امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___**

#3
خوبم
خون خون رهامو میخوردصندلیمو تا جا داره می چسبونم به شاهین و میشینم رهام کنه هم صندلی بغل من
سرمو نزدیک گوش شاهین میبرمو و میگم
-دیگه تنهام نذار و یک بوس اروم کنار گوشش
دستمو میذارم رو پاش از روی لباس هم گرمای تنش گرمم میکنه
اهسته دستمو حرکت میدم رو پاش کلا کرم دارم
دیگه طاقت نداره دستمو میگیره یعنی نکن دختره کرم
بر میگردم و از شریف میپرسم
-ما میتونیم توی باغتون قدم بزنیم ؟ به یکم هوای تازه نیاز دارم
-بله اینجا تمامش متعلق به شماست بانوی زیبا
پدر و پسر هر دو هیزن پسر تا ندارد نشان از پدر نشاید که نامش نهند ادمی
با شاهین میایم تو حیاط تا وسطای باغ که میریم هلش میدم سمت درخت و تو کمترین فاصله ازش وامیستم
هر کی ببینه فکر میکنه داریم کارای خاک بر سری میکنیم
سرمو میبرم نزدیک گوشش خیلی اروم میگم
-رهام پسر شریفه سعی کن تا میتونی بهش نزدیک شو فرصت خوبیه
میخوام ازش جدا شم که محکم میگیرتم و ثانیه بعد داغ میشم
لبام با لباش قفل میشن دستم تو دستش جاهامون عوض میشه
حالا من چسبیدم به درخت و اون به من
با صدایی که از پشت سرش میشنوم میفهمم دلیل کاراشو
-پس تو داری چه غلطی میکنی ؟ اون محموله خیلی مهمه
-ببین امیدوارم تا طلوع افتاب همه چیز حل شده باشه
-من فردا میام اونجا

شاهین
سایه یک نفر رو میبینم که داره میاد سمتمون مهیاس رو میکشم سمتم و لباشو به خودم هدیه میدم
چقدر شیرینه رنگ لباس مهیاس روشنه برش میگردونم و میچسبونمش به درخت
کاش این یارو هر کسی که هست نره تا بتونم به این بهانه خودمو راضی کنم که از مهیاس
جدا شم به زور خودمو جدا میکنم و دستمو به نشونه ی سکوت میگیرم
صدای رهام بود پس مهیاس درست فهمیده یک محموله مهم
وقتی میره مهیاس با صورت سرخ از عصبانیت زل میزنه بهم
-این چه کاری بود کردی؟ یادت که نرفته این ازدواج صور
دوباره محکم میبوسمش نمیخوام این حرفو دوباره بزنه ازم فاصله میگیره
-ازم دور وایسا
نفس نفس میزنه
-بار اخرت بود فهمیدی؟
خودش جلو تر از من میره سمت خونه
مهیاس
چرا بوسه هاش اینقدر عالیه ؟ تموم وجودم نبضه اون باید عاشق من شه نه من عاشق اون
اصلا نخواستیم این عاشقمون شه از الان میرم تو کار رهام جون مشکلی که نداره
فقط یکم قاچاقچی و دزد و قاتله همـــــــین
خدا رو شکر شریف سر میز ما نیست اما رهام مثل اینکه با ادامس چسبیده
میرم سمتش بهش لبخند میزنم شاید اگه این عاشقم شه منو نکشن
-شام رو سرو کردن نبودید
-چه بی ادب
شاهین – من میرم برات غذا بیارم بشین چند لحظه تا بیام
بعد هم رهام نگاه میکنه
-خانومم دستت امانت
دوباره این زلزله داد به قلبم


-اخر هفته بعد مهمونی افتتاحیه شرکت ماست میای؟
-نمیدونم من فردا میرم مسافرت اگه تا اون موقع رسیدم حتما میام
-اِ اگه نه بگو چشم حتما میام اصلا نمیخوام بیای
رومو با قهر بر میگردونم صورتمو با دست بر میگردونه
-قهر نکن خانومی اگه تو بخوای حتما میام و شصتشو میکشه رو گونه ام
چشمش به لبمه کلا چون لبام یکم گوشتیه خیلی تو چشه
چرا گرم نمیشم از نگاهش ؟ از نوازشش من از حضور شاهین میسوزم
دستمو میذارم رو دستش که رو صورتمه
-قراره کجا بری مسافرت ؟
-سیستان بلوچستان
خودمو متعجب نشون میدم
-اونجا برای چی؟
خودشو یکم میبازه معلومه سوتی داده اما سریع به حالت اولش بر میگرده
-یکی از مشتریام داره اونجا شرکت تاسیس میکنه
شاهین میرسه ظرفها رو میذاره رو میز برای من برگ اورده و واسه خودش میگو
رو به شاهین با عشوه میگم
-شاهین رهام داره میره سیستان میشه ما هم باهاش بریم بعد هم بر میگردم سمت رهام
-البته اگه مزاحم نیستیم
رهام بدبخت که معلومه کاملا توی منگنه قرار گرفته نمی دونه چی بگه
-اخه تا الان نرفتم اونجا
توی چشمای شاهین پر از تشکر و تحسینه اگه رهام قبول کنه کلی جلو می افتیم
-فکر نکنم خیلی از اونجا خوشت بیاد در ضمن من برای کار میرم
یک نگاه مظلوم میندازم سمتش
چشماشو میبنده و یک چیزی زیر لب میگه بر میگرده سمتم و با یک نگاه پر از مهربونی میگه
-اگه تو دوست داری چرا که نه؟
یه ذوق الکی شدید میکنم
-ممنون رهام نمیدونم چی بگم خیلی وقته دلم میخواد برم جایی که تا حالا نرفتم
حالا دروغ نگو کی بگو یکی نیست بگه جای جدید اخه تورو چه به سیستان بلوچستان
شروع میکنم با میل تمام غذامو خوردن
تا تهش میخورم سرمو که میارم بالا رهام و شاهین زل زدن به من تا نگاشون میکنم یهو غش غش میخندن
-چتونه اگه خنده داره بگید منم بخندم
-مهیاس میخوای میز رو هم بخور شاهین قربون دستت داداش اگه غذاتو نمیخوری
بده مهیاس میترسم از گشنگی بیاد منم بخوره
-گشنم بود خوب


تا رسیدم خونه ساکمو بستم حالا وظیفه ام سنگین تر شده قبلا فقط شاهین بود
الان رهام هم اضافه شده مخ یکی رو واسه دل خودم میزنم اون یکی رو واسه
حل پرونده
-مهیاس بلند شو شاهین منتظرته
صدای نکره شاهین میاد
-مامان بذار خودم بیدارش میکنم
-مهیاس خانومی بیدار شو دیگه اگه بیدار نشی میرم و با یک سطل اب میام
سریع سیخ میشینم سر جام
-چیه ؟ چی میخوای؟ خوب خوابم میاد
-مگه قرار نیست امروز ساعت یازده با رهام بریم سیستان
--من غلط کردم با تو حالا بذار بخوابم
دراز میکشم و پتو رو میندازم روم اما شاهین ول کن نیست پتو رو میکشه
بلندم میکنه میبره میندازه تو توالت
-چه خبرته؟ اصلا مگه ساعت چنده؟
-9 بجنب با رهام یک ساعت دیگه قرار داریم
من صبح ساعت 5 خوابم برد
پسره ی دیوانه احمق خب پرواز غروب بلیط میگرفتی
میام بیرون میبینم نشسته رو تخت و داره اطراف رو بر انداز میکنه
بدون توجه بهش لباس هایی که میخوام رو بر میدارم و میرم پشت دیوارک
چوبی عوض میکنم کارم که تموم میشه میام جلوی اینه موهامو میبندم بالا یک برق لب میزنم و میرم سمت
در این که هنوز نشسته
-نمیخوای بلند شی شاهین خان؟
-بشین چند لحظه کارت دارم
میرم میشینم کنارش
-بفرمایید
-دیشب خیلی کمک کردی اگه تو نبودی شاید به این راحتی نبود اما زیاد به رهام
نزدیک نشو هم خطرناکه هم خوشم نمیاد بعد هم اخم میکنه


-من هر کاری رو که لازم بدونم انجام میدم حواسم هم به همه چیز هست رهام واسه
من هیچ خطری نداره خوش امد تو هم واسم مهم نیست دیر شد بریم؟
نمیدونم این دوتا چرا انقدر ساکتن از وقتی همو دیدن تا الان که نشستیم
تو هواپیما
خیلی خوبه خفه خون گرفتن منم تا برسیم خوابیدم
-مهیاس نفسم بیدار شو
(چه رویای قشنگی اخی شاهین بهم میگه نفسم ...... بابا این که
از اول از این لوس بازیا در میاورد ............سرمه با اقامون درست صحبت کن )
-مهیاسی رسیدیم
و تکونم میده اروم چشمام رو باز میکنم
سریع از جام بلند میشم که چون نزدیکم واستاده با کله میرم تو دماغش
-ای ای ای
- چی شد ببینم
سعی میکنم با دست دستشو کنار بزنم که ببینم چی شده که انگشتم میره تو چشمش
شاهین بدبخت نمیدونه بخنده یا گریه کنه
رهام معلوم نیست کجا بوده
-بچه ها نمیخواید پیاده شید؟
شاهین که دماغش و چشمش قرمز شده میگه
-چرا بریم
خودش میوفته جلو منم میکشه
رهام- از اژانس کرایه ماشین 2 تا ماشین گرفتم چون اکثر مواقع من معلوم نیست باهاتون
باشم برای شما جدا گرفتم تا اگه خواستید برید بیرون راحت باشید
-206 مال ما
رهام یک نگاه انداخت سمتم
-شما جون بخواه
-من زیاد با جنبه نیستم ها یهو دیدی جونتو گرفتم


......................................

شاهین-سر ظهره گشنمه نمیریم؟
رهام – شما برید من یک سر به دوستم میزنم و میام
یک برگه گرفت سمت شاهین اینم ادرس هتل
تا رهام رفت شاهین یک دستگاه در اورد و شروع کرد به گشتن ماشین
یهو دستگاهه یک صدایی در اورد شاهین دستشو گذاشت جلوی دهنش یعنی
هــــــیس بعد هم به میکروفون کوچیکی که توی ضبط بود اشاره کرد
رهام کثیف
نشستیم تو ماشین یک کاغذ از تو کیفم در اوردم روش نوشتم بریم دنبالش؟
بعد بلند گفتم –شاهین من گشنمه اول بریم یک چیزی بخوریم؟
شاهین نوشت – با این ماشین و تیپ نمیشه
-میریم هتل یک چیزی میخوریم اگه خیلی گرسنته اینجاها یک چیزی برات بخرم؟
-نه عزیزم تا هتل میتونم صبر کنم
وقتی رسیدیم ناهار خوردیم و رفتیم بالا رهام سه تا اتاق گرفته خب بیشعور
من و شاهین نامزدیم یک اتاق میگرفتی برامون
شاهین اول اومد تو اتاق منو با دستگاهش گشت بعد هم اتاق خودشو
توی هردوشون میکروفن بود
کصافط فکر همه جاشو کرده مارو دست کم گرفته
-خانومم اگه خسته نیستی بریم حیاط قدم بزنیم یکم
-من هیچ وقت برای تو خسته نیستم بریم
تا رسیدیم تو حیاط با حرص گفتم
عوضی ، من مهیاس نیستم اینو نفرستم بالای دار
شاهین گفت – حرص نخور کوچولو با هم حالشو میگیریم الان هم بیا بریم یک جا با هم حرف بزنیم
و یک برنامه حسابی بریزیم

رهام از راه رسید اگه به من بود دلم میخواست همین جا خرخره شو بجووم پسره ی قاچاقچی
شاهین-ناهار خوردی رهام جان ؟
رهام –نه اما الان خیلی خسته ام میرم یکم استراحت کنم غروب باهم بریم بیرون
بری دیگه برنگردی ، خواب به خواب بری
تا رفت برگشتم سمت شاهین
-در چه صورت ممکنه یک میکروفن یا ردیاب قابل تشخیص نباشه؟
-خیلی کم پیش میاد اما اگه توی یک محفظه تمام نقره باشه شاید بشه یک کاریش کرد
پیش خودم تکرار میکنم محفظه تمام نقره مغزم میکشه سمت گردنبندم
میپرم بالا –فهمیدم
-چه خبرته دختره ی دیوونه چی رو فهمیدی ؟
-می تونی واسم 3 تا ردیاب جور کنی؟
-اونوقت چجوری میخوای استفاده اش کنی که کسی شک نکنه؟
-یک بار شده بی چون و چرا اعتماد کن راستی ردیاب رهام میکروفن داشته باشه
-من که نمی دو نم میخوای چیکار کنی اما میکروفن خطرش زیاد
نویز زیادی میفرسته همون ردیاب کافیه
-خب برو دیگه
دستمو میگیره و شروع میکنه قدم زدن
-کجا برم؟
-دنبال ردیاب
-من ردیاب دارم اما چون خاموش بوده قابل شناسایی نیست
میبرتم سمت نیمکت های روبروی پارک بازی بچه ها
میشینیم دستشو دورم حلقه میکنه با دیدن بچه ها ذهنم پر میکشه سمت مهسان چقدر دلم برای
خانوادم تنگ شده
مامان،بابا،مهسان حتی اون ماهان بیمعرفت که اصلا زنگ نمیزنه معلوم نیست داره
چه غلطی میکنه سرم رو تکیه میدم به شونه شاهین
شاهین
یعنی چی شده که قورباغه کوچولو ساکت شده ؟ دلم نمیخواد اینطوری ببینمش چی بگم که از فکر بیاد بیرون
؟چشمم میخوره به بچه هایی که تاب بازی میکنن
-مهیاس تو چند تا بچه دوست داری؟
انگار از حرفم تعجب کرده سرش رو بلند میکنه و زل میزنه تو چشمهام
-سه تا
-چه خبره؟ چرا اینقدر زیاد
گارد میگیره –کجاش زیاده تازه خدا رو چه دیدی شاید شوهرم بیشتر از اینا دوست داشت
از حرفش دلم لرزید و اخمام رفت تو هم غلط کرده شوهر مهیاس فقط منم و بس
-شوهرت منم ، منم که بنظرم دو تا بچه بسه
-اِ شاهین من دو تا پسر میخوام و یک دختر دو تا بچه کمه
بعد انگار تازه میفهمه چی داره میگه – منظورم اینه به تو ربطی نداره
بلند میشه میره تا میام از جام بلند شم ببینم کجا میخواد بره میبینم زانو زده جلوی یک پسر بچه و داره شلوارشو میتکونه پسره هم هی داره گریه میکنه
مهیاس ازش یک چیزی میپرسه که اون با دستش جایی رو نشون میده
میرم سمتش
-چی شده ؟
بچه که انگار با دیدن من جن دیده بیشتر به مهیاس میچسبه و صدای
گریش بلند تر میشه زیر لب میگم همینه که میگم دو تا بچه بسه
مهیاس محکم بغلش میکنه – ارسام نترس عزیزم عمو شاهین فقط شبیه گودزیلاست
وگرنه بچه ها رو نمیخوره دوسشون داره
نمیدونم چرا مثل اولا قاطی نمیکنم براش
-مادر پدر این کجان؟
-شاهین این یعنی چی اسم داره اسمشم ارسام سلام کن به عمو
دستشو سمتم دراز کرده چقدر دستاش در مقابل دستای من کوچولو
حس میکنم مهیاس سختشه به همین خاطر ارسام رو میگیرم تو بغلم
-بدش به من خانوم کوچولو
هر بار که نگامون میکنه لبخند میزنه اخر هم طاقت نمیاره و میگه – واسه همینه میگم سه تا بچه
اخه خیلی بهت میاد
بعدش هم سریع فرار میکنه و میره
طپش قلبم رو صد هزاره
از خوشی زیاد ارسام رو بلند میکنم و دور خودم میچرخونم

-اقا بچمو بذار زمین سرش گیج رفت
بر میگردم سمت صدا یک خانوم چادریه
ارسام رو میذارم زمین میدوه سمت مامانش
-مامان کجا بودی ترسیدم گمت کرده باشم
-رفتم برات چیزی بخرم بخوری عزیزم ببخشید
همون لحظه مهیاس با دو تا بستنی تو دستش میرسه به مادر ارسام سلام میکنه و رو به ارسام میگه
-مامانت پیدا شد؟ حالا بیا بستنی بخور
-مرسی خاله جون
مادر ارسام هم تشکر میکنه و میرن
چرا یدونه بستنی خریده ؟ یعنی خودش نمیخوره ؟ یا منو ادم حساب نکرده
-ترو خدا بفرمایید بستنی مدیونی اگه تعارف کنی
همین طوری که یک گاز گنده میزنه
-باشه
مهیاس
مگه گیرم نیوفتی بستنی دزد احمق همین طور که داره میدوه داره بستنی نازنین منم میخوره
واستاد بلاخره با حرص میرم سمتش یک لبخند مکش مرگ ما میزنه
-سوز به دلت همش رو خوردم
به حرفش توجه نمیکنم همینطوری میرم سمتش دستش رو میارم بالا و محکم گاز میگیرم
-حقت باشه
بعد هم لب بر میچینم و میرم سمت ساختمون هتل که رهام رو میبینم
الان تلافی بستنی مو سرت در میارم
-عمو رهام شاهین منو اذیت میکنه بستنیمو خورد تازه موهامم کشید
رهام بدبخت که نمیدونه قضیه از چه قراره فقط نگام میکنه
-برام یک بستنی دیگه میخری
رهام از خنده منفجر میشه
-اره عمویی بیا بریم برات بخرم
و دستمو میگیره میبره سمت کافی شاپ هتل منم واسه شاهین شکلک در میارم
دارم بستنی شکلاتیمو میخورم که شاهین میاد

-بچه ها موافقین غروب بریم بیرون حوصله ام سر رفت تو هتل
تا رهام میاد چیزی بگه میگم بهونه هم نیار
رهام دوباره از اون نگاه بامزه ها میندازه سمتم
-باشه چشم کجا دوست داری بریم؟
-بریم بازار خرید
شاهین که تا الان مثل پسر بچه تغسا بغ کرده بود صداش در اومد
-این همه جا بازار چرا؟
-چون من میگم همینه که هست دوست نداری من و رهام میریم
رهام-تا تو بستنی تو بخوری من برم بالا لباس عوض کنم بیام بریم
-صبر کن منم میخوام لباس عوض کنم
دیگه اخر بستنی رو بیخیال میشم و راه میوفتم سمت بالا
یک مانتوی مشکی با شال سرخابی بر میدارم شلوار لی روشن و کیف و کفش مشکی
تا جا داره ارایش میکنم و رژ سرخابی هم میزنم
در رو میزنن شوورمه
(ای قربون قد و بالات برم مرد)
-این شکلی که نمیخوای بیای؟
(اصلا به این نیومده دوسش داشته باشم)
دستمو میگیرم جلوی لبم یعنی هیـــــــــس میرم نزدیکشو میگم
-لازمه ، اوردیشون؟
حرصشو با یک نفس عمیق خالی میکنه
-بریم پایین اما قبلش رژت رو کم کن وگرنه خودم زحمتشو میکشم
یاد دفعه قبل میوفتم دستشو کشید رو صورتم و تمام ارایشمو خراب کرد
خودم یکم شدتش کم تر میکنم
تو اسانسور رهامم دیدیم و باهم رفتیم سراغ فاز دو نقشه
چرا چیزی که دنبالشم پیدا نمیشه ؟ الکی این همه وقت گذاشتم فقط هم وسایل بدون استفاده خریدم
تا رهام شک نکنه
دیدمش پیداش کردم یک گردنبند نقره مستطیلی که روش حکاکی نام خدا داره
باز میشه و دو طرفش عکس میذارن
-اقایون شما نمیخواید برای خودتون چیزی بخرید؟
رهام-نه خانوم شما خرید کن به جای ما
-پس بیاید بریم براتون یادگاری بخرم و کشیدمشون تو مغازه
-سلام
فروشنده که یک اقای پیر مهربونی بود گفت
-سلام دخترم چه کمکی میتونم بهت بکنم؟
-میخواستم اون گردنبند پشت ویترین مستعطیلیه رو ببینم
وقتی گرفتمش تو دستم مطمئن شدم همونه که میخوام
-از این سه تا دارید؟
بعد از اینکه خریدمون تموم شد راه افتادیم سمت هتل
رهام – نمیخوای گردنبندمو بدی؟
-نه چون میخوام عکسمو بندازم توش اگه نمیخوای همین الان بدمش بهت

-نه نه نه چه عجله ایه بعدا ازت میگیرم

سر نهار گردنبند دو تاشونو دادم عکس خودمو زدم توشون ردیاب هم گذاشتم پشت عکسم و
با چسب چسبوندم که یه وقت اگه باز شد نیوفته بی ابرو شم
-حالا سه تا گردنبند داریم که عین همه البته که چون من از شماها خوشگل ترم
گردنبندم هم خوشگلتره
-تو کجات خوشگله اخه تازه نه نتها خوشگل نیستی وقتی میخندی افتضاح میشی
منو شاهین بحث میکردیم اما رهام همچنان زل زده بود به عکس من
ترسیدم نکنه به ردیاب شک کرده باشه بلند شدم رفتم پشتش سرمو اوردم بغل گوشش و یهو گفتم پـــــخ
یهو سیخ نشست انگار هول شد همین باعث شد سرش بخوره تو دهنم و لبم توسط دندونم بپوکه
-ای رهام حواست کجاست ؟
رهام که حسابی ترسیده بود برگشت سمتم
-خوبی چیزی شده؟
شاهین از قیافه منو رهام خودشو رسوند بهم رهام رو پس زد کنار –سرتو بگیر بالا ببینم چی شدی ؟
دستمو گذاشتم رو بازوش نگران نباش من خوبم
بعد هم به رهام نگاه کردم
-تو هم دیگه این شکلی نگام نکن خوبم باور کن
تا اخر غذا این دو تا مثل دو تا شیر یا کروکدیل یا الاغ دشمن به هم نگاه میکردن(چه فرقی داره حیوون حیوونه دیگه)
-رهام فردا که کار نداری؟
-صبح میخوام برم پیش دوستم اگه میخوای برنامه بریزی بذار واسه شب
-زرنگی اقاهه ؟ نخیر منو شاهین صب خودمون میریم ددر شب هم اگه دلمون خواست تو رو میبریم
شهربازی با خودمون
شاهین که خستگی از سرو روش میباره بلند میشه –من دیگه میرم بالا خیلی خستم
رهام هم میگه میخواد قدم بزنه
حس میکنم اینطوری پیش بریم قضیه نامزدیمون و عاشقی و اینا کلی زیر سوال میره پس منم بلند میشم
-میخوای منو به یک فنجون قهوه تو اتاقت دعوت کنی؟
یک لبخند ناز میزنه - چرا که نه؟

میرسیم به سو ئیتش درو باز میکنه و صبر میکنه من اول برم( اخی شوهرم چه اقاست)
-مهیاس خانومی لطف میکنی قهوه رو دم بذاری من لباس عوض کنم؟
-قرار بود من مهمونت باشما اما باشه هرچی تو بگی
همین طوری که شالمو بر میدارم به سمت اشپزخونه میرم مانتوم رو هم در میارم میذارم رو جالباسی
قهوه رو میذارم اماده شه
-مهیاس میخوای امشب به ما شام بدی ؟ دیگه حالم داره از غذاهای هتل به هم میخورخ
-میترسم رو دلت بمونه ها
-بعدش ابلیمو میخورم بره پایین
از پشت بغلم میکنه لطفا دیگه بعد هم دم گوشم میگه من باید برم بیرون تا بتونم به پدرم یک زنگ بزنم
فهمیدم سرهنگ رو میگه لابد باید گزارش بده
-باشه اما من قرمه سبزی بلد نیستم در حد ماکارانی و کتلت
-الویه بلدی؟ اخه خیلی وقته هوس کردم
بعد هم چشاشو مثل گربه شرک کرد(الهی قربون سلیقه غذاییت برم که مثل خودمی)
-وسیله نداریم اخه
برم گردوند سمت خودش اخی چقدر خوشحال شدا
-الان میرم میخرم و میام حالا یک لیوان قهوه میدی خستگیم بره؟
دو تا لیوان میریزم و میشینم روبروش بی صدا لب میزنم
-برای فردا لباس مبدل بخر بریم دنبال رهام
سرشو به معنی تایید تکون میده
تا شاهین بره و بیاد منم میرم تو اتاقم تا یک لباس بهتر بیارم تا بپوشم
یک پیراهن ابی چهارخونه که تا کمر تنگه و از کمر به پایین ازاد میشه میپوشم موهامم دو گوشی میبندم
قیافم مثل این زیزی گولو تا به تا شده
در اتاق رو میزنن از هولم سریع درو وا میکنم
اینکه رهامه اه به داخل سرک میکشه شاهین نیست؟ تو چرا درو باز کردی؟
(خوبه میدونه ها تو که از تمام مکالماتمون خبر داری)
-نه رفته بیرون خرید کنه
-چطوری دلش اومده تو رو تنها بذاره اخه اونم با این قیافه؟
یهو یادم میاد چجوری اومدم جلوش سریع درو میبندم و از پشتش میگم
-اگه با شاهین کار داری اومد بگم بیاد سراغت
- نه نمیخواد خرگوش کوچولو میخواستم اگه تنهاست گپ مردونه بزنیم

چند دقیقه بعد دوباره در زدن اینبار از چشمی نگاه کردم تا مطمئن شم شاهین
درو باز میکنم
-وای خسته شدم از کت کول افتادم ضعیفه این خرید ها رو بگیر
-بدشون به من
چند ثانیه میخ نگام میکنه یک بسته که نمیدونم چیه رو میده دستم
-اینا رو بذار تو اتاق من و زود بیا
در پاکت رو باز میکنم لباسه
میذارمش کنار تخت و به سمت صاحب لباس پرواز میکنم
اخی چه شوور کاری دارم داره سیب زمینی ها رو میشوره
-خسته نباشی کدبانو
-بله دیگه وقتی تو به فکر بزک دوزکی من بدبخت باید کاراتو بکنم زن از صبح تا شب همش خونه باباتی
نه به من میرسی نه به این بچه ها طفلک ها شبیه این سومالی های فقر زده شدن
-خوبه بابا بیا کنار نخواستیم اونا اگه بچه های تو ان که عمرا فقر زده بشن
شروع میکنم به حاضر کردن مواد هر چی که اماده میشد رو میریزم تو ظرف جلوم
تمام مدت شاهین دست به سینه زل زده به من بعد از اینکه سس و ادویه رو میزنم دستای شاهین از پشت
میشینه تو ظرفه
-اِ نکن بچه
-همیشه تو خونه مامان این کارو میداد من انجام بدم اخه نه اینکه من قوی ام و دستام هم بزرگه
همین طور که تو بغلشم دوتایی شروع میکنیم ورز دادن و مخلوط کردن مواد
خدا وکیلی از اول این ماموریت من هر کار خاک بر سری که تا حالا نکرده بودم انجام دادم
یا همش بغل اینم یا در حال کـــارای دیگه
با انگشتم یک تیکه الویه میزنم رو دماغش اونمبا دست تمام صورتمو الویه میکنه
-شاهین نکن شام امشب حروم میشه
-میخوای برای اینکه حروم نشه من بپیچمت لای نون بخورمت؟
از این هیچی بعید نیست بلند میشم و فرار میکنم
شاهین –کجا میری چرا در رفتی ؟
و غش غــــش میخنده
دست و رومو میشورم و به این فک میکنم که اگه بخواد بذاره بره من خیلی غصه میخورم
میز رو میچینه و خودش میشینه پشت میز
چشم ازش بر نمیدارم اگه بذارتم کنار چی؟ اگه بگه هیچ حسی بهم نداره؟ قلبم فشرده میشه
من که بهش علاقه ای ندارم دارم؟ پس چرا اینقدر ناراحت میشم از فکر اینکه فقط به خاطر این ماموریت منو بخواد
دستشو جلو صورتم تکون میده و نمیذاره بیشتر از این فکر کنم
شاهین – کجایی مهیاس یک ساعته دارم صدات میکنم محو جمال من شده بودی؟
-خب حالا تحفه داشتم فکر میکردم کاش به رهام هم میگفتیم اونم بیاد گناه داره تنهایی
اخماش میره تو هم – حالا که نگفتیم غذا تو بخور
نمیدونم چرا دروغ گفتم من که به رهام فکر نمیکردم اخه چه دلیلی داره به یک قاچاقچی دیوونه
فکر کنم بیشتر دلم میخواد به سرگرد خوشتیپ روبروم فکر کنم
-اگه خیلی دلت میخواد برو پیشش
-نه تا اون حد اما یک ظرف میریزم ببر براش
یهو منفجر شد دستشو کوبید رو میز –ممنون من سیر شدم اگه خیلی دلت میخواد خودت براش ببر

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بلند بلند زدم زیر خنده



یک بشقاب الویه میریزم و میبرم تا بدم به رهام مانتومو میپوشم و با داد میگم
شاهین عزیزم من دارم میرم اتاقم فعلا
از سوئیت میام بیرونو میرم سمت اتاق رهام
میرسم پشت در سرمو یکم نزدیک میکنم تا بفهمم چیکار میکنه
صدای دادش میاد –یعنی چی که نتونستی مشکل گمرک رو حل کنی ؟ من الان جواب رئیس رو چیبدم
صب که همه چی خوب بود و هیچ مشکلی نبود
چند ثانیه ساکت میشه انگار داره گوش میده اما یهو دوباره فریاد میکشه
بببین احمق نه من نه تو نه شریف واسه اون مهم نیستیم اگه به موقع کار رو انجام ندیم
هممون رو مثل اشغال میکشه قضیه راهجو که یادت نرفته ؟
سعی کن به هفته نکشیده موضوع رو حل کنی وگرنه خودت باید حساب پس بدی
سکوت محض میشه مغز منم فرصت تجزیه و تحلیل پیدا میکنه
سریع میرم سوئیت خودم ظرف الویه رو میذارم تو یخچال بعد هم میزنم بیرون باید
این ها رو سریع تر به شاهین بگم
شاهین
کوفتت شه رهام همش واسه خودم بود دیدی دختره پررو چه به فکر اون احمق بود؟
اصلا کی بهش اجازه داده به رهام فکر کنه در اتاق رو میزنن کیه این وقت شب
از چسمی نگاه میکنم مهیاس پس از پیش رهام جون برگشته
در رو باز میکنم و حسابی بهش اخم میکنم – امرتون
بدون اینکه نگام کنه دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه درو میبندم و همراهش میرم
میکشمش – کجا؟ بودی حالا؟
مسخره چرا میخنده – جک گفتم ؟
جدی میشه و میگه لازمه با هم حرف بزنیم بدون بچه بازی
میریم تو محوطه هتل میشینه رو چمن ها
-زمین خیسه کمر درد میشی
-نه بابا خوبه بشین
روبروش میشینم بدون مقدمه میگه
-رئیس باند کیه؟
-شریف اون همه کارست
-من رفتم پشت در اتاق رهام داشت با تلفن حرف میزد همه حرفاشو شنیدم شریف هم یک مهره است
مثل رهام و اونی که داشت باهاش حرف میزد بعد هم هر چی شنیده بود رو گفت
افکارم رو نمیتونم منظم کنم یعنی تا الان دنبال ادم اشتباهی بودیم
-این دومین باره که فوضولی های من بدرد خورد ها مگه نه؟
با این حرفش لبخند میزنم انگار میخواد از شدت اشفتگیم کم کنه
-تحقیقات یک ساله ام همه به باد فنا رفت
-هنوز دیر نشده اگه همین طور پیش بریم میتونیم موفق شیم من میدونم
ببین رهام گفت یک هفته پس اگه توی این یک هفته محموله وارد نشه باید بره پیش رئیس و توضیح بده اگه محموله وارد هم بشه باید بره پیش رئیس و تحویلش بده

پس کافیه تو این یک هفته بشیم سایه رهام درسته؟

خندم میگیره انگار نه انگار من سرگردم مهیاس یک جوری صحبت میکنه و استدلال میکنه واقعا هر کی
ندونه فک میکنه کار کشتست واقعا خوشم میاد ازش برای امتحانش میپرسم
-پس صبح هم لازم نیست بریم دنبالش نه؟
-شاهین دیوونه شدی ؟ چرا حتما باید بریم ما باید بفهمیم اونی که رهام
باهاش حرف میزد کیه
-برام واقعا سواله با این همه استعداد و علاقه چرا پلیس نشدی؟
یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر نکردی؟
-چرا اتفاقا اما پدرم همیشه مخالف بود چون خودش پلیس بود و از خطراتش اگاه نمیذاشت
من هم وارد پلیس شم ولی من کی حرف گوش کردم بار دومم باشه؟
-میدونستی اگه این پرونده به سر انجام برسه بهت درجه افتخاری میدن؟
-وای واقعا راست میگی ؟ بگو به جون مادرم
-من هیچ وقت دروغ نمیکم حالا هم بلند شو بریم بالا که صبح باید
بریم دنبال شخص سوم
مهیاس
قرار بود رهام که رفت ما هم به اسم سینما یه ربع بعد بزنیم بیرون و از روی ردیاب تعقیبش کنیم
چون اگه پشتش میرفتیم شک میکرد که نباید اینطوری میشد چون به اعتماد رهام نیاز داریم
شاهین ماشین دیگه ای اجاره کرد و قیافه هامونو یکم عوض کردیم و راه افتادیم
-شاهین اینجا خیلی متروکه نیست؟ امکان نداره اینجا باشن
-اشتباه نکن اون خونه رو ببین با همه فرق داره همون جاست
نگام کشیده شد سمت در قهوه ای راست میگفت خیلی با بقیه فرق داره
ماشین رو توی یکی از متروکه ها پنهون کردیم
شاهین اروم گفت مهیاس موبایلتو در بیار برای عکس گرفتن
شاهین فکر میکنم باید بری استعفا بدی دیگه بدرد پلیس نمیخوری جدیدا خیلی سهل انگار شدی
خوب یک دوربین عکاسی میاوردی
-همش تقصیر توه تازه کله سحر دوربین عکاسی از کجا گیر میوردم
همون لحظه در باز میشه سریع با موبایلم
شروع میکنم عکس گرفتن از ادمایی که بیرون میومدن پشت سر هم
رهام و چهار تا مرد دیگه
شاهین انگار یکی شونو شناخت اخمهاش رو کشید تو هم بعد از اینکه رفتن
تلفن همراهشو در اورد یک سیم ایرانسل انداخت
و زنگ زد به سرهنگ
-سلام عقاب هستم قاسمی داره برای صیاد دونه میپاشه
-بله من امروز براتون نقشه مقر صیاد رو میفرستم
بعد هم قطع کرد و سیم رو
با فندک سوزوند
-تو که شاهینی چرا میگی عقاب البته میدونم حیوون با حیوون فرق نداره
-بریم کوچولو شهر بازی دیر نشه


رمان عملیات عاشقانه7
رفتیم جلوی سینما ماشین خودمون رو برداشتیم ،تا شاهین بیاد منم از خانومی که رفته
بودن فیلم رو ببینن موضوع فیلم رو پرسیدم به رهام زنگ زدیم و دم شهر بازی قرار
گذاشتیم همون طور که انتظار میرفت رهام اولین چیزی که پرسید موضوع فیلم بود
منتظر بودم شاهین ضایع شه اما شروع کرد تعریف کردن داستان فیلم
من همینجوری میخ موندم فک کردم یادش میره یکم مسخرش میکنیم اما دریغ
تازه اخرش بهم زبون درازی میکنه
رهام تا حالا شهربازی نرفته با شاهین نقشه کشیدیم ببریم سوار ترن هواییش کنیم
اولش میگفت سوار نمیشم اما اینقدر گفتیم ترس نداره که بلاخره خر شد
صندلی ها دو نفره بودن من و شاهین نشستیم رهام و یک دختره
اولش که راه افتاد حسابی ترسیدم و به غلط کردن افتادم قطار که داشت میرفت بالا
همینکه افتاد تو سراشیبی صدای جیغ و داد بلند شد
رهام مثل زنا جیغ میزد و میله ی جلوش رو ول نمیکرد یک جا که خیلی ترسناک شد پرید بازو دختره
رو گرفت و حالا جیغ نکش کی بکش دختره بدبخت نمیدونست بترسه یا بخنده
وقتی رسیدیم پایین تلوتلو میخورد زرد کرده بود ما هم که دیگه خیلی خودمونو
گرفته بودیم نخندیم شروع کردیم به گاز زدن در و دیوار
دیگه باهامون سوار هیچی نشد ولی ما دو تا هر چی وسیله بود سوار شدیم
فک کنم رهام مرگ مغزی شد از شرش راحت شدیم چون لب به شام هم نزد
فقط قبل اینکه بریم اتاقامون گفت فردا صبح برمیگردیم تهران
شاهین
صبح تو فرودگاه از هم خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سمت خونه خودمون
من مهیاس رو رسوندم بعد راه افتادم سمت خونه
یک سری پرونده لازم دارم هنوز وقت نکردم رو ادمای مهمونی کار کنم
هر چند بچه های شناسایی جورمو کشیدن
ماشین رو میزنم بغل از کیوسک تلفن زنگ میزنم به سرهنگ و ازش میخوام پرونده ها رو برام ایمیل کنه
وقتی رسیدم خونه اول یک دوش اب سرد گرفتم تا حالم یکم جا بیاد بعد هم شروع کردم به بررسی
مدارک و افراد و رابطه هاشون
عکس ها رو دوباره و دوباره زیر و رو میکنم باید یک جایی همین جاها باشه
از جام بلند میشم و یک نگاه به نمودار روبروم میندازم از دیشب تا حالا دارم روش کار میکنم
فقط راس این هــرم لعنتی خالیه که اونم بزودی پر میشه خودم پرش میکنم
بعد زمین رو از وجود نحسشون پاک میکنم
روی مبل میشینم و زل میزنم به نمودار روبروم کجا رو اشتباه کردم ؟ چی رو از قلم انداختم
حسی بهم میگه رئیس باند از چیزی که فکر میکنم خیلی تو چشم تره
این یک قانونه هر چقدر وسیله ای که میخوای پنهان کنی در دسترس تر باشه دیر تر پیدا میشه

مهیاس
از پله ها میرم بالا چقدر کفش دم در خونمونه فک کنم باز این عمو ها و عمه اینجا تلپن
والا من نمیدونم اینا خونه ندارن ؟ایا؟
تا در و باز میکنم تو بغل یکی فرو میرم
-سلام ابجی کوچیکه
-وای مهران دیوونه تو کی اومدی؟ باز تابستون شد و تو دوباره هوار شدی سر ما؟
-ترو خدا اینقدر مورد عنایت قرار نده منو میدونم دلت برام تنگ شده بود از دوریم داشتی میمردی
هلش دادم کنار حدسم درست بود همه جمع بودن خونه ی ما احتمالا بخاطر ورود نامیمون این میمون
جمع شدندتا رسیدم تو هال بلند سلام کردم کسی توجه نکرد
-ترو خدا کسی بلند نشه ناراحت میشم راحت باشید خواهش میکنم
مهیار از پذیرایی داد زد –بسه بابا کم خودتو لوس کن
اما بابای مهربونم بغلش رو برام باز کرد – بیا اینجا ببینم عروسک بابا
مثل پیشی ملوسا خودم و چپوندم تو بغل بابام
-خوش گذشت مسافرت ؟ شوهر کردی کاملا ما رو یادت رفت اره پدر سوخته؟
داشت از دهنم میپرید بگم اخه سیستان جای خوش گذرونیه؟ اما بجاش گفتم
-جای شما خیلی خالی بود بابایی ایشالله سری بعد با هم میریم
داشتیم حرف میزدیم که گوشم از پشت کشیده شد
ای ای ای ول کن
فکر کردم مهران اما همین که برگشتم دیدم ای دل غافل دایی محمد اصلا درد یادم رفت همچین پریدم بغلش
که یک متر رفت عقب
-وای دایی جون شما کی اومدید؟
-من سه روزه اومدم تو نبودی چه مودب شدی تو نکنه این یارو شاهین ادبت کرده
مهران یک حالت لات بخودش گرفت- اره اباجی؟ اگه اذیتت کرده بگو شقه شقه اش کنم
نا لوتی رو
-دیگه چی ؟ نگاه چپ به شوهرم بندازی موهات و تک تک میکنم
-همینه دیگه به ضعیفه جماعت رو داد همین میشه گمشو ببینم چه پررو شده شوورم شوورم میکنه واسه من
با دایی رفتیم بین بچه ها نشستیم
-شما که باز اینجایید انقدر بدم میاد ادم نمی تونه دو دقه تو خونه خودش نفس راحت بکشه
مهیار با قیافه حق به جانب گفت- گیس بریده کسی نیومده تورو ببینه به خاطر مهران جـــون اومده بودیم
مهران صداش و نازک کرد- غلط کردی به خاطر من اومدی هر چی بین من و تو بوده خیلی
وقته تموم شده از همون وقتی که منو به خاطر ساناز ایکبیری ول کردی
با دست میزد رو صورتش- ای خدا من نمیدونم اخه چی از این ور قلمبیده کم داشتم که رفتی سراغ این
بعد هم به حالت قهر پا شد رفت
مهران خودشو از پشت انداخت کولم
-وای که چقدر خسته شدم منو ببر اتاقم الاغ نازم
-مهران از سر شب هر چی میگم بروی خودت نمیاری سوغاتی منو بردار بیار
-مهیاس عزیزم خیلی خوابم میاد
و مث جت رفت تو اتاقش ، که خوابت میاد؟ همچین حالتو جا بیارم که صبح دو دستی کادومو بدی دستم
سر شب با بچه ها خیلی از جن و روح حرف زدیم مهران از بچگی حسابی از روح میترسید
امشب هم به بهانه های الکی دایی رو برد تو اتاق خودش منم که میدونم ترسیده حاشو میارم سر جاش
صورتمو حسابی با پنکک سفید میکنم بعد هم با سایه مشکی دوره چشمام رو صفا میدم
و دو تا خط سیاه از زیر چشمام تا پایین صورتم میکشم لبمو هم با رژ لب قرمز حسابی خوشگل کردم
یک لباس سفید که مثل ردا باشه با ملحفه واسه خودم درست میکنم و با سس کچاپ حسابی قرمزش میکنم
که انگار خونه موهامم باز میریزم دورم
پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق مهران درو کامل باز کردم تو سیاهی راهرو قایم شدم
-مهـــــــــــران مهــــــــــران بلـــــند شو
هر دوشون که انگار بیدار بودن سیخ نشستن سر جاشون اروم اروم از تاریکی اومدم بیرون
دایی پرید رو تخت مهران دوتایی همو بغل کرده بودن و رو تخت بالا پایین میپریدن
و جیغ میزدن منم هی میگفتم یوهــــــــــا ها ها
که یک ضربه بدی خورد تو سرم
اروم اروم چشمام رو باز میکنم همه جا سفیده فک کنم خدا دید روح خشگلی شدم منو
به دیار باقی دعوت کرد سرمو میچرخونم خدایا راضیم از اینجا
یک حوری مرد (به حوری مرد چی میگن؟) داره بهم سرم میزنه یکم به مغزم فشار میارم روح و مهران
و دایی و ضربه پس نمردم اینجا بیمارستانه
-ببخشید همراه های من کجان؟
پرستاره که انگار خودشو داره میکشه نخنده بزور میگه الان میگم بیان
کجا رفتی نمیخواد خودت هستی دیگه
ولی دیوونه بود به چی میخندید یک نگاه به خودم میندازم یا جــــــد سادات منو
با این قیافه جنی اوردن بیمارستان؟ خوبه بهشون نگفتن منو ببرن تیمارستان
بابا و مهران و دایی میان تو بابا قیافش از همه مهربون تره
-خوبی مهیاس جان
-اره بابایی کی به سرم ضربه زد؟
-مامانت که خیلی ترسیده بود از صدای این دو تا اومد بالا فکر کرد واقعا روحی با گلدون ابیه زد تو سرت
-بابا میشه تو راه برای مامان جایزه بخریم ؟ باید احسنت گفت به این همه نبوغ و استعداد
اخه کی با گلدون میزنه تو سر روح اخه من چی باید بگم ؟ حالا چرا منو با این قیافه اوردین؟
مهران که حسابی قاطی کرده بود گفت –اره باید میذاشتیم بمیری راحت شیم از دستت
-حقت بود اقا مهران کادومو ندادی منم تلافی کردم تا تو باشی منو سرکار نذاری
-مهیاس بابا کارت اصلا درست نبود بعدا از مهران معذرت خواهی کن
دایی محمد که تا الان ساکت بود نطقش باز شد
-فقط از مهران؟ مهیاس تو چرا انقدر شیطان صفتی؟ وروجک تا مرز سکته رفتیم
-دلم خنک حقتون بود مرد هم اینقدر ترسو میشه؟
تا رسیدم خونه مامان با گریه بغلم کرد –الهی دستم بشکنه مادر فدات شه خوبی الان؟
-اره مامی خوبم ، اشکال نداره میشه برم اتاقم؟
-برو عزیزم محمد کمکش کن بره بالا
با کمک دایی دست و صورتمو شستم و خوابیدم


شاهین
از دیروز تا حالا از خونه بیرون نرفتم خسته شدم نه فقط جسمم روحم هم خسته شده ذهنم پر میکشه
به اولین پرونده ای که حل کردم هوشم برای این کار خیلی خوب بود اما هیچ وقت علاقه ای به پلیس شدن
نداشتم شاید اگه اون اتفاقا برای پدرم نمیوفتاد من الان یک جای دیگه بودم
پونزده سالم بود که زنگ زدن خونمون که بریم بیمارستان هیچکس نمی گفت چی شده وقتی رسیدیم گفتن بابا
میخواد منو ببینه رفتم داخل بین یک عالمه سیم گم شده بود
پدر من قهرمان من بین اون همه سیم بود دستشو گرفتم تو دستم
-شاهین پسرم میخوام مردونه با هم حرف بزنیم خوب به حرفهام گوش کن ممکنه من زنده از این اتاق بیرون
نیام
-اما بابا
-صبر داشته باش بذار حرفم تموم شه میخوام همیشه کنار مادرتو خواهرت باشی بعد از من تو مرد اون خونه ای
میسپرمشون دست تو نذار اب تو دل مادرت تکون بخوره قول بده
-شما از این اتاق میای بیرون
-قول بده
خم شدم دست پدرم رو بوسیدم- قول میدم
-حالا برو بیرون بگو مامانت بیاد دم اخری یک دل سیر عشقمو ببینم واینستا منو نگاه نکن برو دیگه
اون روزا خیلی سخت گذشت برای یک پسر به سن من که تازه وارد جوونی شده پدر تکیه گاه خیلی مهمیه
از سرهنگ رحمانی که اون موقع دوست بابا بود شنیدم توی یکی از ماموریت ها از پشت بهش شلیک کردن
و این یعنی ته ناجوانمردی گلوله درست کنار قلبش بود نه یکی نه دوتا چهار تا
اون روز بود که تصمیم گرفتم بیخیال علایقم شم و انتقام پدرمو ازشون بگیرم از همه ی خلافکارای روی زمین
سعی کردم محکم باشم و شاهین رو تو خودم بکشم و بشم یک مامور نیروی پلیس
حالا بعد از اون همه سال با اومدن مهیاس شاهینی که سعی میکردم نابودش کنم قد علم کرده بود
این دو روز میخواستم خودمو ازش پنهون کنم تا شاید بتونم دوباره بشم سرگرد شاهین اما تنها اتفاقی که نیوفتاده
فراموشی انگار مهم ترین بخش از وجودم نیست
گوشیمو بر میدارم بهش اس میدم
-سلام
-سلام شما؟
-عشقت
-کدومشون؟
-مگه چند تا هستن؟
-خیلی ، تقی ،نقی ، عباس قصاب،اصغر کله پز، ساسان بقال سر کوچه و یکسری دیگه حالا اگه تو این لیست هستی گزینه 1 رو اس کن اگه نه بگو بقیه رو نام ببرم
دختره ی قورباغه اصلا حقشه بهش اس ندم گوشیم تو دستم لرزید
-نکنه تو اون شاهین دیوونه ی متوهمی ؟
اخ اگه اینجا بودی سرتو میکوبیدم تو طـــــاق
-پس خودشی چند روزه نیستی راحتیم
نمیدونم چرا اینقدر دمغ شدم اصلا حس اس ام اس دادنم پرید
مهیاس
پس چرا ج نمیده ؟نکنه ناراحت شده ؟ فکر کنم حرفمو جدی گرفت. نکنه نیاد اخه دلم براش تنگ شده
-شاهین؟
-بله؟
پس ناراحت نیست چقدر بی احساسه بیشعور الان باید بگه جانم
-دیدی گفتم شاهینی اخه کی بجز تو این وقت شب مزاحم میشه یک شکلک خنده هم براش فرستادم
دیگه جواب نداد جدی جدی این دفعه ناراحت شد به درک والا درسته من بیدار بودم
اما کی تا حالا من با این مثل ادم حرف زدم بار دومم باشه؟

-مامی من دارم میرم بیرون
-کجا این وقت روز؟
-چند جا کار دارم میام حالا
سوار ماشین خوشگلم میشم و میرم خونه ی شاهین اخه صبح سرهنگ زنگ زد و ازم خواست برم
بونجا منم مث جت حاضر شدم فقط هم به خاطر حرف سرهنگ و گرنه مدیونید فکر کنید
من دلم برای شاهین تنگ شده ها اصلا
یک مانتوی ابی کاربونی پوشیدم با شال مشکی حسابی خوش تیپ کردم که سوز به دل
شاهین بشه سه روزه منو ندیده ارایش هم مثل همیشه
همینکه در خونه رو باز کرد میخواستم بپرم بغلش اما خیلی قیافش گرفته بود و باهام معمولی رفتار کرد
-سلام
-سلام بیا داخل
والا قبلنا ما میدیدیم نامزدا تا همو میدیدن ماچ و بوسه راه می انداختن نه؟ لااقل یک بغل همو میکردن
خوب من الان خیلی دلم براش تنگ شده چرا اصلا تحویلم نمیگیره؟
-سلام خوبید سرهنگ؟
-سلام دختر گلم اره خوبم تو خوبی ؟ بیا بشین اینجا پیش من
-شما کجا اینجا کجا ؟ قدم رنجه فرمودید
شاهین با سینی چایی میاد میشینه روبروم
-خیلی خوش حال شدی منو دیدی نه ؟ میدونم ، میخوای ازین به بعد بیشتر بهت سر میزنم
-نه خیلی هم خوشحال نشدم
کصافط رومو ازش برگردوندم سمت سرهنگ
-چی باعث شد یاد من بکنید جناب سرهنگ؟
-دخترم این محموله ای که داره میاد باید با پوشش یکی از شرکت ها بیاد ، بررسی کردیم
تو این ماه هیچ شرکتی قرار نیست محصولی وارد کنه
-هیچ شرکتی بجز شرکت ما
-اره دقیقا روز دقیق تحویل جنس ها رو میدونی؟
-سرهنگ من رئیس اون شرکتم از هر چیزی که اونجا اتفاق میوفته مطلعم شاید بشه روزایی نرم
اما از خونه همه چی تحت کنترلمه
-منظور بدی نداشتم دخترم میشه بگی کی قراره جنس ها رو تحویل بگیرید؟
-بله 26 این ماه
یکم با خودم حساب کردم
-این که همین پس فرداست
-اره بهتره من سریع تر برم اداره تا با بچه ها هماهنگ بشم احتمالا به همین زودیا باید اقدام کنیم
میخوای تورو هم سر راه برسونم
-نه سرهنگ پس برای چی شوهر کردم؟
-شوهر کردی تاکسی دربست نگرفتی که در ضمن این نیز نماند
-بچه ها بحث باشه برای بعد من دیرم شده پس شاهین میرسونتت فعلا کاری نداری؟
-ببخشید سرهنگ شما رو هم اذیت کردیم
شاهین باهاش تا دم در رفت و زودی هم برگشت
-چرا با سرهنگ نرفتی ؟ من خیلی خستم وقت اضافه ندارم که صرف تو کنم
میخوای بری هم خودت با اژانس برو تا دیگه از جانب من حرف نزنی
چرا اینطوری برخورد میکنه ؟ اصلا ادم ضعیفی نیستم من اما برخورداش امروز خیلی رو مخمه
در ضمن من با تاکسی نیومده بودم که با تاکسی برم بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم کیفمو برداشتم
و رفتم سمت در خروجی
شاهین
از دیروز تا حالا نخوابیدم فشار پرونده و حل نشدنش همه با هم حسابی اعصابمم رو بهم ریخته اما
برخوردم با مهیاس سوای همه اینا است اینطوری رفتار کردم تا یاد بگیره به من درست اس بده اما الان
که میخواد بره حس میکنم زیاده روی کردم
-ماشین داری
-اگرم نداشتم مزاحم شما نمیشدم با اژانس میرفتم
-جدی پرسیدم مهیاس
با خشم و ناراحتی بر میگرده سمتم
-بنظرت من باهات شوخی دارم؟
منم بلند میشم وایمیستم روبروش عاشق این پوزیشن هامونم وقتی رخ به رخم وایمیسته
-خب از اونجایی که قیافت همیشه مثل قوری قوری جونه ادم فرقشو احساس نمیکنه
فکر کردم الان دیگه حالت چشماش بهتر میشه یا ناراحتیش از بین میره و عصبی میشه
اما بدتر ناراحت شد فک کنم خیلی زیاد بد برخورد کردم
-من ماشین دارم نمی خواد خودتو نگران من نشون بدی
اُه لعنت به من چقدر وقتی ناراحته خواستنیه

مهیاس
با من بد برخورد میکنی؟ الان حس عذاب وجدانی بهت بدم تا یادت نره یکم دیگه چشمامو
غمناک میکنم اخرین نگامو میندازم سمتش
-خداحافظ
سریع میرم سمت در اگه بمونم لبخندم رو میبینه یا خودمو میندازم تو بغلش از بس که دوست داشتنی
شده امروز شاید اولش خیلی ناراحت شدم اما من کلا روحیم اینطوریه ترجیح میدم
دیگران رو ناراحت کنم تا خودمو بلـــــه همینه که هست
یکراست میرم خونه ماشین رو پارک مینمایم و شیرجه میرم تو
-سلام به همه کجایین
-اینجاییم اجی جون
صدای مهسان از اشپزخونه
-به به به همه جمعید چرا منتظر من نموندید؟
-گفتیم لابد پیش شوهر تحفه تر از خودت یک چیزی میخوری
-منظورت از تحفه منم؟
سرا همه برگشت سمت صدا شاهین کی اومد؟ اصلا کی اینو راه داد
میاد جلو دستشو میندازه دورم کصافط اینجا نباید بغلم کنی که
مهران بدبخت که فکرشم نمی رسید تو اولین برخورد این همه گند بزنه با هول اومد سمتمون
-سلام داداش شاهین همین الان ذکر و خیرت بود
شاهین همین طوری که باهاش دست می داد به طعنه گفت
-بله یک بخشی رو شنیدم همین ها رو میگی دیگه؟
دایی محمد که دید مهران نافرم خراب کرده خواست ابروشو درست کنه زد چشمشم کور کرد
-مهران همیشه همین طوری تعریف میکنه هیچیش به ادمیزاد نرفته
شاهین یک نگاه نا فرم انداخت سمت دایی جان در گوشم اروم گفت
-این کیه؟
ای دلم خنک میشه وقتی این جوری غیرتی میشه ها بنظر من میشه براش مرد
-مهیاس دایی بیاید بشینید فک کنم شام هم نخوردید
اُه دایی نمی شه دو دقیقه فقط ساکت بشینی ؟ البته فک کنم دایی فهمید شاهین چرا اونطوری نگاش میکرد
نشستیم سر میز مامان جونی لازانیا درست کرده همین طوری که دارم واسه خودم غذا میکشم
اروم از شاهین میپرسم
–واسه چی اومدی خونه مـــــا؟
-خونه ی تو نیست که خونه ی پدر زنمه
اگه اینو صبح میگفت ها اینقدر خوشحال میشدم اما الان
-این نیز نماند شاهین جــــــــــون
-خیلی هم می ماند
از جام بلند میشم ممنون مامان عالی بود سرمو خم میکنم سمت شاهین
-بلند شو بریم بالا
به محض اینکه در اتاق رو میبندم طلبکارانه بر میگردم سمت شاهین
-خب حالا دلیلت رو بگو ؟چرا اومدی ؟
-هنوز از دستم دلخوری؟
-دلخور ؟ نه اصلا برام مهم نیستی که بخوام از دستت ناراحت شم با اون رفتارای زشتت و اخلاقای گندت
حالا مثل چی دارم دروغ بلغور میکنم ها اما حقشه تا این باشه که منو اینقدر اذیت نکنه
نگاهش نگران شد چقدر چشماشو دوست دارم تا خواست لب باز کنه صدای پیجرش بلند شد
-من باید برم
به سرعت راه خروج رو پیش گرفت نباید میذاشتم اینجوری بره اُه لعنت به دهانی که بی موقع باز بشه
منم دنبالش از پله ها سرازیر میشم
-شاهین وایسا
-مهیاس
تا خواست حرفشو ادامه بده لبام رو گذاشتم رو لباش
-مراقب خودت باش

شاهین
بلاخره زمانش رسید با سرهنگ تماس گرفتم گفت چون من نزدیک اونجا بودم برام پیغام فرستادن
مثل اینکه تونسته بودن زودتر محموله رو رد کنن و قرار بود امشب خدمت رئیس برسن
وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم دو تا از مامورا منتظرم بودن اسلحمو تحویل گرفتم
در عرض چند دقیقه همه جا پر از پلیس و تک تیر انداز شد نباید هیچ راه در رویی پیش روشون بذاریم
تمام راه های فرار خونه رو بستیم خوشحالم از اینکه اینجام تا پاداش زحمات یک ساله ام رو ببینم
بعد از صدای شکستن در تنها صدایی که بلند شد صدای تـــــیرِ
همه دستگیر شدن لحظه ی اخر قبل از انتقالشون به پایگاه پوزخند رهام تنها چیزی بود که دیدم
-یعنی چی که رئیس باند بینشون نیست
-قربان از همه بازجویی کردیم هیچ کدوم حرفی نمی زنن مهره های جزئی که اصلا چیزی در مورد رئیس نمیدونن
از سه نفر مهره اصلی هم فقط رهام شریف جون سالم بدر برده و زندست از اون هم صدایی در نمیاد
-برای اینکه بلد نیستید بازجویی کنید
از جام بلند میشم با قدم های محکم راه میوفتم سمت اتاق بازجویی
-به به جناب سرگرد مشتاق دیدار شما چرا زحمت کشیدید می گفتید ما خدمت میرسیدیم
-میخوای بگی رئیس این باند لعنتی کیه ؟ یا دوست داری از راه دیگه ای وارد شم؟
-اتفاقا تا حالا حرف نزدم تا شما بیای و از راه دیگه ای وارد شی اق پلیسه
مشت اول فرود میاد تو صورتش
-همین؟ هه این روشا برای حرف اوردن مجرم دیگه قدیمی شده
مشت دوم و سوم
-انتظار خیلی بیشتر از اینا رو ازت داشتم
روبروش می ایستم یک سیگار در میارم روشن میکنم و پک عمیقی میزنم
-فکر نکنم اینجا بتونی سیگار بکشی ؟ میتونی؟
-دودش اذیتت میکنه؟ باشه الان خاموشش میکنم
سیگار رو کف دستش میذارم و فشار میدم
-ببخشید اینجا جا سیگاری نداریم
صورتش برای یک لحظه از درد جمع میشه اما پوست کلفت تر از این حرفهاست
-بهت نمیاد اینقدر بی دل و جرات باشی پیش مهیاس که خیلی قلدر بازی در میاوردی
-اسمشو تو دهن کثیفت نچرخون
-جوش نزن جناب سرگرد همه ی ما میمیریم حالا اون زودتر
سعی میکنم اروم باشم حرفهامون داره به جهتی که میخوام میره نقطه ضعف هر دومون مهیاس
توی درگیری ها کتفش تیر خرده دستمو میذارم روش و فشار میدم
-شاید تو زودتر نه؟ اخه همین امروز فرداست که حکم اعدامت میاد اگه اعتراف کنی شاید بتونم
به حبس ابد تغییرش بدم
-بمونم تو زندان که چی بشه ؟ همون اعدام خوبه تنها دلخوشیم اینه قبل از اینکه
حکم اعدام بیاد سوختن تو رو میبینم تو تمام اون روزهایی که باهام مسافرت بودی به تنها چیزی که فکر میکردم نابودیت بود بدون اینکه بدونم چیکاره ای
تو مهیاس رو ازم دزدیدی دختری که عاشقانه دوستش داشتم
حالا نوبت توئه که از دستش بدی
اسلحه مو در میارم و میذارم رو شقیقش
-از چی حرف میزنی؟
-ببین شاهین خان من اگه نخوام حرف بزنم تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی
با ته تفنگ محکم میکوبم رو جای زخمش
-حالا چی ؟ میخوای زر بزنی و بگی داری در مورد چی حرف میزنی؟
-چرا که نه ؟ میخوام بدونی و بسوزی از اینکه هیچ غلطی نمی تونی بکنی
رئیسی که دنبالشی اون بیرونه و اگه بفهمه مهیاس با تو همدست بوده نابودش میکنه همینطور که الان میخواد
تورو نابود کنه و میکنه
بعد هم شروع کرد به دیوانه وار خندیدن
-کاری که من میخواستم بکنم و مانعم میشد رو خودش تموم میکنه
-اما اون نمیفهمه که من پلیسم یا مهیاس همکاری کرده باهام وقتی همتون دستگیر شدید از کجا میخواد بفهمه
-سخت در اشتباهی سرگرد اون خیلی از چیزی که فکر میکنی بهتون نزدیکتره تو همیشه در خطری اگه نزدیک مهیاس باشی اون هم در خطر میمونه
خم میشم رو صورتش
-من اون لعنتی رو پیدا میکنم و از مهیاس محافظت میکنم تو به فکر خودت باش که بزودی سرت بالای دارِ
گردنبند مهیاس هنوز همراهشه میکشمش
-اینم پیش من میمونه تو لایقش نیستی
خیز بر میداره تا پسش بگیره از اتاق میزنم بیرون سرهنگ منتظرمه دستشو میذاره رو شونم
-چی فکر میکنی
-نمی دونم اما مطمئنم مهیاس رو تنها نمیذارم این دروغا رو هم تحویلش نمیدم مثل یک مرد وایمیستم و ازش محافظت میکنم
-شاید باید با دوری ازش محافظت کنی
-سرهنگ اگه من نزدیکش نباشم شاید اسیب ببینه شاید
کلافه به موهام چنگ میندازم
-میدونم پسرم اما رئیس این باند خیلی خطرناکه بهتره از دور مراقبش باشی
-انتظار ندارید برم بهش بگم بازیچه بوده؟
-نیازی نیست تو این کار رو بکنی من همه چیز رو توضیح میدم براش اونطور که باید بشنوه
بدون اینکه حرف اضافه بزنم احترام میذارم و راه اتاقمو پس میگیرم شاید لحن سرهنگ اروم بود اما
همه ی حرفاش فقط دستور بود نباید اینطوری بشه من ادمی نیستم که جا بزنم باید مثل کوه پشت سرش بیاستم اما
نمیشه و این منو از درون نابود میکنه



مهیاس
از دیشب تا حالا خواب به چشمام نیومده یعنی چی شد؟ همه چی خوب پیشرفته؟
تو دلم رخت شور خونه است میدونم تو خونه دووم نمیارم خب کجا برم حالا؟
اداره که نمیشه رفت پس باید برم خونه شاهین دیگه
حاضر میشم و راه میوفتم فک کنم اسممو باید تو گینس ثبت کنن اتقدر سریع اماده شدم
تو ماشین به این فکر میکردم که باید ماشینمو عوض کنم البته اینجوری داشتم فقط خودمو سرگرم میکردم
زنگ و میزنم در باز میشه میرم بالا یعنی شاهین الان خونست ؟ سرهنگ جلوی در ایستاده پس شاهین نیست
-سلام دخترم بیا تو
-سلام سرهنگ شاهین نیست؟
-اول بیا تو ، برات میگم
نمیدونم با این حرفش چرا قلبم هُری ریخت نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟
-بشین برات چایی بیارم
-سرهنگ لطفا بگید شاهین کجاست ، من چایی نمیخوام
میاد اروم میشینه روبروم
-دخترم حقیقتش دیشب پرونده ای که توش کمکمون میکردی بسته شد و همه دستگیر شدن
این که خیلی خوبه پس چرا این طوری داره میگه ؟ نکنه منظورش اینه که حالا که پرونده بسته شده منم هِری
سوالی نگاش میکنم گردنبندی که تو سفر برای پسر ها خریدم رو میذاره رو میز
-بابت همه چیز ازت ممنونیم تو خیلی تو حل این پرونده کمک کردی که البته بابتش
حتما بطور رسمی ازت تشکر میشه ، ازت میخوام فعلا در مورد این پرونده
با هیچ کس صحبت نکنی در مورد شاهین هم یکم صبر کنی بعد حقیقت رو به
خانوادت بگی و خلاص
یک لبخند نصفه و نیمه براش میزنم دستم میره سمت گردنبند و برش میدارم زنجیرش پاره شده
باید ببرم درستش کنم سرهنگ هنوز زل زده بهم بعد من مثل اسگلا به فکر گردنبندم از جام بلند میشم که برم ،
بمونم برای چی؟ تو دلم هنوز تشویشه نکنه شاهین چیزیش شده باشه؟
قبل اینکه برم برمیگردم سمت سرهنگ
-سالمه؟
چشمام از بغض میلرزهو همینطور صدام نگاه سرهنگ پر میشه از غم
-اره دخترم حالش خوبه خوبه
حالش خوبه خوبه؟ چه جالب پس براش اصلا مهم نیست که گذاشته و رفته
اگه مهم بود که میموند و توضیح میداد اینقدر مرد نبود که خودش بگه منو نمیخواد میشینم تو ماشین
ضبط رو روشن میکنم اهنگ دختر همسایه پلی میشه بین این همه اهنگ چرا این؟
یاد خنده ی شاهین میوفتم وقتی اینو تو ماشینش با هم گوش میکردیم فلش رو در میارم و پرت میکنم بیرون
از تو داشبورد یک سی دی در میارم روش نوشته غمگین اینو نگه داشته بودم تا وقتی خیلی داغونم گوش کنم
خودم هم نمیدونم الان چه مرگمه اما میدونم دلم میخواد به حال خودم زار بزنم
منی که گریه برام بی معنیه الان صورتم خیسه خیسه
به تو نزدیکتر میشم تو از من دورتر میشی*
سرعت میگیرم دلم میخواد پرواز کنم و بهت برسم
شدی فانوس ِ رویام داری کم نور تر میشی*
می خوام آغوش ِ دلتنگت توی ِ آغوش ِ شب واشه*
با دستای تو تنها شه* می خوام دستای ِ من امشب
کاش الان اینجا بود سرعتم دیوونه واره صدای اژیر پلیس میاد
بزن بغلGeneseis-
شاهین هم اولین بار همینو گفت چقدر بنظرم تو اون لباس پلیس خواستنی بود
میزنم کنار
من از تو دورتر میشم هوا دلگیرتر میشه*
تو داری میری از پیشم*
دلم درگیرتر میشه*
میزنه به شیشه پیاده میشم با تعجب نگام میکنه
دوباره فکرم میره پیش شاهین
-ماشین باید بخوابه پارکینگ
نمیدونم صدای افکارمه یا پلیس روبروم
-خانوم با شما هستم سرعتتون خیلی زیاد بود ماشین باید بره پارکینگ
-پس من چطوری برم خونه؟
انقدر مظلوم پرسیدم و بی منظور که پسر روبروم برای چند لحظه بی حرف فقط نگام میکرد
یعنی اینقدر حالم بد بود؟ کاش اشهین اینجا بود تا داد بکشه مرخصی
-شما حالتون اصلا مساعد رانندگی نیست
اینو خودم هم میدونم الان حالم مناسب هیچ کاری نیست لبام باز نمی شه
فقط نگاش میکنم شاید دارم توی وجود سرگرد روبروم سرگرد قلبم رو جستجو میکنم
-من متوجه سرعتم نشدم میشه برم؟ دیگه نمی تونم سراپا وایسم
-الان نباید رانندگی کنید لطفا تا حالتون یکم بهتر شه راه نیوفتید
-پس میبخشینم؟
نکنه شاهین از حرف اون شبم دلخور شده میخواد تلافی کنه؟ کاش اونم ببخشتم
-بله میتونید برید
روی صندلی راننده خراب میشم باید با خودم کنار بیام دیگه نباید این حالم ادامه داشته باشه

-اباجی ، کجایی؟
-اینجام مهران
-داری چه غلطی میکنی؟ چرا غمباد گرفتی انقدر از دخترای لوس که یک بند اشکشون دم مشکشونه بدم میاد
با این حرفش داغ دلم تازه شد مهران هم دوست نداره مثل شاهین دوباره اشکام ریختن
داداشیم هم در نهایت سخاوت بغلش رو در اختیارم گذاشت درست مثل بچگی وقتی مهیار اذیتم میکرد
تو بغلش مچاله شدم
-هــــیس اروم کوچولو
-واقعا دوسم نداری؟
-من غلط کرده باشم تا عمر دارم خودم نوکرتم بگو کی اذیتت کرده
-فقط دلم گرفته
سرمو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد راحت میتونست بفهمه چمه سرمو اناختم پایین
فهمیده بود یک دل گرفتگی ساده نیست اما گفت
-بلند شو بریم بیرون از بس تو خونه نشستی دلت گرفته
یک مانتو یاسی پوشیدم با شال پررنگ ترش دلم به ارایش نمیرفت اما اگه این ریختی برم بیرون که ملت سکته میکنن یک عالمه کرم میزنم با مداد و ریمل رژ قرمزم رو بر میدارم باهاش رو اینه مینویسم
-در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویش تن دیدم که جانم میرود
-حاضر شدی؟
از پشت بغلم کرد و نوشته رو خوند
-اجی کوچیکه میدونی که من همیشه هستم نه؟
از جام بلند میشم
-بریم مهران دستمو میگیره تو دستش لبخند میزنم
داریم میریم بام تهران این مسیر رو خوب میشناسم وقتی صحرا فوت شد
مهران رو میاوردم اینجا اون موقع ها کلی غصه تو دلش بود دختری که دوسش داشت رو بخاطر یک تصادف
جلوی چشمش از دست داد
میرفتیم بام مهران فریاد میزد حرف میزد اشک میریخت اروم میشد و من فقط تماشاش
میکردم همیشه همین طور بودیم با هم شوخی میکردیم اذیت میکردیم اما هیچ وقت تو سختی ها همو ول نمیکردیم
اما من نه میخواستم جیغ بکشم نه حتی یک قطره اشک بریزم به همین خاطر گفتم
-مهران به جای اینکه بریم بام اینجا برام بستنی بخر لطفا
-تو فقط امر کن
ماشین رو زد بغل
- چه طعمی میخوای حالا
-شکلاتی
از ماشین پیاده میشم منم میام تو صدم ثانیه چند تا اتفاق میووفته من جلوترم یک ماشین با سرعت میاد سمتم
داره میزنه بهم انگار میخواد بزنه بهم
چشمام رو میبندم
-خوبی مهیاسی
از بغل مهران میام بیرون الهی بگردم اشک تو چشماشه
-خوبم مهران ببین سالمم
محکم بغلم میکنه و به سرم دست میکشه
-خدایا شکرت خداجونم
چشمام از رو شونه مهران کشیده میشه به قامتی که همه ی وجودمه مطمئنم خودشه شناختنش از پشت هم برام کار سختی نیست دستای مشت شدش رو خوب میشناسم اینجا چیکار میکرد

شاهین

خیلی سخته که مرد باشی و نتونی تو سخت ترین شرایط عشقت تکیه گاهش باشی اونم درست وقتی که بدترین
خطرات تهدیدش میکنن سیگارمو روشن میکنم و نگاهمو میدوزم به پنجره اتاقش از اینکه اونجا بودم
وقتی اون ماشین به سمتش میومد و نمیتونستم کاری انجام بدم داشتم دیوونه میشدم
سیگار رو تو مشتم له میکنم و فکرم دوباره میره سمت دختری که تو اون اتاق پشت پرده ایستاده تمام سلول های بدنم طلبش میکنن
زیر لب با خواننده زمزمه میکنم

من بی تو هیچم تو باورم نکن

خیسم زه گریه تنها ترم نکن

عاشق نبودم تا با تو سر کنم

آتش نبودم خاکسترم نکن

اگه عاشقت نبودم

اگه بی تو زنده بودم

تو بمون که بی تو غصه میخورم

اگه دل به تو نبستم اگه این منم که هستم

ولی از هوای گریه ات پرم

اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو

تو بمون که آشیانه ام تویی

به هوایت ای ستاره به تو میرسم دباره

اگه عاشقم بهانه ام تویی

دل کنده بودم از هم زبونیت

پنهان نکردی از من نشونیت

من پاکشیدم از بخت بسته ام

تو پا فشردی بر مهربونیت

اگه همزبون نبودم

اگه مهربون نبودم

چه کنم دل این دل شکسترو

اگه سردو مرده بودم

اگه پر نمیگشودم

به تو بستم این دو بال خسته رو


دیگه نمی خوام این بازی مسخره رو ادامه بدم فردا میرم پیش مهیاس از دور دیدنش دیوونه کنندست
اگه اون لعنتی قرار بود بیاد جلو تا الان میومد پس حتما قصد دیگه ای داره
سرمو تکیه میدم به صندلی تا یکم استراحت کنم
-اقا ... اقا ، جناب
سرجام صاف میشینم و شیشه رو میدم پایین کی صبح شد؟
-بله بفرمایید
-شما باید همراه ما بیاید همسایه ها از حضورتون شکایت کردند
کارت شناساییمو در میارم
-من درحین انجام ماموریتم
-ببخشید جناب سرگرد ما اطلاع نداشتیم
در خونه مهیاس باز میشه و همراه دختر عمه اش سمیرا میان بیرون
-بله میفهمم ایرادی نداره منم داشتم میرفتم کارم اینجا تموم شده
ماشین رو روشن میکنم و پشت ماشینمهیاس میرونم
دختره ی دیوونه انگار نه انگار توی شهر رانندگی میکنه سرعتم رو بالا میبرم تا بهش برسم



مهیاس
از دیروز که فهمیدم شاهین تعقیبم میکنه میخوام اساسی حالشو بگیرم کصافــط
حتی نیومد توضیح بده چرا؟ فقط گردنبندش رو واسم میفرسته بچه پررو
باید بشونمش سر جاش
امروز با سمی اومدیم بیرون البته که اینم نقشه خود پلیدمه
میخوام به شاهین بفهمونم بدون اون خیلی هم خوشحالم حتی اگه نباشم هم اون نباید بدونه
قراره بریم برای مهمونی شرکت که بلاخره قرار شد اخر این هفته برگزار شه
خرید کنم جلوی مجتمع تجاری نگه میدارم کنه خان هم دنبالمون داره میاد
من نمیدونم به اینا روش استتار یاد ندادن این جور که این ضایع بازی در میاره
همه عالم فهمیدن این دنبال منه حتی سمیرای خنگ
خودم رو خفه کردم سه تا پیراهن مجلسی خریدم با دو تا مانتو
-سمی بیا این کفش روببین به پیراهن سفید صورتیم میاد نه؟
-اره خیلی
-بیا بریم بپوشمش
اخ جون مغازه دار هم پسره هم جوون شاهین جون بخور
-سلام
-سلام خانوم خیلی خوش اومدید چه کمکی از دست من ساختست؟
تو اگه ترمز بگیری من میگم والا با یه لحن پر از عشوه می فرمایم
-اون کفش صورتی پاشنه بلند رو برام میارید ؟ سایز 38
زیر چشمی حواسم به شاهین هست پشت ویترین ایستاده
کفش رو میپوشم پسره با لبخند میگه
-اسمون چه خبرا؟
-میخوای واست دوتا ستاره بچینم؟
-وقتی ماه جلوم واستاده ستاره میخوام چیکار ؟
حیف ،حیف که میخوام حال شاهین رو بگیرم وگرنه با پاشنه کفش میکوبیدم تو فرق سرت
که ماه وستاره دور سرت بچرخن
وقتی داشتم کفش رو حساب میکردم یک کارت گرفت سمتم
-این شماره منه دوست دارم بیشتر باهم اشنا شیم
میخوام کارت رو بگیرم که دستم رو میگیره
-اگه تو مجتمع خرید داری باهات بیام؟
تا اومدم جوابشو بدم از بغل صورتم یک مشت حواله فکش شد
-مرتیکه چیکار میکنی؟
شاهین دست پسره رو گرفت و دنبال خودش از مغازه کشید بیرون
-مگه نمی خوای بری خرید بیا من باهات میام
-به تو چه مربوط چه ادمای پررویی پیدا میشن ها
یوهــــــو اونم فک میکنه شاهین خیلی ادم پرروییه بنظر من همه همین طور فکر میکنن
-مهیاس داری چیکار میکنی بیا بریم جداشون کنیم
-ولشون کن بابا حقشونه بذار تا جا داره همو بزنن
بزور ملت از هم جدا شد ن هر دو با خشم زل زدن به من وا انگار من گفتم کتک کاری کنید
پسره راهشو کشید رفت اما شاهین مثل میر غضب دقیقا اومد وایستاد جلو من
-که براش ستاره بچینی اره؟
نیشم شل شد پس حرفامونو شنیده
-بتوچه؟ اره اتفاقا میخواستم براش ستاره بچینم چیکارمی که فوضولی میکنی
بعد هم راهمو کشیدم که برم
-شوهرتم
-اها شوهر ، پس این چند روز کدوم گوری بودی نه اقا اشتباه اومدی فکر کردی خبریه؟
هیچ چیزی بین ما نیست ههمین فردا پس فردا هم میریم محرمیت رو باطل میکنیم
-این اتفاق هیچ وقت نمیوفته حتی تو خوابت
عوضی دقیقا میدونه چجوری ادم رو نابود کنه
-جمعه مراسم شرکته باید اونجا باشی اما بعدش تو رو بخیر ما رو به سلامت
به معاونم میگم خبرت کنه
بعد هم با ماشینم تیکاف میکشم و د برو که رفتی
پاسخ
 سپاس شده توسط Aesthetic ، پری خانم ، mosaferkocholo ، ~ CrAzY HuMaN ~


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___** - Archangelg!le - 02-07-2014، 12:10

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان