23-03-2014، 9:54

تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن . . .
نمک روی زخم ست بارانی که بی تو ببارد . . . !
.
.
.
تـــو
این روزهــا
برایـم حکم باران را داری
درست وســط کـویـر
همون قدر زندگی بخش
همون قدر مــحــال
.

.
.
زندگی تعداد نفس هایی که می کشیم نیست
تعداد نفس هائیه که از عشق به شماره افتادنِ
.
.

.
خیال آغوشت ، یک لحظه هم دست از سرم بر نمیدارد
بی انصاف هر شب به خوابم نیا !!
.
.
.
غفلت کردم
لحظه ای
دلــــــم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد
.
.

.
سـختـه
بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه
نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ،
نـه هیـچ رفتنی نابودت
.

.
.
به باران سپرده ام
وقت آمدنت
هوای کوچه را داشته باشد
گوشم به زنگِ در است
مبادا آهسته بیایی !
.
.
.
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد
.
.
.
نـوشـتـه هایم را كـه مـے خـوانـے ،
دلـخـوش نبـاش از اینكـه مخـاطبـم تـوئــے !
زیــاد شـدن نوشـتـه هـاے مـن یعـنـے ؛
بــے حـد بودن نـامردے هـاے تــــو !!!
.
.
.
دســتِ " تــو " اگــر بـود
ایــن فــصــل ، دســتِ مـَن در جـیـب هــایـَم نـبــود . . . !
.
.

.
دِلِ مَـــــن
کُــــلــبـــۀ بـــارانــیـستـــــــ
وَ تــــو ،
آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ،
کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ،
چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی
.
.

.
کاش نامت باران بود
آنوقت تمام مردم شهر هم
برای آمدنت دعا می کردند
.
.
.

به چه اندیشه کنم
به بهاری که گذشت
به خزانی که رسید
به امیدی که به دل ماندو
تو اندازه ی تنهایی من خوشحالی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
.
.

.
رفـتــــم امــا
لحظه هایم بی تو دیگر سر نشد
حالا برگشته ام
تا دوباره آرام فریاد بزنم
نبودن هایت را
.
.

.
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم
تــو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی !
.
.

.
همچنـان منتـظرم
تـا قطره های بـاران
تـو را از آن بـالا در آغوشم رهـا کننـد
یا غـرق می شوم
یا رفیـق شبهای بـارانیت می مانـم
.
.

.
تو دیدگانت را نبند
نگاهت را ندزد
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم
از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود
.
.
.
به چـشـمـهـایـت بگــو نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد !!!
نـه کـه فـکـر کـنـی بـاز هــم خـجـالـت مـی کـشـم هـا نـه !
حـواسـم نـیـسـت عـاشـق تـر مـی شـوم
.
.
.
شهـــامــت مــی خواهــد
ســـــرد بــاشــی
و گــرم لبخنــد بزنـــی . . . !
.
.
.
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم . . .
مرگ آنست که از خاطر تو محو شوم . . .
.
.
.
تو میری و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست