02-07-2014، 19:37
سلام عشق های کج و کوله خودم
اخه چقدر مهربونم من:bighug:

s32:
اروین:
من:اوه پسر عجب خونه ای .این تو باید پر محافظ ودوربین و دزد گیر باشه
ارمین:درسته ولی خوب ما می تونیم
خیر سرش مثلا می خواست دلگرمی بده
ماشین رو دو کوچه قبلش پارک پارک کردیمو از دیوار پشت خونه بالا رفتیم
یه نگاه به داخل کردم
اوه اینجا امنیتش از بانک مرکزی هم که بیشتره. فردی تو باغ نبود اما پر دوربین بود .ولی خوب واسه ما چیزی نیست (تو گفتی منم باور کردم)
پریدیم پایین پاول ازهمه ترتیب دوربینا رو دادیم
و بعد ارمین اشاره زد بریم نزدیکش
رفتیم.نزدیکش
رو بهمون گفت :شما ها باغ و انباری و با زیر زمین رو بگردید منم میرم تو خونه
قبول کردیم و اول ازهمه کل باغ رو گشتیم ولی هيچ سر نخی دستمون نیومد
رفتیم سراغ انباری
یک نفر دم درش وایساده بود که وقتی ما دوتا رو دید شروع کرد داد زدن که یکی دیگه ام از تو انباری بیرون اومد
ماشالله هیکل
با آیدین ترتیبشونو دادیم و در انباری رو باز کردیم
یه راهروی کوچولو و دوباره یک در
رفتیم سمت در
درو باز کردم و یک نگاه تو کردم
خدای من این نگارمن بود (بچه ها توجه داشته باشید معنی نگار یعنی یار .معشوق پس نگارمن یعنی معشوق من .ههههه)
جان??
من الان چی گفتم??
بیخیال
رفتم سمت نگارکه به ستون بسته بودنش
بیهوش بود و گوشه ی لبش زخم شده بود
معلوم شدت سیلی که خورده زیاد بوده که بیهوش شده
آیدین بازمزمه :یعنی سر نفسم این بلا رو آوردن ?
این رو خیلی اروم گفت ولی خب بالاخره من شنیدم
یه چندتا سیلی آروم زدم تو گوشش و صداش زدم :نگار.نگار
آروم چشاش باز کرد و یک نگاه بهم کرد و بعدش چشماش بست
و گفت:ایشش سریش مزاحم بزار یه خورده بخوابم .اصلا من دانشگاه نمیام .برو .برو داداش من
من که از یک طرف خنده ام گرفته بود و از یک طرف عصبی بودم
یعنی نگار منو داداشش میدونه?
غلط کرده
من نمیزارم
دوباره صداش زدم:نگار پاشو ببینم دانشگاه چیه?
یهو چشماش باز شد
نگار:شما اینجا چیکار میکنید?
من:اومدیم شمارو نجات بدیم
نگار با ترس:نفس??نفس کو??
من:ما نمیدونیم
نگار:بابا توروخدا بیا دستامو باز کن دیدم دردگرفت اینقدر محکم بستن
من:ایشالله دستشون بشکنه
البته اینو آروم گفتم
و دست و پاهای نگارو باز کردم
و بلندش کردم
نگار:اه سرم چقدر میکنه
آیدین:به خاطر ضربه ایه که خورده تو سرته .
نگار:بدویین بریم دنبال نفس.راستی نگین چی?
آیدین:نترس .اونم پیداش میکنیم
از انباری اومدیم بیرون
اون دوتا غول رو گذاشتیم تو انباریو درو قفل کردیم
حالا فقط یه جا میموند
زیر زمین!!!!
سه تایی آروم رفتیم سمت یه در که فکر کنم میخورد به زیر زمین
درو باز کردیم
آروم وارد شدیم
هیچ کس نبود
عجیبه
چرا آنقدر محافظای اینجا کمه??
ولی فکر کنم اینجا.بخوره به استخر
از راهرو که با کاشی های ابی تزیین شده بود گذشتیم و وارد شدیم
ایول هوش
درست بود
استخر بود
داشتم دور واطرافش رو نگاه میکردم
یه استخر با عمق پانزده متری یا شایدم بیشتر
همینطور داشتم دید میزدم که باصدای جیغ نگار سریع برگشتم و نگاه کردم
نگار داشت وحشت زده یه جایی رو نگاه میکرد رد نگاشو گرفتم
رسیدم به سقف
واییی خدای من
............
فعلا خوجلای من


اخه چقدر مهربونم من:bighug:


اروین:
من:اوه پسر عجب خونه ای .این تو باید پر محافظ ودوربین و دزد گیر باشه
ارمین:درسته ولی خوب ما می تونیم
خیر سرش مثلا می خواست دلگرمی بده
ماشین رو دو کوچه قبلش پارک پارک کردیمو از دیوار پشت خونه بالا رفتیم
یه نگاه به داخل کردم
اوه اینجا امنیتش از بانک مرکزی هم که بیشتره. فردی تو باغ نبود اما پر دوربین بود .ولی خوب واسه ما چیزی نیست (تو گفتی منم باور کردم)
پریدیم پایین پاول ازهمه ترتیب دوربینا رو دادیم
و بعد ارمین اشاره زد بریم نزدیکش
رفتیم.نزدیکش
رو بهمون گفت :شما ها باغ و انباری و با زیر زمین رو بگردید منم میرم تو خونه
قبول کردیم و اول ازهمه کل باغ رو گشتیم ولی هيچ سر نخی دستمون نیومد
رفتیم سراغ انباری
یک نفر دم درش وایساده بود که وقتی ما دوتا رو دید شروع کرد داد زدن که یکی دیگه ام از تو انباری بیرون اومد
ماشالله هیکل
با آیدین ترتیبشونو دادیم و در انباری رو باز کردیم
یه راهروی کوچولو و دوباره یک در
رفتیم سمت در
درو باز کردم و یک نگاه تو کردم
خدای من این نگارمن بود (بچه ها توجه داشته باشید معنی نگار یعنی یار .معشوق پس نگارمن یعنی معشوق من .ههههه)
جان??
من الان چی گفتم??
بیخیال
رفتم سمت نگارکه به ستون بسته بودنش
بیهوش بود و گوشه ی لبش زخم شده بود
معلوم شدت سیلی که خورده زیاد بوده که بیهوش شده
آیدین بازمزمه :یعنی سر نفسم این بلا رو آوردن ?
این رو خیلی اروم گفت ولی خب بالاخره من شنیدم
یه چندتا سیلی آروم زدم تو گوشش و صداش زدم :نگار.نگار
آروم چشاش باز کرد و یک نگاه بهم کرد و بعدش چشماش بست
و گفت:ایشش سریش مزاحم بزار یه خورده بخوابم .اصلا من دانشگاه نمیام .برو .برو داداش من
من که از یک طرف خنده ام گرفته بود و از یک طرف عصبی بودم
یعنی نگار منو داداشش میدونه?
غلط کرده
من نمیزارم
دوباره صداش زدم:نگار پاشو ببینم دانشگاه چیه?
یهو چشماش باز شد
نگار:شما اینجا چیکار میکنید?
من:اومدیم شمارو نجات بدیم
نگار با ترس:نفس??نفس کو??
من:ما نمیدونیم
نگار:بابا توروخدا بیا دستامو باز کن دیدم دردگرفت اینقدر محکم بستن
من:ایشالله دستشون بشکنه
البته اینو آروم گفتم
و دست و پاهای نگارو باز کردم
و بلندش کردم
نگار:اه سرم چقدر میکنه
آیدین:به خاطر ضربه ایه که خورده تو سرته .
نگار:بدویین بریم دنبال نفس.راستی نگین چی?
آیدین:نترس .اونم پیداش میکنیم
از انباری اومدیم بیرون
اون دوتا غول رو گذاشتیم تو انباریو درو قفل کردیم
حالا فقط یه جا میموند
زیر زمین!!!!
سه تایی آروم رفتیم سمت یه در که فکر کنم میخورد به زیر زمین
درو باز کردیم
آروم وارد شدیم
هیچ کس نبود
عجیبه
چرا آنقدر محافظای اینجا کمه??
ولی فکر کنم اینجا.بخوره به استخر
از راهرو که با کاشی های ابی تزیین شده بود گذشتیم و وارد شدیم
ایول هوش
درست بود
استخر بود
داشتم دور واطرافش رو نگاه میکردم
یه استخر با عمق پانزده متری یا شایدم بیشتر
همینطور داشتم دید میزدم که باصدای جیغ نگار سریع برگشتم و نگاه کردم
نگار داشت وحشت زده یه جایی رو نگاه میکرد رد نگاشو گرفتم
رسیدم به سقف
واییی خدای من
............
فعلا خوجلای من



