا بودکه دستتو می بردی زیرش آب میومد بیرون.
همونطور که مشغول تمیز کردن لباسم بودم،رفتم توفکر...آخه چجوری ممکنه که رادوین،دقیقا حرفایی رو بهم بزنه که خودم به خودم زدم؟!جل الخالق!!!نکنه واقعا جنه؟!نه بابا جن چیه؟توام توهمیا!
حالا برحسب تصادف یه چیزی اون گفت ویه چیزی تو گفتی،شبیه هم شد!خداکنه که اینجوری بوده باشه!!!بیخیال این چیزا...چرا رادوین انقدر مهربون شده بود که نگران کثیف شدن مانتو من بودو گفت که برم بشورمش؟!حتمایه کاسه ای زیر نیم کاسه اس!
بعداز شستن مانتوم،از دستشویی خارج شدم وازپله هابالا رفتم.
به میز نزدیک شدم و...
وای!!!!!
چیزی که می دیدم و باور نمی کردم!!!