24-07-2012، 10:45
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-07-2012، 12:28، توسط Azarbayjanliam.)
متاسفانه مرکز پخش این جوک ها و متلکهای احمقانه پایتخت کشور که باید فهیم ترین مردم کشور رو داشته باشه هست، و این باعث شرمندگی بسیاره، در همین رابطه استاد سخن «شهریار» شعر زیبایی در وصف این اخلاق پست پایتخت نشینان (البته نه همه شون) سروده است:
البته بنده از گذاشتن این شعر قصد توهین و یا اهانت به هیچ کس را ندارم.
الا ای داور دانا،تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری،سرگشته ی صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(خر) توئی یا من؟!
تو ای بیمار،نادانی،چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور،به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی،اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
تو اهل پایتختی و باید اهل معرفت باشی
بفکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشتی وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی،خود سرا پا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..)توئی یا من؟!
تو از این کنج شیره خانه و دکان سیرابی
بجز بد مستی و لاتی و الواطی چه دریابی؟
در این کولژکه ندهندت بجز لیسانس تون قاپی
نخواهی بوعلی سینا شد و بو نصر فارابی
به گاه ادعا گوئی که دیپلم داری از لندن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور
کشیدند از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر
به نق و نال هم روز حال بد کنی بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر
که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،خر(..) توئی یا من؟!
گمان کردم که با من همدل و همدین وهمدردی
بمردی با تو پیوستم ندانستم که نا مردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زمان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هر دمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز
چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر،سالها سرباز ایران بودم و جانباز
چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به دستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای خود از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر یک را به تنهائی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفراید
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد؟!
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد؟!
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد؟!!
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
ترا تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود؟!
چه شد کرد و لر یاغی،کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقائی،کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان چونی،نه تیری ماند و نی جوشن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چائی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره ی کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
البته بنده از گذاشتن این شعر قصد توهین و یا اهانت به هیچ کس را ندارم.
الا ای داور دانا،تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری،سرگشته ی صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(خر) توئی یا من؟!
تو ای بیمار،نادانی،چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور،به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی،اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
تو اهل پایتختی و باید اهل معرفت باشی
بفکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشتی وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی،خود سرا پا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..)توئی یا من؟!
تو از این کنج شیره خانه و دکان سیرابی
بجز بد مستی و لاتی و الواطی چه دریابی؟
در این کولژکه ندهندت بجز لیسانس تون قاپی
نخواهی بوعلی سینا شد و بو نصر فارابی
به گاه ادعا گوئی که دیپلم داری از لندن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور
کشیدند از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر
به نق و نال هم روز حال بد کنی بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر
که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،خر(..) توئی یا من؟!
گمان کردم که با من همدل و همدین وهمدردی
بمردی با تو پیوستم ندانستم که نا مردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زمان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هر دمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز
چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر،سالها سرباز ایران بودم و جانباز
چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
به دستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای خود از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر یک را به تنهائی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفراید
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد؟!
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد؟!
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد؟!!
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
ترا تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود؟!
چه شد کرد و لر یاغی،کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقائی،کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان چونی،نه تیری ماند و نی جوشن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چائی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره ی کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا،انصاف میکن،(..) توئی یا من؟!