یک روز یه دختره با یک پسر ارتباط داشتن مادر پدرهیچ کدوم نمیدونستن!!!دختره ناز بود پسره هم همین طور.دختره واقعا عاشق پسره بود اما...با هم قرار از دواج میزارن هم قرار میذارن به پدر و متدراشون بگن...دختره از خشحالی انگار رو ی کره ی زمین نبود...همش آهنگ های عاشقانه میگذاشت و از خشحالی گریه میکرد!!!یک ماه مانده تا ماه ازدواج دختره به پدر مارش گفت مامان باباش اجازه دادن و خوش حال شدن...یک هفته مانده تا روز ازدواج...یک روز مانده به روز ازدواج دختره میره دم خونه ی پسره تا خودشو به مامان بابای پسره معرفی کنه مامانش میگه شما؟؟؟دختره میگه من فردا قراره با پسر تون ازدواج کنم مگه پسر شما بهتون نگفته؟ـ نه!!میگه یه چیزایی فهمیده بودم اما احتمال نمیدادم با دختره به این زیبایی بخاد ازدواج کنه مادره هم خوش حال میشه.میگه سینا نیست؟ـ نه رفته بیرون الان میاد. ـ نگفت کجا میره؟ ـ نه.تو خونه با خوش حالی میشینه یک دفعه زنگ میزنن اول پسره میاد.بعد...یه دختر با لباس عروس...چه عروس قدر زشتی!!!!:.اما دختر...
عشق یعنی مردن!!این قدر پای عشقت میشنی تاااااااااااااااااااااا.آخرش هم مردنه!!
عاشق نشو.عشق هم خودتو به گشتن میده هم عشقتو
از این شکل خوشم نمییاد...
اگه این شکل رو به کسی تقدیم کنی آخرش میمیری اما اگه این شکل رو از وسط بشکنی زندگید آرامش داره!!
لطفا درباره ی نوشته هام مخصوصا اولیه نظر بدین.
ممنون که نظر دادین.
لطفا درباره ی نوشته هام نظر بدین
عشق یعنی مردن!!این قدر پای عشقت میشنی تاااااااااااااااااااااا.آخرش هم مردنه!!
عاشق نشو.عشق هم خودتو به گشتن میده هم عشقتو







اگه این شکل رو به کسی تقدیم کنی آخرش میمیری اما اگه این شکل رو از وسط بشکنی زندگید آرامش داره!!
لطفا درباره ی نوشته هام مخصوصا اولیه نظر بدین.
ممنون که نظر دادین.
لطفا درباره ی نوشته هام نظر بدین