امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___**

#2
رمان عملیات عاشقانه4
-اینطور که معلومه بچه ها قبلا حرفهاشونو زدن فقط مونده صحبت های ما ، خب نظر شما چیه اقای سعادت؟
-والا شاهین میگه من از انتخابم مطمئنم اما نظر من اینه 3 ماه بهم محرم بمونن با هم رفت و امد کنن تا نقطه مبهمی باقی نمونه
-منم موافقم تو این مدت ما هم بیشتر با هم اشنا میشیم
-خب پس با اجازه تون حلقه نشون دست هم کنن و برن یکم حرف بزنن تا عاقد خبر کنیم
پدرش معلومه از این همه هول هولکی داره بهش فشار میاد اما مهیاس با چشماش به پدرش اطمینان میده
دستشو میگیرم تو دستم حلقه رو اروم میذارم تو انگشتش اما بعد که یادم به این می افته که به من میگه هاپو همچین دستشو فشار دادم که اخش در اومد حقته
اونم حلقه منو که خودم خریدم میندازه دستم
مهیاس جان با اقا شاهین برید توالاچیق صحبت کنید
مهیاس
فک کنم بابای من این الاچیق رو فقط واسه خواستگارای من ساخته والا مگه اتاق من چشه یک فضا با در بسته نمی خوام بخورمشون که
-فردا صبح اماده باش تا بریم سفر راستی چی به پدرت گفتی که راضی شد ؟ بهش نمیاد اینقدر راحت کنار بیاد با همه چی از ماموریت که چیزی نگفتی؟
-چرا راستش نتونستم دروغ بگم.
همچین با عصبانیت اومد سمتم که نیشم از جذبش شل شد
-تو چه غلطی کردی ؟
-هیچی بابا جوش نزن سرگرد قلابی من دهنم قرص قرص خواستم هاپو شی بخندیم
فک کردم الان لبخند میزنه اما یهو برزخی شد
-با کی بودی هاپو رو ؟
چشمام یه لحظه خورد به پنجره سالن مامان واستاده بود و داشت نگامون میکرد اگر میدید داریم بحث میکنیم که همه چی لو میرفت
خب تو این فاصله و موقعیت ما جز بحث چیکار میکنن ؟ بخصوص که عشاق تازه به هم رسیده هم باشن رفتم
نزدیک نزدیک شاهین واستادم یهو ساکت شد سرمو بردم بالا نزدیک صورتش کپ کرد

شاهین
داشتم سرش داد میزدم که یهو فاصله بینمون رو پر کرد سرش رو گرفت بالا چشمام رو باریک کردم
الان میخواد چیکار کنه چشمام میخ لبای قرمزش شد داشتم فاز میگرفتم که یهـــــــو یاد لباش و رنگش افتادم داد زدم:
این چه رنگیه رژ زدی ؟ ها؟ مگه نمی دونستی تنها نیستم دو تا مرد غریبه دیگه هم باهامن؟
بدبخت لباش اویزون شد نگاش یک لحظه چرخید چپ یقه بلوزم رو گرفت و کشیدتم سمت خودش حالا
صورت هامون دقیقا روبروی هم بود
-دوست داری میتونی پاکش کنی
-اره که دوست دارم
دستمو اوردم بالا و محکم کشیدم رو لبش همه رژش پاک شد
-خب حالا خوب شد
والا لابد انتظار دیگه ای داشت نه خــــــــــــــانوم ما از اون خانواده هاش نیستیم
مهیاس
از کاری که کرد نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم خدا رو شکر عاقد اومد و وقت نشد فک کنم این یارو چقد بی بخاره
پسره ی خنگ اخ من باید تورو به غلط کردن بندازم
(خــر من بوس میخواستم ...........گمشو بی حیا .........
وا سرمه فقط بوس بود دیگه .........حالا که ضایع شدی ......بله میدونم لازم نبود یاد اوری کنی ایـــــــــــــــش )
رفتیم داخل همه با لبخند نگامون میکردن عاقد یک روحانی مسن بود که چهره ی خیلی ارومی داشت
بهمون گفت بشینیم کنار هم
مهریم 14 تا سکه بهار ازادی و یک جلد کلام الله مجید بود البته این فقط برای صیغه است این حرف سرهنگ بود
خوبه این میدونه که این عشقی که ما برای خانواده هامون گفتیم همش خالی بیندیه
بابا انگشتر عقیقش رو از دستش در اورد و گذاشت دست شاهین که من کلی حسودیم شد

بعد اینکه رفتن منم رفتم بالا تا ساکمو جمع کنم شاهین گفت فقط خودم و خودش میریم هر چی تاپ و تیشرت ورزشی خوب داشتم که به زور ده تا میشن رو با شلوار استرچ که واسه کلاس جیمناستیک(ژیمناستیک) اخه من ورزشکارم هم ژیمناستیک و هم دفاع شخصی رفتم
صب که بیدار شدم دیدم مامان با دو تا ساک دیگه بالا سرمه
-مادر من چیکار میکنی؟
-خیر سرت داری با شوهرت میری مسافرت بعد لباس خواب و ست برنداشتی ؟
-مامانی ما داریم میریم زیارت نمیریم کارای خاک بر سری بکنیم که
-در هر صورت لازمه همین که من میگم حالا هم بلند شو حاضر شو شاهین تو راهه
همین طور که از مامان و بابا و بچه ها خداحافظی میکردم شاهین هم رسید ساک ها رو دادم دستش
-سلام
-سلام این همه وسیله چرا دنبال خودت راه انداختی خوبه میدونی
پریدم وسط حرفش
-من ساک مشکی کوچیکه وسایلمه بقیه هم کار مامانه این سبد هم بذار جلو خوراکیه
بعد هم بدون توجه بهش رفتم جلو نشستم صندلی رو خوابوندم و چشمام رو بستم
اه اه اه این چه اهنگیه پسره ی غمناک
از تو کیفم فلش مو در اوردم و زدم به ضبط و رفتم اهنگ یازده
دختر همسايه شباي تابستون

گاهي ميومد روي بوم

هر دفعه يه گلي پرت ميكرد ميونه خونمون

يعني زود بيا روي بوم

طي ميكردم با چابكي
پله هارو دو تا يكي
تا ميرسيدم اون بالا
قايم ميشد ميگفت حالا
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي

تا شروع کرد به خوندن یهو دیدم قیافه شاهین سرخ شد و برگشت سمتم داشتم اشهدمو میخوندم که شروع کرد قهقه زدن
-این چیه ؟ از کجا اوردیش ؟
-لابد مثل اهنگ های تو خوبه ؟ ادم یاد قسطا و بدهکاری و بدبختی های نداشتش میوفته
-همه دارن نگامون میکنن اخه اینا چیه تو گوش میدی ؟ بد نیست ها اما توی ماشین یکم نافرمه
-من چیکار دارم بقیه چی میگن دست زدی به فلشم نزدی
با خنده گفت –مث اینکه امروز باید با اهنگ های تو سر کنیم دیگه چه میشه کرد
-کجا میریم ؟
- دماوند هم کوهه و هم هواش تو این فصل خوبه
شاهین
این دختره هر چی نداشته باشه همین که انقد شاده یکم انگیزه ی منو واسه حل این پرونده بالا میبره خیلی وقته دلم یکم شادی و کلکل و شیطونی میخواد
حالا چجوری به این بگم که قراره توی کلبه کوچیک بمونیم نه یک ویلای بزرگ
-مهیاس بیداری؟
-اره چیزی شده؟ اگه خسته ای بیا اینور من میشینم
-نه دیگه رسیدیم خواستم بیدارت کنم که خواب نبودی
ماشین رو نگه داشتم خودش ببینه بهتره الانه که منفجر شه اخه داره با تعجب اطراف رو نگاه میکنه
-قراره تو این کلبه بمونیم ؟
میترسم بگم اره بزنه زیر همه چی –اره
مث فنر پرید بالا
-وای راست میگی ؟ چه باحال باورم نمیشه اینجا خیلی نازه
باهم رفتیم داخل ساکشو داد دستم اینا رو ببر بالا تا من غذا گرم کنم
-فقط زود باش باید بریم تمرین همین حالا هم کلی وقت از دست دادیم
-باشه تا تو لباست رو عوض کنی کار منم تمومه
مهیاس
باورم نمیشه از بچگی عاشق این بودم که توی کلبه وسط جنگل زندگی کنم اینجا فوق العاده است توی سراشیبی مث دره
اینور کوه و اونور همم جنگل و رودخونه ادم فک میکنه توی بهشته
کتلت هایی که مهناز جونی درست کرده رو میذارم گرم شه و میرم بالا لباس عوض کنم
-شاهــــــــین کجایی؟وسایلمو کجا گذاشتی؟
-اینجام بیا .ساکت پیش منه
رفتم داخل اتاق چه باحال همه چی چوبیه
-مگه اتاق دیگه ای نیست ؟
نگام میره سمت تخت دونفره
-نه این کلبه مجردیه چون دیدم جاش برای تمرین خوبه گفتم بیایم اینجا
-یعنی اینجا ماله تو؟
-اره من میرم پایین لباس عوض کن بیا(این چرا این قد بیغه )

تاپ مشکی مو پوشیدم با شلوار مشکی موهامو جمع کردم بالا و
با کش بستم خیلی ورزشکاری شدم ها یک بوس برای خودم فرستادم یادم باشه اسپند هم دود کنم واسه خودم
از پله ها به دو رفتم پایین دیدم نشسته تو اشپزخونه داره غذا میخوره سرشو اورد بالا تا چشمش افتاد بهم لقمه جست تو گلوش
یک لیوان اب دادم دستش الهی بچه دختر به این نازی ندیده تو گلوش گیر کرد
با مشت محکم میزدم پشتش دستمو گرفت – بسه ستون فقراتم رو با معدم یکی کردی چرا اینقدر دستت سنگینه؟
اون حرف میزد اما من نگام به بشقاب وسط میز بود ک یدونه کتلت بیشتر توش نبود
-تروخدا تعارف نکنی ها ناراحت میشم منو از خودت ندونی بقیه غذا کو ؟
-کدوم غذا مگه تو نخورده بودی ؟
-یعنی واقعا همین یکیه؟ بعد هم بق کردم خوب من گشنمه
-قیافتو مث طفل های سه ساله نکن واست نگه داشتم فقط زود باش
شاهین
دختره میخواد کار دستم بده من میدونم اخه این چه وضع لباس پوشیدنه اصن چرا مشکی اینقدر بهش میاد؟
خیلی باحال بود وقتی واسه غذا گریش گرفته بود
-خوب حالا چیکار میکنیم؟
اول میریم پیاده روی تا یکم بدنمون گرم شه بعد تمرین رو شروع میکنیم
-خدا بهم رحم کنه
-قراره از همین اول نق نق کنی؟خوبه هنو شروع هم نکردیم
-سالی که نکوست از بهارش پیداست خدایا خودمو به توسپردم زنده برم گردون
میدونم داره مسخره بازی در میاره اما امیدوارم تمومش کنه
-پس چرا وایستادی شروع کنیم دیگه زیر افتاب پختم


رمان عملیات عاشقانه 5
مهیاس
وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش
-ای ای ای
-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن
-خسته شدم بسه دیگه
غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش
-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده
-چی رو شروع کنم؟
-شنا زدن رو
-نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا
-تا 3 میشمرم شروع کرده باشی
من هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد
-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونی
انگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم
-شایسته کیه ؟
-خواهرم
-پس من هم میام میشینم
-نه
-پس نمیتونی
-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری
-باشه
با یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کرد
شروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدم
پشت بلوزش رو گرفتم و گفتم
پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم

یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه
-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا
-جرات ندارم فرار میکنم
از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشهSmile
برم گردوند سمت خودش
شاهین
-که من اسبم اره؟
-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه
با دستام شونشو فشار میدم
-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه
حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که
-شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب
-نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا
-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده
بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم
-بیا اینم شصت تا
منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم
برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم
اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد
من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم
اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب

صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم
خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد
-به منم یه لیوان بده
همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد
یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم
-بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه

-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن
-حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم
بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم
رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه
-فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟
-اره حتما میتونیم
-پس تا الان چرا
میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن
من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم
حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی
کارهاشون سر در می ارم

ممکنه کشته بشم ؟
نمیدونم چی شد که اینو گفتم اما میدونم از ته قلبم اومد
-من شاید اما هیچ وقت نمیذارم بهت اسیبی برسه
با این حرفم چرخید سمتم
-قول بده اخر این پرونده هر دومون سالم میمونیم نمیخوام تو هم چیزیت بشه
بعد هم اروم اضافه کرد اگه چیزیت بشه کی به من سواری بده
بعد هم انگشت کوچیکشو گرفت سمتم انگشتشو با انگشتم قفل کردم (قول میدم)
مهیاس
از حرفش از این که دستم تو دستشه از قولش گرم شدم هم خودم هم قلبم
(از بس بی جنبه ای مهیاس جون ........... سرمه نمیشه تو نپری وسط عاشقانه من ؟
دو کلمه اومدم مثل ادم حرف بزنما)
صبح وقتی بیدار شدم دیدم پتو روش نیست روشو میپوشونم و به این فکر میکنم که
چطور چند تا جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده
شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم تا این پرونده زود تر حل شه مثل دو تا نظامی واقعی
شاید اگه کسی بجز شاهین بود هرگز قبول نمیکردم که با هم توی یک خونه و یک اتاق بخوابیم اما
شاهین خودشو رفتاراش قابل اعتمادن
نمازم رو خوندم بعدم میز صبحانه رو چیدم

امروز هم یک ساعت رفتیم دوییدیم مثل دیروز فرقش این بود که الان راحت تر بود برام
زیر انداز رو پهن کرد
-من شنا نمیرم ها
-فقط 20 تا
زیر لب با خودم غر میزنم –لعنتی من نمیدونم چرا خـــــر شدم و این پرونده رو
قبول کردم
امروز قرار بود بهم دفاع شخصی یاد بده منم صداشو در نیاوردم که کمربند قهوه ای کاراته دارم
واستاد جلوم پاشو اورد بالا که بزنه تو کتفم با ضربه اش رو گرفتم و سریع با پام ضربه زدم تو کتفش
اولش شوک شد اما سریع گارد گرفت و شروع کردیم مبارزه کصافـــــــــط خیلی محکم میزنه
اخراش یک لحظه حواسش پرت شد منم نامردی نکردم
حرص همه ی ضربه هاشو جمع کردم با پا کوبیدم زیر شکمش
جونش بالا اومد حقت بود
-ساعت تمرین تموم شد من رفتم تو هم زود بیا
از پنجره اشپزخونه زل زدم بهش
وای خدا مثل این اردک ها که میخوان جوجه به دنیا بیارن راه میره
نزده باشم از پدر شدن فاقدش کرده باشم زیر لب با خودش حرف میزنه
اگه داره به من فحش میده ایشاا.. سوسک شه پسره ی زشت
از کلاس کامپیوتر نگم بهتره این پسره اصن استعداد نداره
اما واسم جالبه به خاطر این پرونده خودشو هلاک کرده حتی موقع شام هم داشت میخوند و سوال میکرد
-فردا کار با اصلحه رو بهت یاد میدم چون از شواهد معلومه توی دفاع شخصی از پس خودت بر میای
یه لحظه به خودم و گوشام اطمینان نداشتم اصلحه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ــــــــــــــــــــــــــــــــــ^

سپآآآْــــــــــــــــــــــ



HeartHeartHeartHeart


رمان عملیات عاشقانه 5
مهیاس
وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش
-ای ای ای
-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن
-خسته شدم بسه دیگه
غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش
-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده
-چی رو شروع کنم؟
-شنا زدن رو
-نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا
-تا 3 میشمرم شروع کرده باشی
من هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد
-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونی
انگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم
-شایسته کیه ؟
-خواهرم
-پس من هم میام میشینم
-نه
-پس نمیتونی
-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری
-باشه
با یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کرد
شروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدم
پشت بلوزش رو گرفتم و گفتم
پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم

یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه
-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا
-جرات ندارم فرار میکنم
از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشهSmile
برم گردوند سمت خودش
شاهین
-که من اسبم اره؟
-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه
با دستام شونشو فشار میدم
-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه
حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که
-شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب
-نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا
-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده
بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم
-بیا اینم شصت تا
منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم
برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم
اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد
من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم
اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب

صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم
خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد
-به منم یه لیوان بده
همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد
یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم
-بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه

-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن
-حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم
بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم
رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه
-فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟
-اره حتما میتونیم
-پس تا الان چرا
میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن
من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم
حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی
کارهاشون سر در می ارم

ممکنه کشته بشم ؟
نمیدونم چی شد که اینو گفتم اما میدونم از ته قلبم اومد
-من شاید اما هیچ وقت نمیذارم بهت اسیبی برسه
با این حرفم چرخید سمتم
-قول بده اخر این پرونده هر دومون سالم میمونیم نمیخوام تو هم چیزیت بشه
بعد هم اروم اضافه کرد اگه چیزیت بشه کی به من سواری بده
بعد هم انگشت کوچیکشو گرفت سمتم انگشتشو با انگشتم قفل کردم (قول میدم)
مهیاس
از حرفش از این که دستم تو دستشه از قولش گرم شدم هم خودم هم قلبم
(از بس بی جنبه ای مهیاس جون ........... سرمه نمیشه تو نپری وسط عاشقانه من ؟
دو کلمه اومدم مثل ادم حرف بزنما)
صبح وقتی بیدار شدم دیدم پتو روش نیست روشو میپوشونم و به این فکر میکنم که
چطور چند تا جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده
شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم تا این پرونده زود تر حل شه مثل دو تا نظامی واقعی
شاید اگه کسی بجز شاهین بود هرگز قبول نمیکردم که با هم توی یک خونه و یک اتاق بخوابیم اما
شاهین خودشو رفتاراش قابل اعتمادن
نمازم رو خوندم بعدم میز صبحانه رو چیدم

امروز هم یک ساعت رفتیم دوییدیم مثل دیروز فرقش این بود که الان راحت تر بود برام
زیر انداز رو پهن کرد
-من شنا نمیرم ها
-فقط 20 تا
زیر لب با خودم غر میزنم –لعنتی من نمیدونم چرا خـــــر شدم و این پرونده رو
قبول کردم
امروز قرار بود بهم دفاع شخصی یاد بده منم صداشو در نیاوردم که کمربند قهوه ای کاراته دارم
واستاد جلوم پاشو اورد بالا که بزنه تو کتفم با ضربه اش رو گرفتم و سریع با پام ضربه زدم تو کتفش
اولش شوک شد اما سریع گارد گرفت و شروع کردیم مبارزه کصافـــــــــط خیلی محکم میزنه
اخراش یک لحظه حواسش پرت شد منم نامردی نکردم
حرص همه ی ضربه هاشو جمع کردم با پا کوبیدم زیر شکمش
جونش بالا اومد حقت بود
-ساعت تمرین تموم شد من رفتم تو هم زود بیا
از پنجره اشپزخونه زل زدم بهش
وای خدا مثل این اردک ها که میخوان جوجه به دنیا بیارن راه میره
نزده باشم از پدر شدن فاقدش کرده باشم زیر لب با خودش حرف میزنه
اگه داره به من فحش میده ایشاا.. سوسک شه پسره ی زشت
از کلاس کامپیوتر نگم بهتره این پسره اصن استعداد نداره
اما واسم جالبه به خاطر این پرونده خودشو هلاک کرده حتی موقع شام هم داشت میخوند و سوال میکرد
-فردا کار با اصلحه رو بهت یاد میدم چون از شواهد معلومه توی دفاع شخصی از پس خودت بر میای
یه لحظه به خودم و گوشام اطمینان نداشتم اصلحه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart

رمان عملیات عاشقانه 6
شاهین
مهاس صبح اینقدر زود که وقتی ساعتم رو نگاه کردم هنوز پنج و چهل دقیقه بود
داره نمازش رو میخونه چقدر با این چادر سفید قیافش مظلوم و خواستنی میشه ته دلم یک چیزی تکون خورد
سلام میده
-چیه فرشته ندیدی؟
-الان هم نمیبینم کو کجاست ؟
بلند شد یک دور چرخید
-ایناهاش
نمیدونم تو چشمام و لبای ساکت شدم چی دید که چادرش رو تا کرد و
رفت پایین منم بلند شدم نمازمو خوندم و از خدا خواستم که کمکم کنه
-اومدی ؟ بشین بخور بریم تمرین
-خب بابا من نمیدونم تو با این همه ذوق و شوق چرا پلیس نشدی ؟
-بابام میگفت نمیخوام همش تو خطر باشی
بعد از توضیح دادن اناتومی تفنگ و طریقه کار باهاش چهار تا طبری میذارم و بهش میگم باید بزنتشون
الان قرار بود سومین بطری و بزنه وتا حالا همه ی تیر هاش خطا رفته
میرم وایمیستم پشتش دستشو میگیرم تو دستم بغل گوشش گفتم
از تو چشمی با دقت نگاه کن
سرمو تکون نمیدم اینجوری کاملا تو بغلمه چقدر گرممه
بنــــــــــگ بطری پرت شد اونور
باید ازش جدا شم اما قلبم به حرف مغزم گوش نمیده
برمیگرده سمتم نگاهش معذبه اخی خجالتم بلده؟
-خوب بود؟
سعی کردم جدی باشم تا نفهمه که قلبم واسش قیلی ویلی میره
(خجالت بکش مرد و این حرفا ؟؟؟؟؟.................. سرمه مهیاس رو ول کردی حالا به من گیر میدی؟)
-اگر بعدی رو خراب کنی دیگه نمیذارم به اصلحه دست بزنی
اونم جدی شد برگشت تفنگ رو اورد بالا در صدم ثانیه بطری شوت شد هوا
دستمو اورد بالا تفنگ رو گذاشت کف دستم و رفت داخل
-کارت خوب بود
برنگشت سمتم و رفت
توی سه روز بعدی یکم با هم سرسنگین شده بودیم

مهیاس
تو این سه روز هر وقت یاد این می افتادم که بغلش چقدر خوب بود اخمام میره تو هم این فقط یک ماموریته
همین سعی میکنم ازش دورشم اما تا کی؟ تهران من نامزدشم و اون عشقم

فردا فاز اول نقشه است
صبح یک مانتوی طوسی میپوشم با یک شلوار کتون کشهای صورتی چرک
با کیفش مقنعه ام رو میکشم رو سرم یک رژ لب که ست کیفمه میزنم
خوب شاهین کش شدم (اره جون خودت شاهین نگاتم نمیکنه)
رفتم شرکت سالاری از جاش بلند شد
-سلام خوانوم مهندس نیستید چند وقته؟
-سلام خانوم سالاری بله یکم درگیر کارام بودم سالاری جان لطف میکنی مهندسین رو جمع کنید سالن اجتماعات؟
-بله حتما
شاهین هم ده دقیقه بعد من اومد (اوهــــــــــــــــــو کت شلوارت از خط اتوش تو حلقم
خط اتوی شلوارش گردنمو قاچ کنه )
با هم رفتیم سمت اتاق اجتماعات قبل اینکه وارد شیم دستمو تو دستاش گرفت
(نکن عزیزم ...........نکن پسرم ............ نکن کصافـــــط ...... قلبم امپر چسبوند کم خودم هیجان داشتم)
رفتیم داخل همه به احتراممون بلند شدن بعد از سلام رفتیم بالاترین قسمت میز نشستیم
-ممنون از اینکه جمع شدید همه میدونید که قراره اخر ماه ششرکت پایین افتتاح بشه
من مدت زیادی که دارم روی گسترش شرکت برنامه ریزی میکنم
تو این ماه قراره یک مهمونی برگزار کنیم تا با کارمندای شرکت نرم افزاری هم اشنا بشید
اما امروز برای معرفی تون به شریک و نامزدم خواستم تا اینجا جمع بشید ایشون الان یکی از
سهام دارهای اصلی شرکت هستند اقای شاهین سعادت
شاهین از جاش بلند شد سری به نشانه احترام خم کرد
-با اجازه
چشمامو باز و بسته کردم
-من خیلی خوش حالم از اینکه باهاتون همکاری میکنم و امیدوارم بتونیم در کنار هم بهترین ها رو عرضه کنیم
همه دست زدن براش
-ممنون از حضورتون بیشتر از این مزاحمتون نمیشم
میتونید برید به کارتون برسید
-اقای امینی لطفا شما بمونید
-بله خانوم مهندس
-قرارداد شرکت حمل ونقل چی شد؟
-تحقیق کردم و با یکی از بهترین ها قرارداد بستم
-لطف کنید رئیس اون شرکت هم برای جمعه دعوت کنید میخوام بدونم دارم
با چه کسانی کار میکنم درمورد شرکت قبلی کم کاری کردم کم کاری دیدم
در ضمن وظیفه هماهنگ کردن همکارا هم میمونه با شما فعلا با اجازه
-اجازه ما هم دست شماست خانوم
-بریم شاهین جان؟
-بریم خانومم و دستمو دوباره گرفت چقدر دستاشو دوست دارم اصلا مث این بچه سوسولا نیست مردونه است


سرشو نزدیک گوشم اورد
-بهت نمیاد اینقدر جدی باشی بهت میاد همیشه یک قرباغه سبز با لبخند گشاد باشی
ببین دو دقیقه میخوام با احساس باشم مث ادم نمیذارن که از کف دستش بشگون گرفتم
-چته دردم گرفت؟
دیدم سالاری زل زده به ما زیر گوشش اما جموری که سالاری هم بشنوه گفتم
بریم خونه عزیزم ؟ من یکم خسته ام هر چی نباشه تازه از مسافرت اومدیم و مظلوم نگاش کردم
-بریم نفسم
(جـــــــــــــان؟ نفسم؟ راه افتادی شاهین خان)

شاهین
تا از در اومدیم بیرون با مشت کوبید تو بازوم نه به دودقیقه پیشش نه به الان
-من قرباغه ام؟
رفتیم پشت در اسانسور تا بیاد بالا
همینطور داشت غر میزد دیدم امینی داره میاد احتمالا میخواست بره پایین به مهیاس که نمیتونستم
بگم ساکت امنی داره میاد سه میشه
کشیدمش سمت خودم دوباره بغلش کردم و قلبم دیوونه شد
-تو نفس منی اخه کی جرات داره به تو چیزی بگه و با دستم اروم گونشو نوازش کردم
خجالت کشید و لب پایینشو گرفت به دندون و شروع کرد به کندن پوست لبش
تا خواستم بگم نکن حیفه امینی رسید بهمون
-خدا رو شکر دیدمتون خانوم مهندس
مهیاس که انگار هنوز مثل من تو کف بود با صدای اروم گفت
–اتفاقی افتاده اقای امینی؟
-راستش من با شرکت رز سیاه تماس گرفتم و دعوتشون کردم اما اونها گفتن که یک ماهه
دارن برای اخر این هفته و جشنی که میخوان بگیرن برنامه ریزی میکنن و دعوت کردن
که شما به جشن اونها برید
-شاهین عزیزم نظر تو چیه ؟ میتونیم مهمونی خودمون رو بذاریم یک شب دیگه ؟
ما تا اخر ماه وقت داریم
-اره گلم به هر حال زشته این همه اصرار کردن
-پس بگم تشریف میبرید؟
-بله و تشکر کنید بابت دعوتشون
-چشم حتما
رسیدیم همکف امینی خداحافظی کرد و رفت سمت ماشینش
مهیاس
تلفنم زنگ میخوره
-سلام مامان
مامان-سلام مهیاس کجایی؟
-مرسی من خوبم شما خوبی ننه مهناز بابا ، مهسان، کاروان ، ساربان ،ساسان پسر بقال
سر کوچه همه خوبن؟
مامان-میگم کجایی ؟
-اره بابا با شاهین هستیم چطور؟
مامان-چرا من هر چی میگم تو یک چیز دیگه جواب میدی ؟ مجنون نبودی که به لطف این شوهرت شدی
زودتر بیا خونه امشب مهمون داریم
-کیا هستن ؟
-عمه و عموهات با شاهین بیاین
-باشه فاعلا امری نیست ؟ به بابا و مهسان و ساسان و
چــــــــرا قطع کرد ؟ بیخیال مادر هم مادرای قدیم
-شاهین؟
-جانم
زدم به شونش
-بیخیال الان که دیگه خودمونیم فیلم بازی کردن نداره که
مامی مهناز دستور دادن شب شام خونه ی مایی عمو ها و عمم اینا اومدن
-مهیاس من کلی کار دارم باید گزارش بدم و از سرهنگ برای پنج شنبه کمک بخوام
-خب اینکه خیلی راحت حل میشه زنگ بزن سرهنگ بگو اونم شب بیاد خونه ی ما
منم زنگ میزنم مامانم میگم پدر شوهرم هم میاد
-من لباسم واسه مهمونی مناسب نیست سرم هم درد میکنه
بر میگردم سمتش
-شاهین راستشو بگو دردت چیه؟
با کلافگی میگه –مگه قرار نیست این ازدواج بعد ماموریت بهم بخوره
وقتی همش بازیه دلیلی نداره بیام

شاهین
میدونم اگه برم شب مهیاس خراب میشه چون وقتی از خانواده خودم دورم نمیخوام و نمیتونم کنار جمع دیگه ای شاد باشم . وقتی مادرم نگران تک پسرشه برم و به یکی دیگه بگم مامان ؟کار من نیست
از وقتی به مهیاس اینجوری گفتم دیگه حتی یک کلمه هم حرف نزده
تلفنم رو بر میدارم و زنگ میزنم به سرهنگ
-سلام
-سلام شاهین جان خوبی پسرم؟
-شما خوبید پدر جان ؟
(از وقتی پدرم فوت شده کسی رو بابا صدا نزدم و نمیزنم بابای منو ناجوانمردانه کشتن
هیچکس بابای من نمیشه)
-خوب شد زنگ زدی امشب باید بیاید دنبالم تا با هم بریم خونه عروسم
-ولی من نمیخواستم بیام
-تو میای شاهین جان (صداش کاملا دستوری بود مافوقه دیگه)
-بله پدر ساعت هفت میایم دنبالتون
-خداحافظ
-خداحافظ
بلاخره زبون باز کرد
-لطف کنید منو برسونید خونه میخوام به مادرم کمک کنم
-نمیخوای لباس بخری برای امشب ؟ به هر حال اولین باره میخوای با نامزدت بری یک مجلس
-من به تعداد موهای سرم لباس دارم در ضمن نامزدی قراردادی این
قدر ارزش نداره بخوام پولمو هدر بدم صبر میکنم وقتی با همسرم رفتم اونوقت
-ولی من خوشم نمیاد حالا که قراره با من به مجلسی بیای در حد من نباشی
یه لبخند مدل خودش زدم منتظر بودم حرصش در اد اما فقط پوزخند زد بهم
دستام مشت میکنم و با حرص تمام ماشین رو پارک میکنم
-پیاده شو
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart


رمان عملیات عاشقانه 7

چرا روفته رو سایلنت هر چی نشونش میدم بی توجه رد میشه
دیگه شورشو در اورده دستشو گرفتم کشیدمش –این مسخره بازیا چیه در میاری؟
دوباره با یه پوزخند زل میزنه بهم
-اگه قراره من خرید کنم تشریف بیارید بریم طبقه 3 اینهایی که شما میپسندی
در حد خودتونه نه مـــــــــــن
بعد هم دستشو کشید و رفت سمت اسانسور
طبقه 3 یکم متفاوت تر و خلوت تر از باقی طبقه هاست
قورباغه رفت سمت یکی از مغازه ها که فقط دو تا مانکن تو ویترینش بود من که کلا زیاد خرید
نمیام اما میدونم که حداقل چهارتا مانکن میذارن تو ویترین
وقتی رسیدم نزدیک دیدم نه بابا همین دوتا هم کافیه از بس لباساشون قشنگ بود
دختره ی پررو پول داری سیر میکنه واسه خودش
تا رفتم تو دیدم دستش تو دست یک پسره است میخواستم برم سرشو بکنم
عصبانی هستی که هستی قهری که قهری اما حق نداری
(حق نداره چی ؟به تو چه شاهین زندگی خودشه)
رفتم نزدیک بدون اینکه مثل همیشه دستم رو بکشه رو کرد سمت پسره و گفت
-مهیار ایشون نامزدم شاهین
اینم مهیاره بهترین و عزیزترین دوستم
هـــــــــــــه بهترین دوست همچین یارو رو با محبت نگاه میکنه میخوام چشماشو با قاشق در بیارم
دختره ی خیره انتقام جـــــو
مهیاس
-مهیار یه لباس مشکی میخخوام قدش تا روی زانو باشه خیلی باز نباشه
میدونی که چه تیپی میخوام
زیر چشمی حواسم به شاهین هست عوضی کصافط فکر کرده عاشق چشای لوچشم
ازدواج دروغی؟ اره؟ حالتو میگیرم شاهین خان پرو بالتو میچینم
ببین حالا من مهیاسم



-ببین این خوبه؟
یه لباس مشکی با یقه قایقی که خیلی شیک بود
-یقش یکم باز نیست؟ صدای شاهینه (الهی عزیزم بچم غیرت داره..............خفه شو سرمه جــــــون)
برای مهمونی اخر هفتست بنظر من که مناسبه
مهیار- شاهین جان لباسای مجلسی یا بالاشون بازه یا پایینشون یاس خوشش نمیاد
پاهاش معلوم باشه
-منم خوشم نمیاد بالا تنه اش اینقدر باز باشه
-یاسی موافقی یک رنگ بجز مشکی بیارم با معیار های شما دوتا فقط
یک لباس دارم اما صدریه
-اخه مهمونی رسمیه
-حالا تو ببین اگر خوب نبود بگو
خودمو براش لوس کردم
-باجه عجقم هر چی تو بگی
-ساعت پنج شد چقدر لفتش میدید
خندم گرفت این دیوانه است اصن معلوم نیست با خودش چند چنده والا
لباس رو که اورد خیلی خوشم اومد پرنسسی بود منم که عاشق اینم که لباسم این مدلی باشه
شاهین-همین خوبه
-مهیاری نظر خودت چیه عزیزم؟
مهیار –فکر کنم خیلی بهت میاد مثل فرشته ها میشی
نیشم شل شد پسر عمو به این میگن ها
(ها ها ها نمیدونستید نه؟ خب به من چه خودتون باید میفهمیدید)
برای امشب هم یک تونیک فیروزه ای برداشتم با یه شال ابی سیر که پایینش نقره کار شده بود
خیلی ناز بود
شاهین رفت ماشین رو بیاره

شاهین
نمیدونم چرا اینقدر اعصابم خورده میدونستم اخر این دختره کار دستم میده
که داد اونم از نوع بد
اصلا چه معنی داره با مهیار خان اینقدر گرم بگیره ؟
همچین با طمانینه راه میره انگار ملکه ی انگلیسه من که میدونم فقط یک
قورباغه زشت زبون درازه
سر راه میرم دنبال سرهنگ قورباغه خود شیرین میره عقب میشینه تا سرهنگ بشینه جلو پیش من
توی راه گزارش همه چیز رو بهش میدم قراره برای
اخر هفته یک فکری برای میکروفن یا دوربین بکنه
وقتی رسیدیم خونشون تقریبا همه اومده بودن بعد از سلام و احوالپرسی
مهیاس رفت بالا تا حاضر شه
مهیاس
از امشب شروع میکنم به اجرای نقشه پلیدانه ام یک کاری میکنم اخر این پرونده
التماسم کنی باهات حرف بزنم اگه واسه همه سرگردی واسه من سرباز هم نیستی اره
لباسام رو میپوشم یک ارایش کامل هم میکنم میخواستم موهامو ببندم که در اتاق زده شد
-بفرمایید
شاهین اومد داخل
-من نمیدونم این پسره اینجا چیکار میکنه
تا چشمش خورد بهم ادامه جمله اش رو بیخیال شد و اومد سمتم فقط یک قدم بینمون فاصله مونده
که منم پررو اون یک قدم رو طی میکنم و میچسبم بهش سرم رومیارم بالا و چشمامو قفل چشماش میکنم
دستش رو میاره بالا و میذاره رو موهام اروم دستشو میبره تو موهام
-اینطوری که نمیخوای بیای پایین؟
-چرا مگه چشه ؟
دستش محکم قفل میشه تو موهام
دستمو میذارم رو دستش و با یک صدای پر از عشوه(اونم از نوع خرکیش) گفتم
-شاهین داره دردم میاد
یکم دستاش شل میشه کم کم دستش رو میاره پایین و امتداد میده رو بازوهام یهو دستشو میذاره رو کمرم و میکشتم سمت خودش صورتشو مماس صورتم میکنه انقدر که نفسهامون قاطی شده



-این پسره مهیار اینجا چیکار میکنه تو که دعوتش نکردی ؟
دستمو میارم بالا و به حالت نوازش میکشم رو صورتش چشماش بسته میشه لبخند میاد رو لبم
-شاهین مهیار پسر عمومه
اولش انقدر تو فاز بود که نفهمید چی گفتم اما به خودش که اومد فهمید ظهر سرکار بوده عصبی شده
دستشو از کمرم جدا کرد اروم غرید
-شالت رو سرت کن بعد بیا پایین
یک نگاه عصبی هم بهم انداخت و رفت
منم سریع موهامو بستم شالمو باز انداختم رو سرم و رفتم پایین
بچه ها اون سمت سالن جمع شدن شاهین بغل سرهنگ نشسته میرم سمتش
-بابایی با اجازت پسرتو ببرم
-مال بد بیخ ریش صاحبش عروس گلم بردار ببرش
دست شاهین رو میگیرم و میبرمش پیش بچه ها
همه با هم واسمون دست زدن مهیار مسخره هم کل میکشید
شاهین هم دستشو گذاشته بود رو سینش و هی واسشون تعظیم میکرد و میگفت
-من مطعلق به همتونم (این به خدا مشکل روانی داره انگار نه انگار که تا حالا عصبانی بود)
-شاهین که معرف حضور همتون هست؟
از سمت راست شروع میکنم معرفی کردن
-مهیار سیاه سوخته تک بچه عمو مهرداد
-سمیرا معروف به اقدس بی کله از بس مغزش خالیه دختر عمه مهرانه است
-ساناز فنچ فامیل هم خواهر سمیرا است
عمو حسین و خانومش هم یک بچه دایناسور دارن که همسن مهسانه اسم اونم نگینه
بعد هم رو میکنم سمت سمیرا
-برنامه امشب چیه نفسی؟
-جرات و حقیقت چطوره؟
یک لبخند میزنم خودشه

-خیلی خوبه برو بطری بیار


شاهین دم گوشم میگه
-جلوی اینا چرت و پرت بپرسی خونت پای خودته
سرم رو بر میگردونم دوباره رخ به رخ میشیم نگاش میوفته به لبام یکی نیست بگه
تو که ابی ازت گرم نمیشه واسه چی نگاه میکنی دلت بخواد
شاهین
دست خودم نیست نگاهم بی اختیار میره سمت لباش هر بار پشتم تیر میکشه
این چه حسیه که بهش دارم چرا با هر بار نگاه کردن بهش اینطوری میشم قلبم اساسی بندری میره
مهیار –اهم اهم اینجا خانواده نشسته ها
بزور نگاهمو ازش میگیرم

مهیاس
دور تا دور هم میشینیم روی زمین بطری چرخید سمت ساناز و مهیار
مهیار –جرات
ساناز یه نگاه پر محبت میندازه سمتش و در نهایت بی رحمی میگه
-اون تابلو که کشیدی و به کسی نشون ندادی رو بیار ببینیم
مهیار که فکرشم نمیکرد گفت- امکان نداره اون یک سورپرایزه
سمیرا با اینکه از حساسیت مهیار نسبت به اون تابلو خبر داشت اما طرف ساناز رو گرفت
-خودت گفتی جرات برو بیارش بدو
مهیار که حسابی ناراحت و عصبانی شد با مشت کوبید رو میز و رفت
-خیلی کارت اشتباه بود ساناز واقعا که
مهیار با اخمهای گره خورده اومد جلومون واستاد تابلو رو گذاشت رو میز برگشت
سمت من و گفت ببخشید
بعد هم پارچه رو برداشت و نذاشت فکر کنم که چرا ببخشمش
این که عکسه منه

HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart

رمان عملیات عاشقانه 8
ساناز حسابی خورد تو پرش اخه مهیار رو دوست داشت لابد فکر میکرد عکس خودشه
البته مهیار هم عاشق ساناز بود خودش بهم گفته بود ساناز رو دوست داره
و من عین خواهرشم و محبتش به من خیلی فرق میکنه
مهیار اومد بالای سرم –من میخواستم بذارمش واسه تولدت کادو بدم بهت اما نشد دیگه
بلند شدم پیشونیشو بوسیدم
-اشکال نداره داداشی
اخمهای ساناز باز شد اما مشت شاهین نهاصلا نگاهشو از عکسم بر نمی داشت
این عکسو مهیار خودش ازم انداخته بود یک پیراهن خواب بنفش جیغ تنمه موهامو باز
دورم ریختم پارسال که رفته بودیم شمال رفته بود تو اتاق همه و ازشون وقتی خواب
بودن عکس انداخته بود چقدر صبحش به عکساش خندیدیممثلا عمو حسین عمو مهرداد
که تو حال خوابشون برده بود رو زمین همو بغل کرده بودن یا بابام با دهن باز خوابیده
بود و خر و پف میکرد مهیار هم اداش رو در میاورد تنها کسی که بیدار بود من بودم
داشتم رو بالکن به دریا نگاه میکردم خیلی عکس نازی هر چی بهش گفتم
این عکسو به منم بده قبول نکرد که نکرد
مهیار وقتی نگاه شاهین رو دید تابلو رو گرفت سمتش
-شاهین جون بیا ماله تو فک کنم خیلی ازش خوشت اومده من واسه تولدش
یه فکر دیگه میکنم فقط منو نزن عمو شاهین
شاهین بدون هیچ لبخندی تابلو رو گرفت
اروم اما جوری که همه بشنون گفتم-شاهین هـــــاپو
بعد هم خودم بطری رو چرخوندم افتاد سمت منو سمیرا
-جرات (میترسم بگم حقیقت رسوام کنه جنبه نداره که بیشعور)
بلند شد رفت اشپزخونه (خدایا خودت بهم رحم کن سری قبل مجبورم کرد
یک شیشه ابلیمو بخورم تا یک هفته معدم میسوخت)
دوباره یک لیوان دستشه وایمیسته جلوم اینو بخور
-سمیرا تو هر دفعه این معده منو نابود نکنی نمیشه نه ؟ این دیگه چه کوفتیه
-حرف نباشه بخــــور


تا قلپ اول رو خوردم بوی بد زیره رو فهمیدم تو دنیا فقط از این زیره
خیلی خیلی بدم میاد همه هم میدونن بوش بهم میخوره روانی میشم
خدا لعنتت کنه سمی تمام محتویات دهنم رو خالی کردم رو صورت روبروییم
که از قضا خود سمیرا بود
-اه دیوونه این چه کاری بود کردی
تا سمی بره صورتشو بشوره بطری رو چرخوندم این دفعه مهیار و شاهین
شاهین -میترسم بگم جرات انتقام بگیرید ازم همون حقیقت
-چقدر مهسان رو دوست داری؟
-اونقدر که جونمم براش میدم
قلبم لرزید از حرفش (اما تو دلم گفتم اره خودتی شاهین جــون مگه نباید حقیقت رو بگی ؟)
بطری این بار به منو شاهین افتاد
شاهین با یه قیافه مظلوم نگام کرد و گفت – جرات
-باید اسب من شی بعد هم اروم گفتم اخه خیلی خوب سواری میدی
بچه ها همه دست و سوت زدن شاهین برزخی برزخی چهار زانو نشست زمین منم
پریدم پشتش حتی بزرگتر ها هم داشتن نگاهمون میکردن
منم که سو استفاده گر میزدم پشت شاهین و میگفتم برو اسب خوبم برو پیتیکو
صدای شیهه اسب در میوردم
بعد دو سه دقیقه که همه از حرکت های من و حرص خوردن های شاهین غش کرده بودن
از پشتش بلند شدم رفتم نشستم سر جام میدونم کارمو بدون تلافی نمیذاره
مهیار بلند گفت- شاهین جون تا اخر عمرت اینطوری سواری ندی صلوات
دو سه بار دیگه هم بطری چرخوندیم که یک بار سمی مهیار رو ممجبور کرد با باس....نش رو دیوار
بنویسه قستنطنیه وای که چقدر قیافش باحال شده بود
قرار بود اخرین دور باشه که بطری بچرخونیم که از شانس قشنگ من افتاد به من و شاهین
من میترسیدم بگم حقیقت چیز بدی بپرسه پس گفتم جرات که ای کاش لال شده بودم و نمیگفتم
همه میخ شده بودن ببینن شاهین چی میگه


شاهین
میدونستم با چیزی که میخوام بگم ابرومون جلوی همه میره بخصوص ابروی خودم
چون پیش خودشون میگن چقدر بی حیاست اما این تنها راه تلافیه تا دلمم یکم خنک شه
-بلند شو جلوم زانو بزن بلند بهم بگو دیوونه وار عاشقتم بعد هم منو ببوس
مهیاس سرخ سرخ شد ای جونم حقته بچه ها با حرف من زدن زیر خنده
مهیاس بلند شد زیر لب گفت- من که میدونم تو کفمی
مهم نیست اون چی میگه مهم منم که دارم به خواستم میرسم (ای پسره ی پررو ندید بدید
سرمه برو بذار به مراد دل برسیم)
بدون اینکه نگام کنه با حرص گفت دیوونه وار عاشقتم بعد هم اومد لپمو ببوسه که سرمو چرخوندم
و چیزی که خیلی وقته منتظررش بودم اتفاق افتاد لبامون چفت هم شد قلبم اروم گرفت بلاخره
یه لحظه چشماش از تعجب گرد شد سریع خواست بکشه عقب که گوشه لبشو محکم گاز گرفتم
مهیار که دید جو عجیب غریب تو حس و حاله سریع بحث رو عوض کرد
البته بزرگترا پشت من بودن و نفهمیدن مقصد لبای مهیاس لپ من نبود
مهیاس با حرص گفت -خیلی بیشعوری
اما من فقط تو حس و حال خوب خودم بودم و حسابی خــــر کیف بودم(البته دور از جون خر)
اخر شب منو سرهنگ راه افتادی سمت خونه من تابلوی مهیار رو هم با خودم بردم
قرار بود فردا با سرهنگ در مورد عملیات صحبت کنیم هر چی تفریح کردم بسه دیگه
مهیاس
خدا رو شکر تا اخر هفته از اون پسره ی هول احمق خبری نشد خجالت نمیکشه؟
(یعنی تو خوشت نیومد ........... نخیرم یعنی چرا یکم )
امشب چهارشنبه است مهمونی پنجشنبه شبه قراره شاهین بیاد برناممون رو باهام در میون بذاره
البته که دلم واسه اذیت کردنش ضعف میره

بذار یکم بترسونمش میرم از اشپزخونه یکم رب میارم
یک لباس خواب صورتی میپوشم یک تیغ از حموم میارم مچ دستمو ربی میکنم
یکم هم به تخت میمالم زنگ خونه رو زدن دوربین فیلم برداری رو تنظیم کردم
و سریع پریدم رو تخت تیغ رو انداختم زمین انگار که از دستم افتاده به زور لبخندم رو خوردم
صدای مامانم رو میشنوم
-سلام پسرم این دختره ی بی خاصیت تو اتاقشه خودت برو بالا دیگه عزیزم
صدای قدمهاشو میشنیدم در زد بازم در زد یهو انگار نگران شده باشه در رو واکرد اومد تو
داشتم زیر چشمی نگاهش میکردم خیلی کم لای چشمامو باز گذاشته بودم که ببینمش
-یا خــــــــدا
در صدم ثانیه اومد سمتم صدام کرد
-مهیاس مهیاس تو نباید بمیری در همین حین هم دو تا بازوهام رو گرفت تو دستش
شروع کرد به تکون دادنم
-نه مهیاس نمیر
بعد هم محکم ولم کرد رو تخت حالا شروع کرد زدن تو گوشم
-بهوش بیا من بدون تو چه غلطی کنم
بعد انگار یه چیزی یادش اومده باشه
-بزار مثل داستان زیبای خفته بوسش کنم شاید زنده شه
بعد هم خم شد سمتم با جد سادات این پسره چقدر سواستفاده گره منم از ترس اینکه ببوستم
سریع پا به فرار گذاشتم میدویید دنبالم دور اتاق
-بیا بوست کنم زنده شی بیا بیا
-گمشو نمیخوام ، نمیخوام بمیرم بهتره تا تو بوسم کنی
با این حرفم یهو واستاد
-میرم پایین گند کاریتو تمیز کن بیا
درو چنان محکم بست چهار ستون خونه لرزید


شاهین
باورم شده مهیاس یک تختش کمه این چه حرکتی بود زد اولش که رفتم تو واقعا فکر کردم رگشو زده
قلبم واستاد اما رفتم نزدیک تر دیدم پلکش تکون خورد خندم گرفت
یک سیگار از جیبم در اوردم کم پیش میاد سیگار بکشم اما الان خیلی بهش نیاز دارم
اگه تو این ماموریت چیزیش بشه نمیدونم چیکار کنم
دستی سیگار رو از دستم کشید نگاش میکنم مهیاس دستشو شسته
سیگار رو زیر پاش خاموش کرد
-از شوهر سیگاری خوشم نمیاد
دلم براش ضعف رفت
-دیگه ازین شوخیا نکن
-تو که فهمیدی تمام کیفشو از بین بردی
-مثلا خیر سرم پلیسم اگه نمیفهمیدم باید شک میکردی حالا هم بیا بریم رو اون تاب
وسط باغ تا برات توضیح بدم در مورد فردا
خودم میدونم دارم بیش از اندازه بهش دل میبندم اما دست من نیست
قلبم براش بیتابی میکنه
مهیاس
میرم میشینم رو تاب شاهین هم کنارم میشینه سرمو میذارم رو شونش یک نفس عمیق میکشه
کاراش و رفتاراش دیگه مثل قبل نیست منم که همینو میخوام اینکه عاشقم شه
دستمو میذارم رو دستش که رو پاشه و مشتشو باز میکنم و با انگشتاش بازی میکنم
-خب قراره فردا شب چیکار کنیم؟
-ما قراره به عنوان مهمون بریم اونجا اونم از نوع ویژش پس خیلی کارهامون
زیر نظره نه میتونیم میکروفن ببریم نه ردیاب
فقط یک دوربین عکاسی خیلی کوچیک که توی دکم پیراهن من جاساز میشه
و یک لنز برای تو که با هر بار پلک زدن عکس میگیره
یعنی هیچ چیزی برای امنیتمون نمیتونیم ببریم ؟ اونا قاتلن قاچاقچن من میترسم
دستمو قفل میکنه تو دستاش
پس من برگ چغندرم؟

-نه تو خوده چغندری
دستمو فشار میده از رو نمیرم همین طور که فرار میکنم ادامه میدم
-نیستی؟ هستی؟ ساقشی؟ ریشه ؟
-یک بار جستی ملخک دوبار جستی اخر بدستی ملخک
رسیدم به شیر اب شلنگ رو گرفتم سمتش و شیر اب رو تا اخر باز کردم
اما دریغ از یک قطره همین باعث میشه که اسیر دستاش بشم
کاملا تو بغلشم خیلی داره خوش میگذره البته تا وقتی حرف نمیزنه
یک دستش و از کمرم جدا میکنه و اروم میاره و جا میده پشت گردنم
(اخ جون بوس) که یهو اب مثل اتشفشان
فوران کرد میخواستم فرار کنم که منو محکم تر گرفت
چشمام قفل شد تو چشماش میخواد چی بگه ؟

شاهین
چرا وقتی اینطوری زندانی دستامی احساس ارامش میکنم ؟ لباسام خیسه خیسه
اما دلم نمیخواد حتی یک لحظه از خودم جداش کنم میدونم اگه ببوسمش تمومه باید از این پرونده بره
سرم و خم میکنم و پیشونیشو میبوسم نمیخوام و نمیتونم ازش جدا بشم
-صبح میام دنبالت میبرمت ارایشگاه
-باشه
میخوام برم که رو پاهاش بلند میشه و لپمو میبوسه و با خنده میره خونه دستم میره سمت صورتم
و میکشمش رو گونه ام خدایا خودت عاقبتمونو بخیر کنه
موبایلم زنگ میخوره ماشین رو میزنم بغل شماره امینیه
-سلام بفرمایید
-سلام جناب خوبید؟ امینی هستم
-بله امرتون ؟(نمیدونم چرا اصلا حس خوبی به این یارو ندارم )
-خواستم بگم اقای شریف گفتن رانندشون میاد دنبالتون
-بهشون میگفتید که من خودم ماشین دارم و مزاحمشون نمیشم
-گفتن شما باغ رو بلد نیستید دوست ندارن مهموناشون اذیت شن
جناب سعادت من اینجا فقط اطلاع رسانی میکنم لطفا ادرس منزلتون رو بدید
-منم ادرس خونمو دادم
الان وقت نابودی شریف

................................................


مهیاس
-مرسی خانوم ارومتر به خدا کله ادمیزاد اینطور که شما موهای منو میکشی کچل
میشم شوهر گیرم نمیاد
-والا با این اخلاقات الان هم شوهر گیرت نمیاد
کلا با حرفش با اسفالت خیابون یکی شدم بله دیگه
وقتی اون پسره ی احمق جلوی این صدام میکنه قورباغه کوچولو همین میشه
خودمو تو اینه مینگرم – اوف چه داف نازی
موهامو بالای سرم جمع کردم ارایش چشمام باعث شده خیلی جذاب شم
شال حریر میندازم سرم و مانتو ی مشکیم رو میپوشم میرم پایین
خدایا این قاچاقچی ها منو نکشن این شاهین منو نخوره
اخه دیشب خواب دیدم منو شاهین داریم با هم میرقصیم با قیافه های خیلی تخیلی
من یک لباس رنگی رنگی پوشیده بودم موهامو هم دو گوشی بستم
شاهین هم یک شلوارک راه راه سفید ابی پوشیده با یک کت قرمز همین طوری داشتیم میرقصیدیم
یهو گردنمو گاز گرفت و بعد هم شکل خون اشام شد بعد میخندید یوهـــــــــاهاها
منم زدم زیر خنده گفت تو چرا میخندی
منم همینطور که مثل مادر ناتنی سیندرلا میخندیدم گفتم چون من ایدز دارم
اونم دو زانو افتاد زمین داد زد نــــــــــه
از خواب که پریدم داشتم به این فکر میکردم یعنی من قرصام رو شستم و خوردم ؟ اصلا خوردم ؟
باید اخر این پرونده یک سر به امین ابادی ، امین حضوری جایی بزنم
دیدم شاهین پایین پله ها واستاده اروم اروم به سمتش میرم چشمامو مثل گربه شرک کردم
-منو نخور
دیدم داره با تعجب نگام میکنه
-قول میدم دختر خوبی باشم عمو شاهین خون اشام
-چی میگی مهیاس بیا بریم دیر میشه الان ماشین میاد دنبالمون
وقتی جریان رو براش گفتم کلی تعجب کرد البته که تا برسیم هی اذیتم کرد و هی میگفت
-مــی خـــورمت


-مهیاس تا اینجا همه چی فورمالیته بود از الان باید توی ماموریت جدی باشیم تا
بتونیماز پسش بر بیایم راستی لنزهاتو گذاشتی؟
برمیگردم سمتش و تند تند پلک میزنم
-فهمیدم گذاشتی
رسیدیم دمخونش چه نمای جالبی داره تماما سنگه دیدیم یک بنز مشکی واسمون بوق میده
-مگه با ماشین خودمون نمیریم؟
دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت
-اقای شریف لطف کردن برامون ماشین فرستادن
اروم دم گوشش میگم
-واقعا دست گلشون درد نکنه
با هم میشینیم عقب
راننده که یکی از این ابَر هیکله از اینه زل میزنه بهم میترسم و بیشتر به شاهین
میچسبم دستمو میگیره سرشو میاره بغل گوشم
-من همیشه باهاتم خانوم کوچولو
نگاشو میندازه تو ایینه این یارو انگار بجای رانندگی فقط زل زده به ما
تا رسیدن به مقصد حتی یک ثانیه هم از شاهین جدا نمیشم
بعد از نیم ساعت پیچید توی کوچه ای که فقط دوتا در اونجا بود
یکی سفید یکی سیاه من میـــدونم با مانتو مشکی میرم با کفن سفید میام بیرون
این درها هم نشونست من میدونم من میدونم
غول چراغ جادو رمز عبور رو گفت و رفتیم داخل
وقتی پامو از ماشین گذاشتم بیرون یک قصر به تمام معنا جلوی چشمام بود
دستمو دور بازوی شاهین حلقه میکنم
در باز شد یک اقای حدودا 50 ساله همراهشم یک زن حدودا 37-38 ساله که
فک کنم شریف و همسرش باشن
رسیدیم بهشون
-خیلی خوش اومدید جناب سعادت از تشریف فرمایی شما هم خیلی خوشحالم
خانوم سلیمی بفرمایید داخل
شریف رو به نزدیکترین خدمتکار کرد
-سودابه خانم رو راهنمایی کن برای تعویض لباس
خودش هم شاهین رو هدایت کرد به سمت میزمون
سودابه از پله ها رفت بالا منم مث جوجه ای که دنبال مامانش راه می افته پشتش
طبقه دوم انگارعتیقه فروشیه پر از تابلو و گلدون های سلطنتی
در یک اتاق رو باز کرد و گفت بفرمایید داخل
-ممنون
راهشو گرفت و رفت
لباسامو مرتب کردم رژ لبمو تمدید کردم راه بازگشت رو پیش گرفتم
همین که از در اومدم بیرون
یک صدای داد شنیدم

-یعنی چی که نمیخواد من بعنوان پسرش اونجا باشم چرا نباید بعنوان پسر شریف
پایین باشم (همچین میگه انگار چه افتخاری نصیبش شده پســــر قاچاقچی)
لابد باید بیام پایین و نقش یک دکوراتور احمق رو برای مهیاس بازی کنم؟
برای من نقش بازی کنه؟ دکوراتور؟ ستوده؟ اوه چشم قشنگه
حس کردم صدای پا میاد بدون اینکه خودمو ببیازم راه خودمو ادامه دادم
-خانوم شما نباید اینجا باشید بفرمایید پایین
-بله خودم داشتم میرفتم
پامو که گذاشتم رو اولین پله یهو مثل فیلم سیندرلا یک نور سفید افتاد روم
ای وای چرا همه دارن به من نگاه میکنن مادر کجایی ببینی این همه کشته
مرده رو اخ گوشیم کجاست ؟ زنگ بزنم امبولانس بیاد
خرامان خرامان واسه خودم از پله ها میام پایین روی اخرین پله ام
شاهین دست چپم ایستاده و جناب شریف زالو هم دست راستم
شاهین میاد کنارم و دستمو دور بازوش حلقه میکنم اینم شاهزاده
قصه سیندرلا تکمیل شد دیشب مادرش امروز خودشو شوهرش
فقط فرار اخر شبش کمه یهو این یارو شریف بلند رو به مهمونا گفت
-اقای سعادت و بانو مهسان مهمانان ویژه امشب
سری به نشونه احترام تکون دادیم
گفتم الان میره از شرش راحت میشیم اما دریغ و صد افسوس تا خود میزمون دنبالمون اومد
اصلا شاید میخواستیم بریم برقصیم تا اونجا هم هر کی سر راهمون بود رو معرفی کرد
لامصب چه فامیلیهایی ساتوری – شمشیری – فقط تفنگی کم بود اون وسط
همین طوری از همه جا داشتم عکس میگرفتم که دیدم بله جناب
شریف کوچک تشریف فرما شدند
شاهین که انگار به همه چیز مشکوکه به اطراف سرک میکشید

انگار تو پیست رقص یکی براش
جالبه با یه لحن ملایم دستشو به سمتم دراز کرد –عزیزم میای بریم برقصیم
اهنگ با اینکه دو نفره بود اما ریتم تندی داشت
The way you talk
طوری که حرف میزنی
The way you walk
طوری که راه میری
The way you smile
طوری که لبخند میزنی
Set me off
منو دیوونه میکنه
دستاش رو میگیره بالا میچرخم و بر میگردم سر جام دستاش رو از
دو طرف بدنم میکشه و میاره پایین
The way a move
جوری که تکون میخوری
The way a grove
جوری که میرقصی
Make me glad that I’m with you
منو خوشحال میکنه که با تو ام
این بار که میچرخونتم وقتی دستامون جدا میشه همین طور که میچرخم
دستام تو دستای یکی دیگه جا میگیره رهامه پسر شریف رهام ستوده
-خیلی زیبا شدی
-من همیشه زیبا بودم شما از بس خود بزرگ بینی داری بقیه رو ریز میبینی
انگار نه انگار بهش چی گفتم پسره ی خیره سر قاچاقچی
نیششو واسم تا بنا گوشش باز میکنه
-از روزی که دیدمت بنظرم گستاخ اومدی زبونت کار دستت نده
حیف که بهت نیاز دارم اقــــا وگرنه میدادم شاهین خون اشام بخورتت
خدا رو شکر اهنگ تموم شد
رسیدم سر میزم که دیدم رهام خان هم داره تشریف میاره انگار همین یک میز تو سالن هست
-سلام شاهین خان
-سلام اقا رهام شما کجا اینجا کجا؟
شریف که تا الان ساکت تمرگیده بود گفت
-رهام دیزاینر اصلی شرکت های منه و البته پسر یکی از دوستان خوبم
خون خون رهامو میخوردHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart


اینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان به قلمـــــــــــــــــــــــــــــــ
سرمهـــــــــــ


این جلد رمانــــــ
رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___**
پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، ~ CrAzY HuMaN ~


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___** - Archangelg!le - 01-07-2014، 10:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان