01-07-2014، 11:02
بــــــــــــــــــــــــــــــــــةــــــــــــــ
س«ل ا<مـــــــــــــــــــــــــ پســــتــــــــ جدیدهـــــــــــــــــاهاا
قسمت چهل ودوم
نگین:
امشب قراره بریم دزدی
نمی دونم چرا استرس دارم
یعنی چی میشه؟؟؟
نکنه اتفاقی بیوفته؟؟؟(اینم خیلی بدبینه ها)
بعد از دزدی چی میشه؟؟
ما کجا میریم؟؟؟؟
خونه امونو که بابت بدهی به تیموری فروختیم ،منم که از کار بیکار شدم
البته ارمین قول داده بود واسم یه کاری پیدا کنه
اما نفس ونگار در این مورد چیزی نمیدونن
نگین ولش کن پاشو برو وسایلاتو جمع کن
کوله پشتیمو برداشتمو توش پر کردم از چیزهایی مثل طناب،سنجاق قفلی،چراغ قوه و....از این چیزا
چون ارمین گفته بود باید لباس تیره بپوشیم ،همون لباسای دزدیمو رو برداشتمو پوشیدم
از اتاق اومدم بیرون ،رفتم دم در اتاق نگار ودرزدم
صدای نگار اومد:بله؟؟
من:منم
نگار:بیا تو
رفتم تو
من:اماده ای؟؟
نگار:نه،نمی دونم چی بردارم
من:چیز خاصی لازم نیست برداری ،فقط یه چراغ قوه بسه،بقیه چیزا رو من برداشتم
نگار:باشه
چراغ قوه اشو برداشتو اومد سمت منو گفت:بریم؟
من:بزن بریم
از در که اومدیم بیرون در اتاق نفسم باز شد ونفس اومد بیرون
نفس:دوباره شما دوتا منو یادتون رفت؟
نگار:نخیر الان میخواستیم بیام دنبال تو
نفس:اره ارواح....بیخیال ،پیش به سوی دزدی
باهم رفتیم پایین
من:پس کوشن؟
نگار:فکر کنم دارن اماده میشن
نفس:پوففففففففف ،خوب شد اینا دختر نیستن که اینقدر طول میدنا
ایدین:خانوم نفس فرهمند،میدونستین غیبت کردن کار بدیه؟؟
نفس:مگه من گفتم خوبه؟؟؟
من که اصلا حوصله ی کل کل این دوتا رو نداشتم
رو به ایدین گفتم:بقیه کجان؟
ایدین:الان میان پایین
وقتی که ارمین واروینم اومدن پایین
نگار رو به ارمین گفت :به نظرت الان زود نیست؟
ارمین:نه،الان ساعت 10 تا برسیم اونجا11:30تازه ماشینامون باید 3 تا کوچه قبل از خونه ی سالاری پارک کنیم
فکر کنم کف نگار ازاین همه حاضر جواب بودن ارمین برید
نگار:اهان باشه،بریم؟
ایدین:بریم
من:یه لحظه؟؟
بچه ها که داشتن می رفتن سمت در اصلی برگشتن سمت من
من:میشه منو دخترا تو یه ماشین باشیم؟؟
وزل زدم تو چشای ارمین
ارمین بعد از کمی فکر کردن:هرجورخودتون دوست دارید
وسوییچو به طرفم گرفت
یه لبخند خبیث زدم وسوییچو ازش گرفتمو به سمت حیاط رفتم
......




:heart:
قسمت چهل وسوم
نفس:
چرا؟ دوباره یاد من کردی
یادمه اون دم اخر
حتی نگاهمم نکردی
دیدی به حرفم رسیدی
که گفتم خودت میری خودتم برمیگردی
مگه من به تو بد کردم
مگه جاتو پر کردم
دلیل این جدایی
رو بگو تا شاید برگردم
فدای اون مرامت
که منو ساده رها کردی
بگو گناهم چی بود؟
که دلو راهتو سوا کردی
(یادمن-مهدی احمدوند)
خدایا خل شدم
دیگه هرچی اهنگ گوش میدم یاد ایدین میوفتم
یعنی امکان داره منو ول کنه؟؟ (نه که الان چسبیدتت)
اصلا به من حسی داره؟؟
وای اگه حسی نداشته باشه چی؟؟
خدایا از کجا بفهمم منو دوست داره یانه؟؟؟
می ترسم....
می ترسم ازاینکه اعتراف کنم ولی ایدین هیچ حسی بهم نداشته باشه
اون وقت دیگه جونی تو بدنم نمیمونه
مطمئنم میمیرم
نمیدونم این چجور عشقیه که از دعوا کردن وکل کل با ایدین لذت میبرم
خیلی دوست داشتم به خواهرام در مورد احساسم به ایدین بگم
ولی میترسید با برخود تند اونها روبروشم
غافل از اینکه یکیشون بدون اینکه من چیزیس بهش بگم ،از سر تا پیاز ماجرارو میدونه
اونم به خاطر اینکه خودشم دل بسته
نگار:بابا این ارمینم اهل دله ها ،تموم البومای مهدی جونو تو ماشینش داره
سعی کردم بر خلاف فکر درگیرم خودمو شاد نشون بدم ونذارم اونا بویی از احساسم ببرن
من:اِ پس بیا بدزدیمشون
نگین:نگار،جان من اون اهنگو عوض کن،دپرس شدیم
من:نه نکنیا
نگین:وا چرا؟؟
من:اخه خیلی قشنگه
نگین:نگار عوضش کن
نگار:خب بابا....بفرما
دل بستم به چشماتو
دل کندن محاله
چی کار کردی با قلبم
که راه برگشت نداره
بذار بگم عزیزم
با تو خیلی دوست دارم عشقو
دوروَرت اگه کسی جز منه
نگاش نکن
ولش کن
بذار برات بمیرم
دستتو باز بگیرم
هرکجا شاهم اینجا
کنارتو حقیرم
....
(دل بستم-مهدی احمدوند)
من:نگین یه نگاه به سرعتت بکن
نگین:چیزی نمیرم که فقط130 تا
نگار:چی صدو سی تا ،اقا نگه دار من پیاده میشم
من:تو مگه ادرس خونه ی سالاری رو بلدی؟؟
نگین :ناسلامتی به من میگن نگینا نه برگ چغندر،همون دفعه ی اول راهو از حفظ شدم
من:حتی راهی که گشت ارشاد بردتتون؟؟
نگین:نفس
من:جوننننن
نگین:ایش برو بمیر،هزار بار گفتم نگو جووون بدم میاد
نگار:بابا اینارو بیخیال شید،پسرها کوشن؟؟
نگین از اینه یه نگاه به عقب کرد
نگین:تا چند دقیقه پیش که پشت سرمون بودن، یعنی کجا رفتن؟؟
نگارباداد:نگین،جلوت









قسمت چهل وچهارم
نگار
:
من:نگین،جلوت
....
نگین به جلوش نگاه کرد وسریع زد روترمز
اخ سرممممممم
سرم محکم خورد به شیشه جلوی ماشین
نگین سریع کمربندشو باز کردوقبل از اینکه بتونم دستشو بگیرم پیاده شد
نگین عصبانی رو به راننده ی کامیون:اقای محترم ،چه وضع پیچیدنه؟؟میدونید اگه ماشین با کامیون شما برخورد میکرد چی میشد؟؟اصلا شما تو شهر چیکار میکنید؟؟
راننده کامیون:به من چه شما حواست به روبه روت نبود
نگین:بله دیگه ،اگه اینو نگید چی بگید؟؟
نگین خیلی عصبانی بود
از بعد این که بابا ومامان تو تصادف کشته شد،هروقت تصادفی میشد یه حالت عصبی بهش دست میداد
مثل کسی که از بلندی بیوفته وپاش بشکنه ،اون فرد تا مدتی از بلندی میترسه
راننده کامیون بی توجه به عصبانیت نگین ماشینشو روشن کرد ورفت
نگین چند دقیقه همونجا وایساد وسعی کرد با چند نفس عمیق کشیدن خودشو اروم کنه
اومد سوار شد همینجوری با نگاه خیره به جلوگفت:من نمیدونم کی به اینا گواهینامه میده؟؟
یه نگاه از اینه به عقب کرد:اه چرا اینقدر این خیابون خلوته؟؟اصلا اینجا کجاست؟؟؟معلوم نیست اینا کدوم گورین؟؟
برگشت سمت من:نگ
...
یه نگاه دقیق به من کرد با اخم گفت:سرت چی شده؟
من:سرم؟؟؟
دستمو گذاشتم رو اون قسمتی که درد میکرد که وحشتناک درد گرفت
من:اخ،هیچی خورد تو شیشه
نگین با عصبانیت:چقدر بهت گفتم وقتی جلو میشینی کمربند ببند،حالا خوب شد،اگه یکم محکم ترتر مز میکردم چی؟بیا بروعقب،لازم نیست جلو بشینی
خداییش تا حالا نگینو اینقدرعصبی ندیده بودم،حالا مگه چی شده؟؟چرا سر من داد میزنه ؟؟؟مگه من مقصره ام؟؟؟
درو باز کردم رفتم عقب نشستم
نگین ماشینو روشن کرد وتیک اف کشید
ماشین تو یه جو سکوت بدی بود
حتی دیگه ضبطم خاموش بود
نفسم که لال شده بود،انگار هنوز تو شک بود
نگین یه گوشه نگه داشت وپیاده شد،از در سمت مخالف من اومد نشست عقب
نگین:نگار،نگاری
اما من رومو برگردونده بودم سمت پنجره وحرف نمیزدم
دلیلش این بود که نگین تا حالا سر من داد نزده بود، شاید لوس شده بودم،ولی هیچکی منو درک نمی کنه
احساسات دختری رو که تو حساس ترین مرحله ی زندگیش مادر پدرشو از دست داده،اره کسی منو درک نمیکنه
نگین:خب ببخشید عزیزم،تو که میدونی این مواقع چه احساسی بهم دست میده؟؟تو که میدونی من دیگه طاقت اینکه شما هارو از دست بدم رو ندارم،به جان خودم دست خودم بود راننده رو خفه میکردم،نگار،خواهری اشتی دیگه؟
ودستشو اورد جلوی صورتم
با چشمای خیس به طرفش برگشتم:چجوری میتونم نبخشمت؟؟؟؟من تو این دنیا فقط شما دوتا رو دارم
.
وبه اغوشش پناه بردم
من این اغوشو دوست داشتم،این اغوش بوی مادرمو میداد
حالا که فکر میکنم نگین ازهمه ما بیشتر زجر کشیده
میبینم گاهی شیطونی میکنه ولی همه ی اینها برای دل خوشی منو نفسه وگرنه این مشکلات از نگین یه سنگ ساخته
شاید به خاطر اینه که با این سن تا حالا عاشق نشده
برعکس منو نفس که دل باختیم
نفس فکر میکنه هیچکی نمیدونه اون چه احساسی داره
ولی یه عاشق نگاه عاشقانه رو خیلی راحت تر از اون که فکرشو بکنی از نگاه های معمولی تشخیص میده
ومنم از نگاهای گاه بی گاه نفس به ایدین پی به احساس نفس بردم
با صدای هق هق اروم به سمت نفس برگشتم
من:تو دیگه چرا گریه میکنی؟
نفس طبق معمول جبهه گیری کرد:تو چرا گریه میکنی؟
من:خب معلومه دیگه این نگین اینقدر منو محکم میچلوند که سرم درد گرفت
نگین زد تو بازوم:بی احساس
من:ممنون از این همه لطفت عزیزم
دینگ دینگ دینگ(چیه خو؟؟؟اهنگش اینطوریه
)
نگین:توموبایل اوردی؟؟
نفس:مگه نباید میووردم؟؟
نگار:بیخیال بابا ،پشت خطی خودشو کشت
نفس گوشیشو بزور از تو جیب شلوارش دراورد
اخه مگه مجبوری شلوار تنگ بپوشی؟؟
یه نگاه به گوشیش کرد
نفس:ناشناسه
نگین:بزن رو بلندگو جواب بده
جواب داد
نفس:بله؟؟
-
معلومه کجایید؟؟
نفس:اِ ارمین تویی؟؟
-
نفس جواب منو بده
نفس اروم رو به نگین گفت:جریانو بگم؟؟
نگین سرشو تکون داد،یعنی بگو
نفس:ما داشتیم از مسیر اصلی میودیم،برگشتیم ببینیم شما کجایید که یک کامیون...
ارمین حرفشو قطع کرد:تصادف کردید؟؟چه شده؟؟بلایی سرتون اومده؟؟الان کجایید؟؟بیمارستانید؟؟؟
درهمین موقع گوشیه نفس یک صدا داد وخاموش شد
نفس:ای وای خاموش شد
من:خاک برسرت ،چرا اینقدر شارژش کم بود؟؟
نفس:اِخب به من چه؟؟ مهشید زنگ زده بود منم باهاش صحبت کردم تاجایی که فقط ده درصد شارژداشتم
نگین:اخ الان این بیچاره ها چه فکر هایی که نمی کنن
نفس لبخند شیطونی زد وگفت:چه اشکالی داره بزار یکم نگران شن
من:نه ،خودت دوست داشتی یکی اینجوری سرکارت بزاره؟؟
نفس با نگاهی به دورو اطرافش:نگین جان توجه نمودید کجا پارک کردید؟؟
یه نگاه به اطرافم کردم
یک کوچه تاریک که توش پرنده ام پر نمی زد والبته ساعتم11:45شب بود
شاید چیز خیلی خاصی نباشه ولی واسه سه تا دختر تنها
....
نگین:باشه الان میرم جلو،حالا کجا بریم؟؟
من:بریم خونه ،از اونجام به پسرها زنگ میزنیم
نگین قبول کردو خواست پیاده بشه که نفس گفت:نگین جان من از ماشین پیاده نشو من میترسم بیا از لای صندلی ها بروعقب
نگین با خنده به ترس نفس گفت:ترسو
و با مکافات وزور وهل دادن، از لای اون نیم وجب جا رد شد واستارت زد
که
.....






خبر خبر
پست بعدی از زبون یکی از پسرهاست
س«ل ا<مـــــــــــــــــــــــــ پســــتــــــــ جدیدهـــــــــــــــــاهاا
قسمت چهل ودوم
نگین:
امشب قراره بریم دزدی
نمی دونم چرا استرس دارم
یعنی چی میشه؟؟؟
نکنه اتفاقی بیوفته؟؟؟(اینم خیلی بدبینه ها)
بعد از دزدی چی میشه؟؟
ما کجا میریم؟؟؟؟
خونه امونو که بابت بدهی به تیموری فروختیم ،منم که از کار بیکار شدم
البته ارمین قول داده بود واسم یه کاری پیدا کنه
اما نفس ونگار در این مورد چیزی نمیدونن
نگین ولش کن پاشو برو وسایلاتو جمع کن
کوله پشتیمو برداشتمو توش پر کردم از چیزهایی مثل طناب،سنجاق قفلی،چراغ قوه و....از این چیزا
چون ارمین گفته بود باید لباس تیره بپوشیم ،همون لباسای دزدیمو رو برداشتمو پوشیدم
از اتاق اومدم بیرون ،رفتم دم در اتاق نگار ودرزدم
صدای نگار اومد:بله؟؟
من:منم
نگار:بیا تو
رفتم تو
من:اماده ای؟؟
نگار:نه،نمی دونم چی بردارم
من:چیز خاصی لازم نیست برداری ،فقط یه چراغ قوه بسه،بقیه چیزا رو من برداشتم
نگار:باشه
چراغ قوه اشو برداشتو اومد سمت منو گفت:بریم؟
من:بزن بریم
از در که اومدیم بیرون در اتاق نفسم باز شد ونفس اومد بیرون
نفس:دوباره شما دوتا منو یادتون رفت؟
نگار:نخیر الان میخواستیم بیام دنبال تو
نفس:اره ارواح....بیخیال ،پیش به سوی دزدی
باهم رفتیم پایین
من:پس کوشن؟
نگار:فکر کنم دارن اماده میشن
نفس:پوففففففففف ،خوب شد اینا دختر نیستن که اینقدر طول میدنا
ایدین:خانوم نفس فرهمند،میدونستین غیبت کردن کار بدیه؟؟
نفس:مگه من گفتم خوبه؟؟؟
من که اصلا حوصله ی کل کل این دوتا رو نداشتم
رو به ایدین گفتم:بقیه کجان؟
ایدین:الان میان پایین
وقتی که ارمین واروینم اومدن پایین
نگار رو به ارمین گفت :به نظرت الان زود نیست؟
ارمین:نه،الان ساعت 10 تا برسیم اونجا11:30تازه ماشینامون باید 3 تا کوچه قبل از خونه ی سالاری پارک کنیم
فکر کنم کف نگار ازاین همه حاضر جواب بودن ارمین برید
نگار:اهان باشه،بریم؟
ایدین:بریم
من:یه لحظه؟؟
بچه ها که داشتن می رفتن سمت در اصلی برگشتن سمت من
من:میشه منو دخترا تو یه ماشین باشیم؟؟
وزل زدم تو چشای ارمین
ارمین بعد از کمی فکر کردن:هرجورخودتون دوست دارید
وسوییچو به طرفم گرفت
یه لبخند خبیث زدم وسوییچو ازش گرفتمو به سمت حیاط رفتم
......





قسمت چهل وسوم
نفس:
چرا؟ دوباره یاد من کردی
یادمه اون دم اخر
حتی نگاهمم نکردی
دیدی به حرفم رسیدی
که گفتم خودت میری خودتم برمیگردی
مگه من به تو بد کردم
مگه جاتو پر کردم
دلیل این جدایی
رو بگو تا شاید برگردم
فدای اون مرامت
که منو ساده رها کردی
بگو گناهم چی بود؟
که دلو راهتو سوا کردی
(یادمن-مهدی احمدوند)
خدایا خل شدم
دیگه هرچی اهنگ گوش میدم یاد ایدین میوفتم
یعنی امکان داره منو ول کنه؟؟ (نه که الان چسبیدتت)
اصلا به من حسی داره؟؟
وای اگه حسی نداشته باشه چی؟؟
خدایا از کجا بفهمم منو دوست داره یانه؟؟؟
می ترسم....
می ترسم ازاینکه اعتراف کنم ولی ایدین هیچ حسی بهم نداشته باشه
اون وقت دیگه جونی تو بدنم نمیمونه
مطمئنم میمیرم
نمیدونم این چجور عشقیه که از دعوا کردن وکل کل با ایدین لذت میبرم
خیلی دوست داشتم به خواهرام در مورد احساسم به ایدین بگم
ولی میترسید با برخود تند اونها روبروشم
غافل از اینکه یکیشون بدون اینکه من چیزیس بهش بگم ،از سر تا پیاز ماجرارو میدونه
اونم به خاطر اینکه خودشم دل بسته
نگار:بابا این ارمینم اهل دله ها ،تموم البومای مهدی جونو تو ماشینش داره
سعی کردم بر خلاف فکر درگیرم خودمو شاد نشون بدم ونذارم اونا بویی از احساسم ببرن
من:اِ پس بیا بدزدیمشون
نگین:نگار،جان من اون اهنگو عوض کن،دپرس شدیم
من:نه نکنیا
نگین:وا چرا؟؟
من:اخه خیلی قشنگه
نگین:نگار عوضش کن
نگار:خب بابا....بفرما
دل بستم به چشماتو
دل کندن محاله
چی کار کردی با قلبم
که راه برگشت نداره
بذار بگم عزیزم
با تو خیلی دوست دارم عشقو
دوروَرت اگه کسی جز منه
نگاش نکن
ولش کن
بذار برات بمیرم
دستتو باز بگیرم
هرکجا شاهم اینجا
کنارتو حقیرم
....
(دل بستم-مهدی احمدوند)
من:نگین یه نگاه به سرعتت بکن
نگین:چیزی نمیرم که فقط130 تا
نگار:چی صدو سی تا ،اقا نگه دار من پیاده میشم
من:تو مگه ادرس خونه ی سالاری رو بلدی؟؟
نگین :ناسلامتی به من میگن نگینا نه برگ چغندر،همون دفعه ی اول راهو از حفظ شدم
من:حتی راهی که گشت ارشاد بردتتون؟؟
نگین:نفس
من:جوننننن
نگین:ایش برو بمیر،هزار بار گفتم نگو جووون بدم میاد
نگار:بابا اینارو بیخیال شید،پسرها کوشن؟؟
نگین از اینه یه نگاه به عقب کرد
نگین:تا چند دقیقه پیش که پشت سرمون بودن، یعنی کجا رفتن؟؟
نگارباداد:نگین،جلوت









قسمت چهل وچهارم
نگار
:
من:نگین،جلوت
....
نگین به جلوش نگاه کرد وسریع زد روترمز
اخ سرممممممم
سرم محکم خورد به شیشه جلوی ماشین
نگین سریع کمربندشو باز کردوقبل از اینکه بتونم دستشو بگیرم پیاده شد
نگین عصبانی رو به راننده ی کامیون:اقای محترم ،چه وضع پیچیدنه؟؟میدونید اگه ماشین با کامیون شما برخورد میکرد چی میشد؟؟اصلا شما تو شهر چیکار میکنید؟؟
راننده کامیون:به من چه شما حواست به روبه روت نبود
نگین:بله دیگه ،اگه اینو نگید چی بگید؟؟
نگین خیلی عصبانی بود
از بعد این که بابا ومامان تو تصادف کشته شد،هروقت تصادفی میشد یه حالت عصبی بهش دست میداد
مثل کسی که از بلندی بیوفته وپاش بشکنه ،اون فرد تا مدتی از بلندی میترسه
راننده کامیون بی توجه به عصبانیت نگین ماشینشو روشن کرد ورفت
نگین چند دقیقه همونجا وایساد وسعی کرد با چند نفس عمیق کشیدن خودشو اروم کنه
اومد سوار شد همینجوری با نگاه خیره به جلوگفت:من نمیدونم کی به اینا گواهینامه میده؟؟
یه نگاه از اینه به عقب کرد:اه چرا اینقدر این خیابون خلوته؟؟اصلا اینجا کجاست؟؟؟معلوم نیست اینا کدوم گورین؟؟
برگشت سمت من:نگ
...
یه نگاه دقیق به من کرد با اخم گفت:سرت چی شده؟
من:سرم؟؟؟
دستمو گذاشتم رو اون قسمتی که درد میکرد که وحشتناک درد گرفت
من:اخ،هیچی خورد تو شیشه
نگین با عصبانیت:چقدر بهت گفتم وقتی جلو میشینی کمربند ببند،حالا خوب شد،اگه یکم محکم ترتر مز میکردم چی؟بیا بروعقب،لازم نیست جلو بشینی
خداییش تا حالا نگینو اینقدرعصبی ندیده بودم،حالا مگه چی شده؟؟چرا سر من داد میزنه ؟؟؟مگه من مقصره ام؟؟؟
درو باز کردم رفتم عقب نشستم
نگین ماشینو روشن کرد وتیک اف کشید
ماشین تو یه جو سکوت بدی بود
حتی دیگه ضبطم خاموش بود
نفسم که لال شده بود،انگار هنوز تو شک بود
نگین یه گوشه نگه داشت وپیاده شد،از در سمت مخالف من اومد نشست عقب
نگین:نگار،نگاری
اما من رومو برگردونده بودم سمت پنجره وحرف نمیزدم
دلیلش این بود که نگین تا حالا سر من داد نزده بود، شاید لوس شده بودم،ولی هیچکی منو درک نمی کنه
احساسات دختری رو که تو حساس ترین مرحله ی زندگیش مادر پدرشو از دست داده،اره کسی منو درک نمیکنه
نگین:خب ببخشید عزیزم،تو که میدونی این مواقع چه احساسی بهم دست میده؟؟تو که میدونی من دیگه طاقت اینکه شما هارو از دست بدم رو ندارم،به جان خودم دست خودم بود راننده رو خفه میکردم،نگار،خواهری اشتی دیگه؟
ودستشو اورد جلوی صورتم
با چشمای خیس به طرفش برگشتم:چجوری میتونم نبخشمت؟؟؟؟من تو این دنیا فقط شما دوتا رو دارم
.
وبه اغوشش پناه بردم
من این اغوشو دوست داشتم،این اغوش بوی مادرمو میداد
حالا که فکر میکنم نگین ازهمه ما بیشتر زجر کشیده
میبینم گاهی شیطونی میکنه ولی همه ی اینها برای دل خوشی منو نفسه وگرنه این مشکلات از نگین یه سنگ ساخته
شاید به خاطر اینه که با این سن تا حالا عاشق نشده
برعکس منو نفس که دل باختیم
نفس فکر میکنه هیچکی نمیدونه اون چه احساسی داره
ولی یه عاشق نگاه عاشقانه رو خیلی راحت تر از اون که فکرشو بکنی از نگاه های معمولی تشخیص میده
ومنم از نگاهای گاه بی گاه نفس به ایدین پی به احساس نفس بردم
با صدای هق هق اروم به سمت نفس برگشتم
من:تو دیگه چرا گریه میکنی؟
نفس طبق معمول جبهه گیری کرد:تو چرا گریه میکنی؟
من:خب معلومه دیگه این نگین اینقدر منو محکم میچلوند که سرم درد گرفت
نگین زد تو بازوم:بی احساس
من:ممنون از این همه لطفت عزیزم
دینگ دینگ دینگ(چیه خو؟؟؟اهنگش اینطوریه
)
نگین:توموبایل اوردی؟؟
نفس:مگه نباید میووردم؟؟
نگار:بیخیال بابا ،پشت خطی خودشو کشت
نفس گوشیشو بزور از تو جیب شلوارش دراورد
اخه مگه مجبوری شلوار تنگ بپوشی؟؟
یه نگاه به گوشیش کرد
نفس:ناشناسه
نگین:بزن رو بلندگو جواب بده
جواب داد
نفس:بله؟؟
-
معلومه کجایید؟؟
نفس:اِ ارمین تویی؟؟
-
نفس جواب منو بده
نفس اروم رو به نگین گفت:جریانو بگم؟؟
نگین سرشو تکون داد،یعنی بگو
نفس:ما داشتیم از مسیر اصلی میودیم،برگشتیم ببینیم شما کجایید که یک کامیون...
ارمین حرفشو قطع کرد:تصادف کردید؟؟چه شده؟؟بلایی سرتون اومده؟؟الان کجایید؟؟بیمارستانید؟؟؟
درهمین موقع گوشیه نفس یک صدا داد وخاموش شد
نفس:ای وای خاموش شد
من:خاک برسرت ،چرا اینقدر شارژش کم بود؟؟
نفس:اِخب به من چه؟؟ مهشید زنگ زده بود منم باهاش صحبت کردم تاجایی که فقط ده درصد شارژداشتم
نگین:اخ الان این بیچاره ها چه فکر هایی که نمی کنن
نفس لبخند شیطونی زد وگفت:چه اشکالی داره بزار یکم نگران شن
من:نه ،خودت دوست داشتی یکی اینجوری سرکارت بزاره؟؟
نفس با نگاهی به دورو اطرافش:نگین جان توجه نمودید کجا پارک کردید؟؟
یه نگاه به اطرافم کردم
یک کوچه تاریک که توش پرنده ام پر نمی زد والبته ساعتم11:45شب بود
شاید چیز خیلی خاصی نباشه ولی واسه سه تا دختر تنها
....
نگین:باشه الان میرم جلو،حالا کجا بریم؟؟
من:بریم خونه ،از اونجام به پسرها زنگ میزنیم
نگین قبول کردو خواست پیاده بشه که نفس گفت:نگین جان من از ماشین پیاده نشو من میترسم بیا از لای صندلی ها بروعقب
نگین با خنده به ترس نفس گفت:ترسو
و با مکافات وزور وهل دادن، از لای اون نیم وجب جا رد شد واستارت زد
که
.....






خبر خبر
پست بعدی از زبون یکی از پسرهاست