امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#25
نگین:
من:خب امممم آها نگار ماموریت داشتش برای همینم مجبور شد بره سفر
ترانه که معلوم بود کمی شک کرده ،مشکوک گفت:آها
از بلندگو ترانه رو صدا کردن که سریع شمارمو ازم گرفتو باهامون خداحافظی کرد و رفت
بعد از رفتن ترانه نفس که انگار تازه متوجه غزال شده باشه باتعجب گفت:تو اینجا چیکار میکنی?
غزال با خجالت خودشو روی صندلی جمع کرد و اروم گفت:نگار منو خبر کرده
تقریبا همه با تعجب بهش زل زدیمو گفتیم:چی???
که باعث ترسش شد و بیشتر تو خودش مچاله شد
غزال یه دختر نسبتا خجالتی بود
البته بیشتر درمورد ادمای غریبه
دوباره اروم گفت:خواب بودم که نگار زنگ زد بهم.اولش تعجب کردم اما بعد سریع جواب دادم .داشت گریه میکرد .ازش پرسیدم چی شده که گفت آقای ناصری تصادف کرده .و ازم خواست که بیام پیششون و وضعیتشون رو بهش خبر بدم .همش همین بود.
وبعد سریع از جاش بلند شد
غزال:با اجازه.
ارمین:صبر کنین
غزال به ارمین نگاه کرد
ارمین:خواهشا اگر دوباره با نگار ارتباط بر قرار کردین به ما خبر بدید .
غزال قبول کرد و سریع از اتاق زد بیرون
به اروین نگاه کردم
دوباره غمگین شده بود اما یه حسی تو چشاش میدیدم که نمی تونستم درکش کنم اما.........

**************
الان تقریبا چهار هفته از رفتن نگار میگذره و ما هنوز موفق به پیدا کردنش نشدیم.
نفس افسرده شده و خیلی ساکته
آیدین همش در تلاشه که نفسو از این سکوت در بیاره اما خب خیلی موفق نیست
اروینم خیلی اروم شده
اون پسر شوخ وشیطون تبدیل شده به یه آدم اروم و اخمو
منم که مثل همیشه ام
یه دختر محکم که پشت نقاب قایم شده
به روی خودم نمیارم اما دارم از تو نابود میشم
نگار تو با ما چیکار کردی دختر?
تو این مدت نفس داره برای کنکور میخونه ایدینم کمکش میکنه .واسه اولین باره که میبینم نفس بدونه هيچ اجباری درس میخونه.
اروینم که معلوم نیست داره چیکار میکنه.تقریبا صبح تا شب بیرونه.
منم که تو شرکت ارمین استخدام شدمو اونجا مشغولم.
واقعا از ارمین ممنون بودم که سرمو اونجا گرم کرده و گرنه مطمئنا یه سر به امین آباد میزدم.
خونه بدون نگار خیلی سوت و کور بود
و این اعصاب هممونو تحت شعاع قرار داده بود
......................



نگار:
من:فاطمه جون من رفتم
فاطمه:خداحافظ عزیزم
از آموزشگاه زدم بیرون
نمی دونم چرا دلم میخواست پیاده برم
البته راه زیادی هم نبود.
از روز تصادف اروین و رفتن من حدود چهار هفته میگذره
فردای اون روز اومدم آموزشگاهو تونستم نظر فاطمه رو جلب کنم
فاطمه یه دختر 26ساله بود که خیلی مهربون بود و وقتی وضعیتمو فهمید تصمیم داشت حقوقمو زیاد کنه که من مودبانه در خواستشو رد کردم
اصلا از ترحم خوشم نمیومد
چون کلبه به دریا نزدیک بود تقریبا هر روز یا یک روز درمیون میرفتم لب دریا و گیتار میزدم و میخوندم
این کار بهم آرامش میداد
تصمیم داشتم امروز هم برم لب ساحل
چون خیلی خسته نبودم
با لرزش گوشیم .از تو مانتوم درش اوردمو بهش نگاهی انداختم
سحر بود
از اون موقع تا حالا خیلی باهم صمیمی تر شده بودیم حتی یه شبایی که خیلی میترسیدم اون میومد پیشم
گوشی رو جواب دادم

من:بله?
سحر:ای گور به گور بشی. کجایی?
من:دارم میرم خونه
سحر:خب باشه .کاری نداری خداحافظ .
و قطع کرد
انگار فقط میخواست بدونه من کجام .دیگه به این خل وچل بازیاش عادت کردم
خواستم از خیابون رد شم که اونور خیابون اروین رو دیدم
پووفففف دیگه خسته شده بودم از روز اول هی فکر میکردم اروین رو میبینم اما تا بهش نزدیک میشم ناپدید میشه
اوایل فقط نزدیک دریا میدیدمش اما هرچی بیشتر میگذشت همه جا میدیدمش
هر جا
دیگه خسته شده بودم ولی عادت کرده بودم
به کلبه رسیدم
لباسامو عوض کردمو گیتارو برداشتم ساعت6 بعد از ظهر بودو نزدیک غروب آفتاب بود
رفتم لب دریا و روی صخره ای که همیشه رو میشستم ،نشستم
و شروع کردم زدن
امروز دلم میخواست این آهنگ رو بزنم و تقدیم کنمش به مامانم
کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مثل بچگیام لالایی هاتو دوست دارم
سادگیاتو دوست دارم
خستگیاتو دوست دارم
چادر نمازو زیر لب خدا خداتو دوست دارم
کاشکی روی طاقچه دلت ایینه و شمدون میشدم
تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم
(مهیار فاضلی_میم مثل مادر)


____________________________


سپآسـ بدینـ قولـ میدم خعلـي سریع یکیــــ دیگع بزآرمـ><Blush
 سپاس شده توسط عاصی ، دیانا18 ، mosaferkocholo ، Fatemeh12345 ، پری خانم ، پرستو14 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، saba 3 ، خخخخ ، ‌ss 501 ، n@jmeh ، الوالو ، ماهان ع ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون - Archangelg!le - 24-07-2014، 9:42

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان