08-08-2014، 19:01
(آخرین ویرایش در این ارسال: 08-08-2014، 19:12، توسط ×Hαρρу Gιяℓ×.)
(07-08-2014، 20:24)پارمیداجوووووووون نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.خواهش میکنم..چشم حتما میذارم..و منم از شما ممنونم ک شما هم وقتتونو صرف این رمان میکنین.
عالی بود ممنونم منتظر پست بعدی هستم هر چه سریع تر بزاری مارو بیش تر خوش حال میکنی ممنونم عزیزم از وقتی که صرف ما میکنی


(08-08-2014، 15:43).رونیکا . نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.چشم زود تر میذارم.:-)...کلن 19 قسمته
زود قسمت بعدی رو بزارراستی یه سوال کلن چند قسمته


اینم قسمت 3 ;-)
به جای این که با اهنگ رقصم بگیره خوابم گرفت ..... سرم رو گذاشتم روی شونه ی دریا .... خوابم برد ..... داشتم خواب های خوب میدیدم که.. با صدای حرف زدن ارمان از خواب بیدار شدم ... معلوم نبود داشت با کی حرف میزد ؟؟؟؟؟؟؟.. ولی خیلی عصبانی بود .......... اگه این ارمان یه روز خوش اخلاق باشه باید براش جایزه بخرم .... هر روز خدا با همه دعوا داره ... چشم هامو باز کردم ... پس دریا و فرزاد کجا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟ ای دریا صد بار بهش گفتم من رو با این روانی تنها نذار باز معلوم نیست کجا رفتن ...... رفتن پی عشق بازیه خودشون ..... ارمان برگشت به پشت ....پس چرا ارمان باهاشون نرفته بود .... با یه حالت خاصی گفت : - اه بیدار شدی ؟ سرم رو تکون دادم که یعنی اره ... یه لبخند کمرنگی اومد روی صورتش .... - پاشو بریم نهار بچه ها رفتن غذا سفارش بدن من موندم تا بیدار بشی .... زحمت کشیدی همچین میگه انگار چی کار کرده ... - به من چه که موندی خوب میخواستی بری .... کیفم رو برداشتم پیاده شدم ... اونم سریع از ماشین پیدا شد .... راه افتادم به طرف رستورانه .... به نظر رستوران خوبی میومد .... هر چند همه ی رستوران های سر راه غذایی خوبی ندارن ... رفتیم تو .... فرزاد و دریا روی یه میز داشتند با هم حرف میزنند .. خوبه انگار اومدن ماه عسل .... رفتیم نزدیک تر ..... من کنار دریا نشستم ...ارمان هم کنار فرزاد ...... - وای ساحل تو خوابتو اوردی این جا ..... از تهران گرفتی خوابیدی ... - فرزاد اذیت نکن دیگه خوب خوابم می یومد دیشب بد خوابیدم .. یه نگاه چپی به ارمان کردم .... تا اوردن غذا دیگه حرفی نزدم .... دریا برای همه جوجه کباب با برنج سفارش داده بود .... با این که خیلی گرسنه ام بود ولی نمیدونم چرا از غذاش خوشم نیومد .. با غذام داشتم بازی میکردم که دریا گفت : - اه ساحل چرا نمیخوری پس صبحونه ام که نخوردی ؟؟؟؟ - میلم نمیبره دریا..... شما بخورید .. ارمان سرش رو آورد بلا ... فرزاد گفت : - چی میخوری برات بگیرم این طوری که نمیشه اخه هیچی نخوری .... چه قدر این فرزاد مهربون بود بر عکس آرمان ..... - نه فرزاد جان زحمت نکش شما بخورید من میرم برای خودم یه ذره چیپس و پفک میخرم ...... بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم رفتم به طرف یه مغازه که کنار جاده بود .. جلوی مغازه چند تا پسر علاف ایستاده بودن .... یه ذره از شالم رو کشیدم جلو .... از جلوش رد شدم صدای یکیشون رو شنیدم که میگفت : - امیر ..امیر نگاه کن چه جگیریه .... امیر خاک بر سرت ندیدی از دستت رفت ... معلوم بود مجردی اومدن ... از تو مغازه چند تا پفک و چیبس برداشتم ... با کلی کیک و اب میوه با طعم های مختلف ..... پولش رو هم حساب کردم اومدم بیرون ... باز اون پسره سرش رو اورد بالا یه چشمکی بهم زد ..... برو بابا .... فکر کرده من از اون دختر هام که با یه چشمک خر بشم ..... به دور و ور نگاه کردم چشمم افتاد به مغازه ی لواشک فروشی ..... اخ جون لواشک ... همیشه از بچگیس عاشق لواشک بودم .. رفتم به طرف مغازه ... کلی لواشک خریدم با طعم های هلو , البالو و ....... یه پلاستیک پر شد مطمئن بودم این ها رو با هم بخورم یه راست باید برم بیمارستان ولی خوب چی کار کنم دوست داشتم دیگه ...... از تو پلاستیک یه دونه الوچه دراوردم گذاشتم تو دهنم همچین با لذت میخوردم که انگار تا حالا از این چیز ها نخوردم .... داشتم میرفتم به طرف ماشین که پسره خودشو رسوند به من .. - سلام خوبی ؟ روم رو به طرف دیگه کردم ...... - خانم خوشگله با تو هستم ها ... وای چه قدر قشنگ لواشک میخوری . به جای اون بیا لب های من بخور .... اونم خوشمزه است ها ... عجب بی حیایی بود ... - مزاحم نشو اقا ... - وای قربون صدات .... چه قدر صدات قشنگه .... نمیخوای اسمت رو بگی .... هیش چه جوری حرف میزد .... - اسم من ارشه اسم تو چیه جیگر .... اومدم جوابش رو بدم که یه صدای کلفت و قشنگی گفت : - اسم منم آرمانه .... برگشتم پشت سرم ارمان ایستاده بود یک دفعه بلند زدم زیر خنده ... ولی با اخم ارمان سریع خودم رو کنترل کردم ....همین رو کم داشتم که این اقا بیاد .... پسره گفت : - اقای محترم من با شما نبودم که خودتو معرفی میکنی من با این خانم بودم - اه نه بابا خوبه گفتی شما با این خانم چی کار داری ؟ همچین با صدای بلندی گفت من به جای اون پسره ترسیدم ای وای الان دعواشون میشه ... - به تو چه .... مگه گشت ارشادی که هی سوال میکنی بیا برو کار نداشته باش - اره گشت ارشادم حرفیه ؟؟؟؟؟؟ - بیا برو پسر جون رو کرد به من گفت : - بیا بریم عزیزم ... جانم این چی گفت ..... یا خدا الانه که ارمان از اون زیرگوشی های قشنگش بزنه به این گل پسر ... - داری چه غلطی میکنی ؟ - تو چی کار داری ؟ تو کیه این دختری که داری حرف زیادی میزنی .... دوباره پسره اومد نزدیکم .... - دست بهش نمیزنی ... فرض کن برادرشم گمشو کنار ..... اه لعنتی باز گفت برادر .... من نخوام تو برادرم باشی باید کی رو ببینم اخه .... - برو بابا .... همین حرفش باعث شد که با هم دعواشون بشه .... اخ جون ارمان از اون کتک خوشگله ها بهش زد ...... بدون این که بهشون نگاه کنم رفتم سوار ماشین شدم ...... انگار نه انگار که به خاطر من دعواشون شده .... داشتنم الوچه میخوردم که دریا سوار ماشین شد .... - آرمان کو .... - داره دعوا میکنه ... با تعجب نگاهم کرد - اوا خاک بر سرم برای چی داره دعوا میکنه .... - پسره ازم خوشش اومده بود آقا ارمان رسید دعواشون شد .... - اوا ساحل.. سر تو دعواشون شده اون وقت تو داری لواشک میخوری ... - اره میخوای به تو هم بدم خیلی خوش مزه است ... با عصبانیت از ماشین پیاده شد رفت به طرف ارمان ... فرزاد هم بیچاره رفت اون ها رو جدا کنه خودشم گیر کرد بین اون ها ... با هر کتکی که از دست اون پسره میخوره من غش غش میخندیم ... چه صحنه ی باحالی شده بود .... دریا هم یه گوشه واستاده بود هی داد و فریاد میکرد ...... شیطونه میگه ماشین رو بردارم خودم برم ها .... داشتم به مهران اسمس میدادم که سه نفری اومدن .... گوشه ی لب ارمان کمی خونی بود .... کاش به پسره میگفتم بیشتر کتکش بزنه به تلافیه دیشب ... یه ذره از لباس فرزاد هم پاره شده بود ..... - ساحل خانم خوب همه رو دعوا انداختی اومدی نشستی تو ماشین ... - خوب به من چه اقا فرزاد .... فرزاد خندید .. - اره خوب راست میگی خوشگلی دردسر داره .... چند بار نگاهم به ارمان افتاد از لبش بدجور خونی شده بود ..... حقشه بچه پرو ... تا ویلا دیگه هیچ کس حرفی نزد فقط چند بار فرزاد مسخره بازی دراورد که با اخم دریا ساکت شد ........کی گفته من شیطونم(15) وارد ویلا شدم .. ویلای خیلی خوشگلی بود از دریا شنیدم که ویلا برای بابای فرزاد .... نمیدونم چرا دریا نیود ویلای خودمون ...... ویلاش دو طبقه بود با یه نمای خیلی خوشگل .... تو حیاط یه استخر بزرگ داشت که توش پر اب بود ... عجب حالی میده الان مایو بپوشی بپری تو استخر ........ - ساحل ، ساحل ..... یه دفعه برگشتم .... - اوویییی چته دریا کر شدم چرا داد میزنی ..... - ببخشید خانم .... بچه پرو سه ساعته دارم صدات میکنم کجایی پس ؟ - داشتم به این استخره نگاه میکردم .... چه قدر استخرش خوشگله .... - اره خیلی باحاله اون دفعه من و فرزاد رفتیم توش خیلی خوش گذشت بهمون - میگم مطمئنی رفتید برای شنا ؟ یه دونه زد تو صورتم .. - خاک بر سر منحرفت کنن .... بیا بریم تو الان صدای اون ها در میاد ها .... خندیدم با هم رفتیم تو ..... - خوب خانم های محترم شام چی سفارش بدم ؟؟؟؟؟ من ان قدر لواشک خورده بودم که اصلا جای شام رو نداشتم ...... دریا گفت : - فرزاد اون دفعه از کجا پیتزا گرفتی ؟ خیلی غذاش خوب بود ..... - خوب پس اگه غذاش خوبه از همون جا بگیریم .... رو کرد به من و گفت : - ساحل جان برای تو چی بگیرم که بخوری مثل ظهر نشه ... - منم همون پیتزا رو میخورم .... - اکی ... پس ارمان بزن بریم برای این خانم های محترم پیتزا سفارش بدیم .... ماشالله این فرزاد چه قدر شاده همش میخنده ...... با دریا رفتیم بالا .... سه تا اتاق خواب داشت .... دریا یه اتاق بزرگ رو داد بهم .... با کمکش وسایل ها رو از پایین اوردیم بالا ... دریا از اتاق رفت بیرون ... پرده رو زدم کنار با این که نزدیک غروب بود ولی به خوبی دریا دیده میشد ... حال میده ادم بیاد این جا ماه عسل .. اویییی چه مزه ای میده .... وسایل هامو جا به جا کردم ..... یه ذره دلم پیچ میزد ولی بهش اعتنا نکردم .... لباس هامو از تو ساک دراوردم گذاشتم تو کمد .... موبایلم رو زدم به شارژ ..... روی تخت دراز کشیدم .... لب تاب رو روشن کردم یه آهنگ باحال گذاشتم .... به مهران زنگ زدم یه ذره با هاش حرف زدم .... بیچاره نمیدونه سر کاره و من فقط برای تفریح میخوامش ...... نیم ساعت بعد ارمان و فرزاد اومدن ... صدای خنده ی فرزاد و دریا میومد .... الانه که دریا بیاد سر وقتم ... لباس هام با یه بلیز شلوار صورتی عوض کردم ... یه شال سفید هم انداختم روی سرم ..... ووویی چرا ان قدر دلم درد میاد ..... رفتم جلوی اینه .... با این لباس صورتی مثل دختر بچه های کوچک شده بودم ....... صدای داد دریا از طبقه ی پایین می یومد که من رو صدا میکرد .... - ساحل ..... ساحل .... در رو باز کردم .... - دریا بابا چته اومدم بیچاره این فرزاد از دست تو چی کار میکنه .... رفتم پایین ... ارمان هم لباس هاشو عوض کرده بود .... - بیا خواهر عزیزم بشین ..... خنده ام گرفت ..... - فرزاد بگو جون خودت چه نقشه ای تو سرته که ان قدر با من مهربون شدی . - ای ای این دست بشکنه که نمک نداره ...خوب مگه بده باهات مهربونم ... میخوای کمربندم رو در بیار سیاه و کبودت کنم .... دریا زد زیر خنده .... - ای فرزاد خان دست به خواهر من بزنی میکشمت ها .... ارمان اخم هاش رفته بود تو هم طبق معمول .... با صدای قشنگش گفت : - بسه بیاید شام سرد شد ..... گاهی اوقات فکر میکنم اگه ارمان خوانده شده بود ؛ خیلی معروف میشد ..... وای فرض کن ارمان رپ بخونه چی میشه .... رفتم سر میز نشستم ... چند مدل پیتزا گرفته بودن با سیب زمینی سرخ کرده و سالاد و نوشابه ... در یکی از جعبه پیتزا ها رو باز کردم ... از قیافه اش معلوم بود که خوشمزه است .... - ساحل خانم دست درد نکنه نیم ساعت ما به خاطر شما صبر کردیم اون وقت یواشکی برای خودت داری میخوری .... - اه فرزاد اذیت نکن دیگه بیاید بخورید خوب .... همش دلم پیچ میزد .... ولی با وجود این پیتزای خوشمزه مگه میشه ازش دل بکنی .... شام رو خوردیم با دریا ظرف ها رو جمع کردیم ... دریا وقتی دید دلم درد میکنه گفت که برم خودش ظرف ها رو میشوره .... رفتم نشستم رو مبل.... فرزا کلی با خودش فیلم اورده بود .... داشت سیدی هاشو نگاه میکرد که گفت : - میگم ارمان تو استاد دانشگاهی دختر ها اذیتت نمیکنند .... با صدای بلندی خندید .... هیش چه قدر بی مزه میخنده این فرزاد .... ارمان یه نگاهی به من کرد .... - من تو دانشگاه خیلی جدی هستم اجازه نمیدم دختر ها مسخره بازی دربیارن .... راست میگفت همین که وارد میشد دختر ها از ترسشون اصلا حرف نمیزند ... ارمان خیلی راحت دانشجو ها رو حذف میکرد .... خدایانزدیک اخر ترمه عاقبت ما رو بخیر کن ....... - وای جالب شد من یه بار بیام سر کلاس ..... میگم ها هی این دختر ها رو اذیت کن خوب وای چه حالی میده .... ای تو روحت فرزاد بیکاری به ایم چیزی یاد میدی الان از فردا گیره میده بهمون .... ارمان یه نگاه شیطونی به من کرد و گفت : - میخوای چی کار کنم هر چی تو بگی من اون کار رو انجام میدم .... فرزاد یه قیافه ی بامزه ای به خودش گرفت : - واقعا هر چی من بگم .... پس بذار من فکر کنم ... فقط به دریا نگی ها من رو میکشه .... یه ذره فکر کرد ... - اهان اخر ترم بهشون پیشنهاد دوستی بده اگه قبول نکردن همشون رو بنداز خوبه نه ؟........ خاک بر سرت نکنه فرزاد با این پیشنهادات .... - وایی میدونی چه قدر زیادن اما باشه قبول ... یه چیز بگم از یه دونه اشون خیلی خوشم میاد .... خیلی دختر سنگینیه .... گوشام تیز شد ... یعنی ارمان از کی خوشش میاد ؟؟؟؟؟ ان شالله از هر کی خوشش میاد دختره یه بلایی سرش بیاد کر و کور بشه - اه جدی میگی پس بدو بدو مبارک باد اخ جون دو تا عروسی افتادیم ... - برو بابا عروسی کجا بوده ؟ من میگم فقط ازش خوشم میاد همین حالا اون یکی داماد یکیه ؟ یه سوت بلندی زد ..... - داماد اقا پرهام داداش گرامیم و عروس خانم ساحل خانم گل .... چشم هام گرد شد .... این چی گفت .... پرهام تو خواب ببینه من باهاش ازدواج کنم .... چپ چپ به فررزا نگاه کردم ..... اه لعنتی الان ارمان باور میکنه .... - فرزاد چرا چرت و پرت میگی پرهام غلط کرده بیاد خواستگاری من .... با شوخی گفتم که فرزاد ناراحت نشه ... - دست شما درد نکنه دیگه ساحل خانم پرهام که دلش پیش تویه .... پرهام غلط کرده که دلش با منه ... با اومدن دریا از اشپزخونه دیگه جوابش رو ندادم ..... دریا رفت نشست کنار فرزاد .... - بچه ها موافقید یه فیلم قشنگ ببینیم .... رفت فیلم رو گذاشت تو دستگاه ... - فرزاد چی گذاشتی ؟ - یه فیلم قشنگ عزیزم از اون باحالا ...فقط ارمان و ساحل باید برن تو اتاق هاشون .. من و ارمان با تعجب نگاه کردیم .... - چیه چرا این طوری نگاهم میکنید خوب راست میگم دیگه پاشید برید این فیلمه صحنه داره و فقط به درد کسی میخوره که ازدواج کرده باشه شما ببنید براتون بده قول میدم هر وقت که ازدواج کردید بدم ببنید باشه ؟ غش غش خندید .... من و بگو فکر کردم فیلمش چه ایرادی داره ... - کوفت به چی میخندی فرزاد خان اصلا این طوری که شد من از جام بلند نمیشم ..... بعد از کلی دلقک بازی فیلم رو گذاشت .... فیلم قشنگی بود ... از اون فیلم ها که ادم دلش میخواد چند بار ببینه .... دیگه نزدیک جا های قشنگ فیلم بود .... به قول مریم از اون جا ها که ادم دوتای چشم دیگه هم قرض میگیره .... صحنه های +18 سال .... دریا هی سرخ و سفید میشد خوب حالا ازدواج کرده ..... من دوتا دستم هام رو گذاشتم زیر گوشم زل زدم به تلویزیون .... اخ جون هورا .. بلاخره بوسش کرد .... ارمان هم کلافه بود نمیدونم چرا هی به زمین و در و دیوار نگاه میکرد ... فرزاد هم ریز ریز میخندید .... فقط من بودم که با دقت نگاه میکردم .... این فرزاد نکرد چراغ ها رو خاموش کنه حداقل این طوری بیشتر حال میداد .. داشت به جاهای حساس و رمانتیکش می رسید که یه دفعه ارمان عصبانی از جاش بلند شد تلویزیون رو خاموش کرد ... - اه چی میکنی ارمان چرا خاموشش کردی ؟ حیف که باهاش قهرم مگرنه میدونستم چه جوری جوابش رو بدم ... - فرزاد بابا زشته اخه این ها چیه تو گذاشتی ... .واقعا که بابا از زنت خجالت بکش ببین چه رنکی شده ایشونم که ماشالله ... به من اشاره کرد بیشعور باز به من گیر داد رو کردم به فرزاد گفتم : - فرزاد میشه بدی برم بالا تو لب تاب بقیه اش رو ببینم .... ارمان چشم هاش گرد شد مثلا داشت از اون موقع من رو نصیحت میکرد ... همه ی منظور های حرف های ارمان به من بود چون فقط من بودم که داشتم با دقت نگاه میکردم - ساحل خانم داداش ارمان نمیذاره ببینی اون وقت تو میگی ؟ یه چشمک بهم زد که یعنی بعدا بهت میدم ببینی منم بهش چشمک زدم .... ازجام بلند شدم رفتم تو اتاقم .... عجب ادمیه ها یه فیلم هم نمیذاره ببینم ... من دیوانه رو بگو عاشق کی شدم .... همین طور که رو تخت دراز کشیده بودم خوابم برد .... نصفه شب با دل درد از خواب بیدار شدم .... اه لعنتی لواشک ها کار خودشو کرد .... علاوه بر دل درد حالت تهوع هم داشتم .... حقته ساحل خانم اون میگه که مثل گاو میخوری باید فکر این موقع ها رو هم بکنی دیگه ... خدایا چه کار کنم .... از دل پیچه نمیتونستم از جام بلند شدم ... شال رو که روی زمین افتاده بود رو برداشتم بستم به شکمم تا شاید از دردم کمتر بشه .... وای دریا بفهمه من به خاطر لواشک این طوری شدم میکشه من رو چون وقتی داشتم میخورم چند بار بهم گفت که ضرر داره ولی من گوش نکردم ... ای خدا ... دلم خیلی پیچ میزد از زور درد زدم زیر گریه .... یعنی برم دریا رو بیدار بکنم .... نه زشته برم نصفه شبی تو اتاقشون ... از اتاق زدم بیرون ... همین طوری داشت از چشم هام اشک می یومد ... دستگیره در رو اروم باز کردم ... همه جا تاریک بود .... گریه ام بیشتر شد حداقل یه چراغ روشن میذاشتن .... داشتم از پله ها میرفتم پایین که یه سایه ی وحشتناک افتاد روی دویوار پایین ...
با صدای بلند جیغ زود که فکر کنم صداش تا سر کوچه هم رفت .....
خودم از صدای جیغم کر شدم ... سایه داشت بهم نزدیک میشد .... - اگه بیای نزدیک تر دوباره جیغ میزنم ها .... - ساحل جیغ نزن بابا پرهامم ....... پرهام این جا چی کار میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟ ... رفتم چراغ رو روشن کردم ...... پرهام جلوم ایستاده بود ... - سلام ساحل خوبی ؟.......... بعد از عروسیه دریا دیگه کمتر دیده بودمش .... با ته ریشی که گذاشته بود خیلی خوشگل شده بود ... - سلام تو این جا چی کار میکنی ؟ از این که اینجوری جلوش بودم خجالت کشیدم .... - فرزاد به من نگفته بود که اومده شمال مگر نه من نمییومدم .... عجب رویی داشتم من ..بیچاره پاشده اومده ویلاشون اون وقت من میگم تو این جا چی کار میکنی .... - ویلای خودتونه ببخشید من فکر کردم دزد اومده ... نمیدونستم شمایید ؟ - بله فهمیدم .... با اون جیغی که شما زدید من گفتم الان دریا و فرزاد میان سراغ من .... پرهام تو ی این تاریکی چه جوری تشخیص داده منم ... - ببخشید شما از کجا فهمیدی منم ؟ - دست شما درد نکنه دیگه من از هیکل و راه رفتنتون فهمیدم شمایید از همه مهم تر از بوی عطرتون فهمیدم .... چه هیزه این پسره تو تاریکی فهمیده منم .... با صدای ارمان یه متر پریدم بالا ... حالا خوبه این یکی بیدار شد .... - این جا چه خبره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟.... پرهام فکر کرده بود فقط ما سه نفر اومدیم ... با لکنت زبون گفت : سلاممم اقا ارمان خوبید ؟؟؟ ارمان فقط یه بار پرهام رو دیده بود نمیدونم یادش هست یا نه ... - سلام شما نصفه شبی این جا چی کار میکنید ؟ بیچاره پرهام ترسیده بود ...... - فرزاد به نگفته بود که میخواد بیاد شمال من با دوستام اومدم فکر کردم ویلا خالیه ... تو راه ماشین خراب شد برای همین این موقعه ی شب رسیدیم .... یعنی با دوستاش اومده ایول بابا .... - خواهش میکنم راحت باشید من و ساحل میریم طبقه ی بالا شما با دوستاتون پایین باشید .... - ببخشید شرمنده اگه مزاحمم میرم یک جای دیگه .... با خنده گفتم : - منزل خودتونه تشریف داشته باشید .. اصلا حواسم به ارمان نبود که عین برج زهرمار کنارم ایستاده بود .... پرهام از ترس ارمان فقط یه لبخند کوچلو زد .... - برو بالا نصفه شبی داری با این پسره مسخره بازی در میاری .... باز آقا غیرتی شد .... نمیخواستم باهاش حرف بزنم ... به این امید که بیاد عذر خواهی کنه ..... بدون این که بهش نگاه کنم رفتم تو اشپزخونه ... پرهام رفته بود دوست هاشو بیاره تو ..... ارمان دنبالم اومد .... - چی میخوای اومدی این جا ؟؟؟؟؟/ بیا برو بالا الان دوستاش میان تو خجالت نمیکشی با این قیافه واستادی ..... همچین میگه انگار لخت واستادم .... خوب بلیز استین بلند تنم بود تنها اشکال این بود که روسری سرم نبود ... - فکر نمکینم به شما ربطی داشته باشه تو برو بالا چی کار من داری .... - ساحل خانم باز شروع نکن ها بیا برو بالا لباست تنگ الان چند تا پست جوون بیان تو تو این طوری ببین که دیگه ولت نمیکنند .... بچه پرو شیطونه میگه بزنم ناقصش کنم ها .... اومدم جوابش رو بدم که دلم بد جور تیر کشید.... - ایییی دلم .... چشم هاش گرد شد .... - چی شد ؟ دلت درد میاد ؟ سرم رو تکون دادم که یعنی اره ..... - بایدم درد بگیره ان قدر که اون لامصب ها رو میخوری .... به به می بینم که ارمان همه ی کار ها ی مو زیر نظر داره ... دریا نفهمید من ان قدر لواشک خوردم اون وقت ارمان فهمیده .... -چیه نکنه به خاطر لواشکم میخوای بزنی زیر گوشم .... سرش رو انداخت پایین .... با خودم گفتم الانه که ازم عذر خواهی کنه .... - بیا برو بالا من برات قرص میارم اون شالتم از دور شکمت باز کن بنداز روی سرت موهات معلومه .... بچه پرو گفتم الان ازم عذر خواهی میکنه .... - لازم نکرده شما زحمت بکشید خودم دست دارم که قرص بخورم .... با چشم های ترسناک گفت : - بیا برو بالا ببنم نصفه شبی داری با من بحث میکنی ... ان قدر که دلم درد می یومد حوصله نداشتم باهاش سر به سر بذارم ... داشتم از اشپزخونه میرفتم که گفت : نشنیدی میگم شالت رو سر کن ...... وای خوب این از بچگی تو خارج بزرگ شده من نمیدونم چرا این طوریه خدا ارمان رو دید بهش خواهر نداد مگر نه دیوانه اش کرده بود ..... شالم رو باز کردم انداختم روی سرم ....
حیف که دلم درد میاد مگر نه میدونستم چه جوری جوابتون رو بدم .....دوست های پرهام اومده بودن .... اه اه چه قدر فشنن .... عین جوجه تیغی موهاشون رو هوا بود .... یکیشون یه چشمک خوشگل بهم زد حوصله ی دعوا های ارمان رو نداشتم سریع رفتم بالا .... نشستم روی تخت تا این گل پسر این قرص ناقابل رو بیاره ...... به خاطر این که حرصش رو دربیارم شالم رو تا نوک بینیم کشیدم جلو ... رفتم جلوی اینه از قیافه ی خودم خنده ام گرفت ...... الانه که بیاد داد و بیداد کنه .... انگار تو شکمم لواشک ها داشتن فوتبال بازی میکردن .... سرم پایین بود که ارمان سرش رو عین خر انداخت اومد تو .... - ببخشید این جا در نداره یا چشم های شما ندید ؟ - تو که ماشالله همه جا با یه شکل و قیافه میای دیگه لزومی نداره من دربزنم ... رو که نیست شسنگ پای قزوین ..بچه پرو ... منظورش به لباسم و موهام بود ... - بیا نمیخواد زیاد فکر کنی این قرص رو بخور امیدوارم خوب بشی .... احساس کردم الانه که قرص رو بالا بیارم ... - برو دریا رو بیدار کن حالم خوب نیست .... حالم داره بهم میخوره .... - دریا رو برای چی بیدار کنیم اخه از صدای جیغ تو بلند نشدن یعنی این که خوابشون سنگینه دیگه چی کار اون بیچاره داری ... دراز بکش بهتر میشی .... واقعا حالم بد بود............................................ ................................................ - میگم حالم داره بهم میخوره تو میگی دراز بکش خوب میشی .... زیر لب داشت چیزی میگفت : - دختره ی کم عقل انگار مجبوره اون همه لواشک رو بخوره .. با صدای بلند تری گفت : - پاشو حاضر شو بریم بیمارستان .... - نصفه شب کجا بریم تو که این جا رو بلند نیستی . - پیدا میکنم پاشو لباس بپوش .... یه لباس گرم بپوش که داره بارون میاد .... مانتوم رو از تو کمد اورد گرفت جلوم : - پاشو بپوش بریم ..... مانتوم رو پوشیدم .... - برو بیرون میخوام شلوارمو عوض کنم ... - زود بیای ها ... همین که رفت شلوار لیم رو پوشیدم ... شالم رو با یه شال سرمه ای عوض کردم .... رفتم بیرون ..... جلوی در ایستاده بود ، چه سریع لباس پوشید ... جلو تر رفت منم مثل جوجه اردک دنبالش راه افتادم ..... اه لعنتی کیفم رو جا گذاشتم ... - صبر کن من کیفم رو جا گذاشتم .. - کیف میخوای چی کار کنی ؟؟ بیا بریم - اخه پول ... نذاشت ادامه ی حرفم رو بزنم - بیا بریم ........ این دفعه جلوش راه افتادم ..... دوست های پرهام با زیر پوش و شلوارک روی مبل نشسته بودن .... داشتن ماهواره نگاه میکردن ..... همچین به من نگاه میکردن که انگار هیچی تنم نبود ..... ارمان اروم طوری که کسی متوجه نشه گفت : - زود باش بیا برو بیرون ببینم این ها فکر کنم دلشون تکت میخواد ... خیلی باحال غیرتی میشد ... اگه حالم خوب یه ذره کرم میرختم ولی نمیشد داشتم از دل درد می مردم .... چه بارون قشنگی میومد ..... همین طوری زیر بارون ایستاده بودم که ارمان گفت : - حالا میخوای علاوه بر مسمومیت سرما هم بخوری ..... بیا تو ماشین .... همچین با سرعت تو جاده میرفت که گفتم الانه که بریم بریم جهنم .... جلوی یه بیمارستان ترمز کرد ... - پیاده شو ... پیاده شدم با هم رفتیم تو بیمارستان ..... بیمارستان کوچکی بود ولی خوب حالا خدا رو شکر زد رسیدیم مگر نه من تو ماشین فرزاد خراب کاری کرده بودم ...... دکتر چند تا امپول و قرص داد و در اخر یه سرم مشتی تجویز کرد .... حدود یک ساعت سرمم طول کشید ... نزدیک های ساعت 3 بود که از بیمارستان خارج شدیم ...... بر عکس رفت خیلی اروم میرفت . - فردا وسایل هاتو جمع کن برمیگردیم تهران ها ..... - تهران برای چی ؟ ما که تازه اومدیم .. تو دوست داری برو به من چی کار داری ؟ - نمیبینی اون پرهام دوست های خرابشو اورده بازم میگی بمونیم . پس بگو اقا برای چی میگه بریم ... - من چی کار به دوست های پرهام دارم .... من پیش فرزاد و دریا می مونم تو برو ...... با عصبانیت گفت : - اهان یادم رفته بود اقا پرهام قرار شوهرت بشه ..... واقعا نمیدونستم ارمان دوستم داره یا نه .... ولی دوست داشتم اذیتش کنم . - اره نمیدونستی فرزاد گفته بود که ...... عصبانیتشو سر ماشین بیچاره دراورد ..... دیگه بهش فکر نکردم ، شیشه ی ماشین رو کشیدم پایین .. سرم رو بردم بیرون .... وای چه قدر خوبه ادم کنار کسی باشه که دوستش داشته باشه اونم زیر بارون . حیف که ارمان من رو دوست نداشت ... چشم هامو بستم . - خدا ازت میخوام یه کاری بکنی مهر من به دل ارمان بیفته .... خدایا به همین بارون دعای من رو براورده کن .... خدایا .....
ارمان با عصبانیت تمام شیشه رو کشید بالا نذاشت بقیه ی دعا هامو بکنم ....به گفته ی آقا ارمان فرداش از اون ویلا دراومدیم .... ان قدر فرزاد و دریا اصرار کردند که قبول کرد بمونه شمال ......... اون چند روزی که شمال بودیم خیلی خوش گذشت ... سعی میکردم کار هایی که ارمان دوست نداره انجام ندم که ارمان سفر شمال رو زهرم نکنه ... چند باری که با مامان تلفی حرف زده بودم قرار شده بود یه ماه دیگه برگردند ... برای این بابت خیلی خیلی خوش حال بودم ..... دیگه کم کم اخر های ترم بود و نزدیک امتحان ها ..... زنگ ساعت رو قطع کردم ... بلند شدم اه اه کی این دانشگاه تموم میشه از دستش راحت بشم ..... سریع لباس هامو پوشیدم ..... یه مانتوی سبز خوش رنگ با مقنعه مشکی ....... کیف و کفش رو هم سبز انتخاب کردم ... یه ارایش سبز خوش رنگ هم کردم ....... وقتی تو اینه خودم رو دیدم کیف کردم ..... ای خدا شکرت که ان قدر به من زیبایی دادی ...... ایول ساحل خانم مثل همیشه خوشگل و جیگر شدی ..... الان پسرهای دانشگاه هل هل میزن.... ایول به خودم که درس هام فولم اگه رشته ی داف شناسی میزدم دو سوته قبولم ..... همین طوری داشتم برای خودم اهنگ ساسی مانکن رو میخوندم که تازه یادم افتاد کلاس دارم .... یا حسین الان ارمان باز راه نمیده من رو سر کلاس ..... عین جت ازنره ی پله سر خوردم رفتم پایین .... خوردم به یکی دوتایی افتادیم زمین . چون روم این طرفی بود تشخیص ندادم کیه ولی مطمئنم داغون شد .... اگه صبری خانم باشه که استخون هاش داغون شده از بویی که تو فضا پخش شدبود یه چیز هایی فهمیدم . ای جون باز این عطر خوشبو رو زد .... اگه من گناه کنم تقصیر این ارمانه ................................ وای خاک بر سرم افتادم رو ارمان .... از زور خنده نمیتونستم خودم رو کنترل کنم .... ارمان هم خنده اش گرفته بود ولی بهم اخم کرد .... - تو خجالت نمیکشی اخه چند بار بهت گفتم این طوری از نرده نیا پایین اگه من نبودم که مغزت داغون شده بود ... دوباره بلند زدم زیر خنده .... - ساحل پاشو ببنم داغون شدم اون وقت میخندی .... یه دفعه به خودم اومدم خاک بر سرت کنن ساحل افتادی رو پسره داری هر هر میخندی .. صبری خانم از تو اشپزخونه اومد بیرون .. زد تو صورتش ..... - اوا خاک بر سرم ساحل تو روی آقا ارمان چی میکنی ... ای صبری خانم اخه این چه طرز حرف زدن تو رو اقا ارمانی چیه ... - ساحل پاشو دانشگاه دیر شد .. کم کم داشت عصبانی میشد که سریع بلند شدم ........ - اه ببن تازه کت و شلوارم رو اتو کرده بودم اه ..... اه ..... - بی تربیت همچین میگی انگار من 1تن وزنم من همش45 کیلوم ...... - جدی میگی ولی الان که افتادی فکر کنم بیشتر بودی ها ... گمشو بچه پرو ای خدا چه حالی میداد اگه این ارمان دیر برسه سر کلاس .... به ساعتش نگاه کرد - وای کلاسم .... یه چشم غره ای به من انداخت که یعنی همچی تقصیر تویه ... وای اگه اون اول برسه دیگه من رو راه نمیده سر کلاس ... صبری خانم با صدای بلندی صدا کرد - صبری خانم دیر شد صبحونه نمیخورم من رفتم بای بای ..... سرش رو از تو اشپزخونه اورد بیرون ... - دخترم تو که چیزی نخوری اخه ..... - نه دیر شده اخه ... صبری خانم به ارمان یه نگاهی کرد و گفت : - ارمان جان مادر .... این ساحلم سر راه برسون الان باز استاد احمقش راش نمیده ..... نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... چپ چپ نگام کرد - چشم صبری خانم میبرم ولی شما از کجا میدونید استادش احمقه . - اخه مادر خودش گفت ..... ای ای صبری خانم دیگه خرابش نکن که ارمان پخ پخم میکنه ها .. رفتیم تو حیاط ... با ژست خاصی سوار ماشین شدم .... تا نزدیک های دانشگاه هیچ حرفی نزد حتما از دست صبری خانم ناراحت شده.
مقنعه ام رو صاف کردم پیاده شدم .... - زود تر تشریف ببرید که من برم سر کلاس عمرا کسی راه بدم ها .... وای راست میگفت سریع دویدم به طرف حیاط دانشگاه ...... وای چه حالی میده یکی من و ارمان رو با هم دیده باشه ..... طبق معمول کلاس پر از دانشجو بود ... مریم برام جا نگه داشته بود ، رفتم نشستم کنارش .... - به به ساحل خانم چه تیپی زدی ؟؟؟؟ - چرا چشم هاتون مثل پسرا کردی مریم خانم ... علیک سلام خوبی ؟ - اخه خیلی جیگر شدی کاش الان خودم و خودت بودیم نه ... مثل پسر های هیز صورتش رو آورد جلو ی صورتم ... - دیونه نکن الان فکر میکنند ما داریم چی کار میکنیم ..... صداش رو کلفت کرد .... - خانم یه بوس میدی .... - مریم نکن زشته .... - که پس نمیدی دیگه نه صبر کن ... یه نیشگون وحشتناک از پشت گرفت ..... یه جیغ بنفش کشیدم ... - ایییییی ... همزان با جیغ من ارمان اومد تو ... دنبال صدای جیغ میگشت که به چشمش به من افتاد .... اخم کرد - خانم بلند شو برو بیرون این جا رو با کجا اشتباه گرفتید ..... یکی از پسر های بی ادب کلاس گفت : - استاد حالا با یه جا اشتباه گرفته دیگه که جیغ زد .... خانم فقط بلدن جیغ بزنند بیشعور .... رو کردم به پسره - حرف نزنی نمیگن لالی ها .... ارمان عصبانی شده بود - بسه دیگه بشینید سر جاتون تا بیرونتون نکردم ... از ترس سریع نشستم ... اروم به مریم گفتم : - مریم همش تقصیر تو ها بچه پرو .... تو یه حال و هوای دیگه بود - او مریم با تو هم ها ..... - وای ساحل چه قدر استاد عصبانی میشه خوشگل تر میشه ها .... جیگرشو بخورم ... دوست ما رو نگاه کن ... - اه مگه نمیدونی استاد زن داره ... - گمشو استاد زن نداره که ، ساحل میای بریم ادرس خونشون رو پیدا کنیم .... ای بابا من چی میگم این چی میگه ... - مریم الان جفتموم رو شوت میکنه بیرون ها ساکت باش ..... نمیدونم چرا حرف از ارمان می یومد عصبانی میشدم .... ارمان شروع کرد به صحبت کردن .... - امروز جلسه ی اخر که من باهاتون کلاس دارم .. دخترا شروع کردن .... یکی میگفت وای چه حیف شد ....یکی دیگه میگفت وای من اگه استاد رو نبینم می میرم ... - بسه چه خبره ؟ یه کاری نکنید جلسه ی اخر همه رو بندازم بیرون .. الهی قربون اون اخمت برم ارمان جونم .... - هفته ی دیگه امتحان اخر ترمتونه .... من به هیچ عنوان به کسی نمره نمیدم حتی اگه زنمم توی این کلاس بود به هیچ عنوان بهش نمره نمیدادم ... این رو بهتون گفتم که حواستون رو جمع کنید .... همه ی منظورش به من بود که یعنی از نمره خبری نیست صدای همهمه ی دختر و پسرا بلند شد ... یکی از درخترا گفت : - واقعا استاد چه جوری دلتون میاد ؟؟؟؟؟ - شما نگران همسر من نباشید خانم ....... زیاد حرف میزنید دختره اخم هاش رفت تو هم و ساکت شد مرسی ارمان جون که حسابی ضایع اش کردی بچه پرو رو ......... - ساکت ... همهتون یه برگه در بیارید ..... وای جلسه ی اخر میخواد امتحان بگیره ....... یکی از دانشجو ها گفت : - استاد بابا جلسه ی اخر میخواد امتحان بگیرید به خدا ما گناه داریم ها ...... - کم مزه بریز اصلانی برگه رو دربیار .... ان قدر هم حرف نزن .... از تو کیفم یه برگه برای مریم و یه برگه هم برای خودم در اوردم بیرون ... - خوب گوش بدید که من چی میگم .... همه ساکت شدن .... - توی اون برگه ای که دستتون نظرتون رو در باره این کلاس بنوسید ... همه ی دانشجو ها خندیدند ..... همه مثل سگ از ارمان می ترسیدیم ..... - بچه ها پس به افتخار استاد یه دست محکم بزنید که اخر جلسه است .. همه دست زدند ارمان برای اولین بار تو کلاس خندید .... وقنی میخندید دو تو چاله ی کوچلو روی صورتش می افتاد .... ماشااله از بس که نمیخندید من تازه این مسئله رو کشف کرده بود که روی صورتش چال می یفته - شروع کنید به نوشتن نظرهاتون ... اسم هاتون رو هم نمیخواد بنویسید ... دانشجو ها با خنده و شادی شروع کردن به نوشتن ..... فکر کنم تا حالا سر کلاس ارمان کسی نخندیده بود ... چرا من خندیده بودم اونم زمانی بود ادامس گذاشتم زیر ارمان ....... وای یادش بخیر از اون اول کلاس عاشقش شدم .... برگه رو طوری نگه داشتم که مریم نبینه .. براش نوشتم .. - خیلی استاد بد اخلاقی هستی اقا ارمان سعی کن یه ذره خوش اخلاق باشی یکی از پسر های برگه ها رو جمع کرد داد به ارمان .... نشست رو صندلیه مخصوص خودش .... شروع کرد به خوندن ..... بعد از اتمام خوندنش گفت: - خوب من اگه دست خط شما رو نشناسم که استادتون نیستم ...اهای اونی که نوشتید من بد اخلاقم این ترم حذفید ... معلومه افراد زیادی نوشتن که بد اخلاقه ..... یا خدا یعنی دست خط ها رو شناخت ... من که خطم رو عوض کردم .... رنگ از روی همه ی دانشجو ها پرید ..... ارمان با صدای بلند خندید ...... - نترسید بابا شوخی کردم دست خط ها رو شناختم ولی از هیچ کس نمره کم نمیکنم خیالتون راحت ....اگه کسی اشکال داره بیاد بپرسه اگرم که نه می تونید تشریف ببرید ...... چند تا دانشجو های دختر رفتند به طرفش تا مثلا سوال بپرسن ....... حسودیم گل کرده بود .. یه سوال الکی از کتابم دراورم رفتم به طرفم ارمان ..... شیطونه میگه چفت پا برم تو صورت این دختر ها ....... دخترا رو زدم کنار .. - برید کنار ببینم من سوال دارم از استاد ...... صدای چند تا از دختر ها در اومده بود به خاطر این که هولشون داده بودم .... یه دختره بدجور برای ارمان عشوه می یومد ... اروم رفتم پشتش یه نیشگون حسابی گرفتم یه جیغی زد .. چون شلوغ بود متوجه نشد که من بودم ...... اخی بلاخره رسیدم به ارمان .... ان قدر هل دادم که رفتم کنار میزش ..... - استاد منم سوال دارم .... سرش رو بلند کرد تو چشم هاش تعجب بود .... اروم طوری که دانشجو ها نفهمن گفت : - بذار سوال های این ها رو جواب بدم ....اشکال های تو رو خونه جواب میدم ای جونم ای به چشم من از خدامه تو سوال های من تو اتاق خواب جواب بدی دوباره هل دادم رفتم عقب ..... همچین این دختر ها چسبیده بودن به ارمان انگار یه جای مقدسه .... مریم همین طوری روی صندلی ماتش برده بود .... - اوی مریم پاشو بریم دیگه .... به خودش اومد ...... - اره ..... اره .... بریم باید خونشون رو پیدا کنم .... ای بابا باز این شروع کرد ... - مریم چی داری میگی حالت خوب نیست ها بریم خونه ی یکی اخه ؟؟؟؟؟؟.... - بریم ببنیم خونه ی استاد کجاست دیگه ... - مریم ولمون کن بابا حالت خوب نیست بیا بریم یه چیزی بخوریم ... دستش رو کشیدم بردم به طرف بوفه ..... همه ی صندلی ها پر بود به جز یه میز که دو تا پسر نشسته بودن ...... - مریم برو اون صندلی ها رو بیار بشینیم روش .... - کدوم رو میگی ؟ - اون صندلی ها که کنار اون پسر است .... بهش اشاره کردم رفت که بیاره .... دو تا ابمیوه خریدم با دو تا کیک ..... چون صبحونه نخورده بودم خیلی گرسنه ام بود ... مریم برگشت با صندلی ها ...... دستش یه کاغذ بود .... - بیا این شما رو اون پسره داد گفت بدم بهت ... برگشتم به طرفم اون میزه ...... پسره سرش رو تکون داد .......................... - خوب برای چی گرفتی اخه تو ... - خوب چی کنم بابا گفت اول شماره رو بگیرم بعدش صندلی ها رو بهمون میده ... عجب مردم پرو شدن ها ..... اب میوه ها رو که خوردیم .... - ساحل ماشین اوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه قورت خوردم - نه بابا صبح دیرم شده بود با ارمان اومدم ..... - ارمان کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ ابمیوه پرید تو گلوم ...... وای سوتی دادم اونم در حد تیم ملی ..... - یکی از فامیل هامون رو میگم دیشب با خانواده خونه ی ما موندند صبری خانم به پسره گفت من رو برسونه ..... با تعجب داشت نگاهم میکرد ..... مریم همه ی فامیل هامون رو میشناخت برای همین با تعجب نگاه میکرد ... - چرا این طوری نگاه میکنی مریم .... - هیچی اخه من همه ی فامیل هاتون رو دیدم این یکی رو نمیشناسم ... - اره نمیشناسی چون تازه از خارج برگشته .... - پس با این وجود لازم شد حتما بیام خونتون ببینمش ..... - همون صبح رفتن بابا ..... مریم موافقی بعد از دانشگاه بریم من کلی خرید دارم ..... - من که از خدامه باهات بیام ولی شام خونه ی عمه ام دعوتیم باید زود تر برم خونه .......... - اهان باشه اشکال نداره .... مشغول ابمیوه خوردن بودم که یک دفعه مریم جیغ زد .... - استاد ... استاد .... استاد ...... دوباره ابمیوه پرید گلوم .... برگشتم ارمان داشت با ژست مغرورو قشنگش از دانشگاه خارج میشد ... همه پسرای دور اطراف داشتند به مریم میخندیدند ... - مریم چته بابا همه دارن بهت میخندن .... مگه استاد ندیده ای تو اخه ... - اخه نمیدونی من چه قدر این استاد رو دوست دارم ..... غیرتی شدم ها .... اگه دوستم نبودی میزدم شل و پلش میکردم .... صدای اسمس موبایلم بلند شد ... اسم ارمان رو تو گوشم پیشو سیو کرده بودم - بیا بیرون منم میخوام برم خونه برسونمت ماشین نیاوردی ... تا دو دقیقه ی دیگه اگه نیای من رفتم ..... الهی فدات بشم عزیزم که به فکر منی ..... سریع از مریم خداحافظی کردم رفتم بیرون ..... هر چی تو پارکینگ رو دیدم ماشینش رو پیدا نکردم .. موبایلم رو دراوردم بهش زنگ زدم .... - کجایی ارمان ؟ - بیا در پشتی دانشگاه نتونستم تو پارکینگ منتظر بمونم دقت کن کسی نبیننت ....... رفتم به طرف در پشتی دانشگاه .... ماشینش رو از دور تشخیص دادم .... به دور و ورم نگاه کردم کسی رو ندیدم ..... اخه کسی میدید هم برای من خیلی بد میشد هم برای ارمان که استاد بود ... در ماشین رو باز کردم سوار شدم .... - سلام ...... سرش رو تکون داد که یعنی سلام ... - جواب سلام واجبه ی اقای محترم .... - تو نباید به بد اخلاق ها سلام بدی که ..... پس از دست خطم فهمیده که منم .... - خوب نظرم رو گفتم دیگه اقا ارمان ....خودت گفتی سر کلاس نظر هامون رو بگیم مگه نه ..... بازم سرش رو تکون داد .... - میشه خیابون بعدی من رو پیاده کنی میخوام برم خرید .... - الان میخوای بری خرید ؟؟؟ من دیدم امروز این لباس ها رو پوشیدی گفتم حتما ...... میخواست بگه تیپ زدی ولی نگفت ........... - اره مگه چیه ؟ -بذار بعد از ظهر برو که من باهات بیام خرید دارم .... از خدام بود که ارمان با هام بیاد ولی براش ناز کردم ......... - اخه من الان میخوام چیزی بخرم بعد از ظهر دیر میشه ..... - همچی میگی دیر میشه که انگار الان لباس نداری ...همین که گفتم بعد از ظهر میری ..... دوست نداشتم عصبانیش کنم برای همین سکوت کردم دستم رو دراز کردم ظبط رو روشن کردم .... بیا دوری کنیم از هم بیا تنها بشیم کم کم بیا با من تو بدتر شو بیا از من تو رد شو رد شو ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خستم دلم تنگ میشه بیش از حددلم تنگ میشه بیش از حد دلم تنگ میشه بیش از حد دلم تنگ میشه بیش از حد بیا دوری کنیم از هم نیا تنها نشیم کم کم بیا با ما تو بدتر نشو بیا از ما تو رد نشو... رد نشوبرای خودم داشتم تو حموم اواز میخوندم که صدای در اومد ... - جونم سبزی خانم ؟؟؟؟؟ بازم برگشته بودم به همون موقع هایی که دوست داشتم همه رو اذیت کنم ... دلم نمی یومد اذیتش کنم ولی خوب بهش میگفتم صبری خانم .. - الهی قربون اون سبزی گفتنت برم .... عزیزم نمیخوای بیای بیرون اقا ارمان منتظر شماست ها .... از فکر این که بعد از ظهر میخوام با ارمان میخوام برم بیرون نمیدونستم چی کار کنم ..... - صبری خانم بهش میگید تا نیم ساعت دیگه حاضر میشم .... لطفا یه جوری سرگرمش کنید تا من بیام باشه ...... - اخه مادر چه جوری سرگرمش کنم ... - هیچی از خاطرات گذشته اتون براش تعریف کنید .... بهش بگید چه جوری با اقاتون نامزد بازی میکردید ...... بیچاره صورتش سرخ شد ..... - اوا خاک عالم این حرف ها چیه ساحل میزنی ؟ - یه کاری بکنید تا من بیام باشه ؟؟؟ خندید ... - باشه فقط زود بیای ها ..... راستی یه خبر خوب به درخواست خودت امشب نوه ام رو بیارم این جا .... وای اخ جون ..... چون زیر پام کف بود سر خوردم ولی صبری خانم تو هوا من رو گرفت ... - یا امام حسین .... اخه دخترا نزدیک بود مغز سرت داغون بشه که یه ذره پام درد گرفت ولی اهمیت ندادم ... - صبری خانم هیچیم نمیشه بابا نترسید ..... خیلی ذوق کردم ولی قول بدید که همش بدید بغل منم ها ..... - اره دیدم اگه نگرفته بودمت که خورده بودی زمین شیطون خانم .... چشم ، حالا بیا بیرون که الانه اقا ارمان بیاد جفتمون رو از خونه بیدار کنه .... سریع موهام رو شستم .... یه شامپوی ای که مخصوص بدن بود رو سر خودم خالی کردم ... حالا که قراره با شازده برم بیرون باید بوی خوب بدم ... شیر اب رو بستم حوله ی خوشگلم رو دور خودم پیچیدم ... موهام با سشوار خشک کردم .... الان ارمان صداش در میاد ....... از تو کمد یه مانتوی خوش رنگ سرمه ای دراوردم .... مدلش ساده بود ولی چون هم تنگ و کوتاه بود خیلی دوست میداشتم .... از تو کشویی یه شال ابی دراوردم ..... لباس هامو که پوشیدم رفتم جلوی اینه خوب به جای حساس رسیدیم ..... از بچگی عاشق ارایش کردن بودم ..... کیف لوازم ارایشم رو از تو کولیم دراوردم ... یه خط چشم نازک کشیدم .... چند بار دستم خورد ناجور شد دوباره از اول کشیدم .. ای تو روحت ساحل که بلد نیستی یه خط چشم بکشی ............. سر ریمل رو در اوردم شروع کردم به زدن .... سایه ی همرنگ با مانتوم .... اول یه سایه ی ابی پرنگ زدم که مایل بود به خاکستری بعدشم یه سایه ی کمرنگ تر .... چون چشم هام تیله ای بود هر لباسی که می پوشیدم همون رنگ میشد .... رژ گونه طلایی زدم با یه رژ کالباسی خوش رنگ ..... لب هامو بهم مالیدم تا قشنگ روی لبم پخش بشه ... موهامو بالا بستم شالم رو سر کردم .... وای وای الان ارمان این طوری من رو ببینه سرم رو با اره برقی زده .. از فکری که تو ذهنم اومده بود خنده ام گرفت ...... بازم خدا رو به خاطر خوشگلیم شکر کردم ..... از پله ها پریدم پایین اخر سر همه ی پا های من میشکنه به خاطر این پله ها ...... ارمان روی مبل کنار تلویزیون نشسته بود دو تا دستاشم روی صورتش بود ... رفتم جلو با صدای بلند گفتم : - پخ .. یه متر پرید بالا .... از زور خنده دلم رو گرفته بود ..... - کرم داری اخه ؟؟؟؟ تازه یادش افتاد .... - یه ساعته من رو علاف کردی اون وقت میگی پخ .... خیلی بامزه حرف میزد جلوی خنده ام رو گرفتم چون اگه میخندیدم لج میکرد دیگه نمی یومد بیرون ..... تازه چشم هام افتاد به لباس هاش .... عجب تیپ دختر کشی زده بود ..... عمرا بذارم تو خیابون کسی نگاهت کنه بچه پرو. .... یه بلییز استین بلند مشکی پوشیده بود با یه شلوار تنگ که اونم باز مشکی بود چون پوستش روشن بود لباس های تیره که می پوشید خیلی خوشگل میشد .... چشم هاش تیره تر از سبز شده بود ..... دو تا از دکمه هاشم باز بود .... خداییش خیلی خوشگل شده بود .... عطرشم که نگو هوای کل ساختمون رو گرفته بود .... شیطون فکر کنم 212 زده -برو بالا تو اتاقت ..... هان ..... این چی گفت ..... مگه نمیخواستیم بریم بیرون ...... حتما خندیدم ناراحت شده ... - چی داری میگی ؟ میخوایم بریم بیرون ها یادت رفته ..... - میری تو اتاقت .... با این وضع اجازه نمیدم بری بیرون ... مگه میخوای بری عروسی که این طوری ارایش کردی ... یه نگاهی به مانتو ات کردی اگه بلیز می پوشیدی سنگین تر بود ..... وای ..... وای .... از دست این ارمان .... منه خر رو بگو به خاطر کی تیپ زدم ........ - ارمان تو چت شده چرا همش به من گیر میدی اخه .... تو که از اول بچگیت خارج بودی تو دیگه چرا این حرف ها رو میزنی ..... با صدای بلندی گفت : - چه ربطی داره اخه ....... خودتو در معرض دید دیگران قرار میدی که چی مرد ها نگاه کنن بگن وای چه هولیه ای .... - حرف دهنت رو بفهم ها هر چی هیچی بهت نمیگم پرو تر میشی اون از اون دفعه که زدی زیر گوشم هیچی بهت نگفتم ... گفتم شاید بیای عذر خواهی کنی اما دیدم نه ..... الان هم باز شروع کردی به دعوا کردن .... تو چی کار به لباس پوشیدن من داری ...... مگه من به تو میگم چرا لباس هات تنگه یا چرا یقت ان قدر بازه ..... یه ریز پشت سر هم داشتم حرف میزدم ....... یه بار عقده به دلم مونده این ارمان مثل ادم رفتار کنه ...... - یا میری مانتوت رو عوض میکنی یا از بیرون خبری نیست ... عصبانی شدم ..... - به جهنم من که میخواستم ظهر برم تو نذاشتی ارمان دیگه حق نداری با من حرف بزنی فهمیدی این ترمم خودم میرم حذف میکنم که دلتون خنک بشه .... صبری خانم از تو اشپزخونه اومد ....... - اقا ارمان ، ساحل چه خبرتونه اخه خونه رو گذاشتید روی سرتون ....... - به من چه صبری خانم به این اقا بگید من اگه الان با چادر هم دربیام این گیری میده .... عادتشه اصلا با خودش درگیره ........... - ساحل دخترم یه ذره اروم تر .... همسایه ها میفهمن زشته ...... - بذار بفهمن ........ ارمان خیلی عصبانی بود ولی بذار بفهمه که همش بلده دعوا کنه ..... بفهمه که منم بلدم صدام رو ببرم بالا مثل خودش .... کیفم رو با حرص از روی مبل برداشتم ...... روی پله ی اخر بودم که صدام کرد ..... - ساحل !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! صدا کردنش پر از حرف و خواهش بود ..برگردم یا نه ..... اگه برگردم پرو میشه ..... فضولیم حسابی گل کرده بود که ببینم چی کارم داره ..... وللش ..... به راه خودم ادامه دادم .... هنوز چند قدم نرفته بودم که مانتوم رو از پشت گرفت .... - کر شدی نمیشنوی که دارم صدات میکنم ..... برگشتم خیلی بهم نزدیک بود ... چند قدم رفتم عقب الانه که بپرم صورتش رو بوس کنم .... مریم راست میگفت وقتی عصبانی میشد خیلی خوشگل میشد .... - چیه ؟؟؟؟؟ مگه نمیخواستی اعصاب من رو خورد کنی .... یه جوری نگاهم کرد ..... مثلا میخواست بچه خر کنه ... - بیار برو مانتوت رو عوض کن بریم ان قدر هم منو حرص نده ... - دستت درد نکنه سه ساعته من رو نگه داشتی که این حرف بهم بزنی ... نوچ عوض نمیکنم .... دست هاشو مشت کرد ..... عصبانیت از سر و روش می بارید .... - اخه تو ..... من به تو چی بگم .... چرا همش میخوام من رو عصبانی کنی ...یه مانتو عوض کردن ان قدر دردسر نداره .... نمیخواستم کوتاه بیام ...... - عوض نمیکنم الان هم خودم تنهایی میرم ..... - یعنی اصلا برای خودت مهم نیست که دیگران بهت نگاه کنند ..... - ببن اقا پسر تو کار های من لطفا دخالت نکن مگه الان یقه ی تو باز من بهت چیزی میگم ..... تو هم به لباس پوشیدن من کار نداشته باش .... خوبه خواهر نداری مگر نه بد بخت میشد ها .... - تو مثل خواهر منی برای همینه که بهت این حرف ها رو میزنم ... پس دیگه عمرا برم عوض کنم .... من نمیدونم چرا این اقا ارمان فقط دوست داره داداش من باشه .... - نمیخواد از این لطف ها برای من بکنی خان داداش .. - بیا عوض کن بریم ... ببین صبری خانم چه جوری داره از پایین نگاهت میکنه .. سرم اروم بردم پایین صبری خانم مثل گربه سرش رو اورده بود تو نرده ها داشت گوش میکرد بیچاره حتما ترسیده ارمان دوباره من رو کتک بزنه .... - میرم عوض میکنم الان ولی یه شرطی داره .... چشم هاش گرد شد ..... - شرط ...... چه شرطی ؟؟؟؟ - اینکه سوال های امتحانی رو بهم بدی ؟؟؟؟؟ الان میاد یه زیر گوشیه حسابی میزنه ..... دستش رو گذاشت روی صورتش .... عجب رویی داشتم من .... - اون وقت میشه بگی حق اون دانشجو هایی که نشستن درس خوندن چیه .... راست میگفت ولی مثل همیشه ساحل کار خودش رو میکنه ..... بهترین شرط بود که براش گذاشتم .... - خوب به من چه ... تو سوال ها رو به من بگو من قول میدم به کسی نگم .... یه ذره فکر کرده - نه خیر سوال های امتحانی رو بهت نمیگم ولی با هات خوب کتاب و جزوه رو کار میکنم اون قدری که بتونی نمره ی خوبی بگیره ..... مثل بابایی که میخواست با جایزه و وعده ی دروغ بچه اش رو خر کنه .... تا حالا از ارمان دروغی نشنیده بودم پس حتما راست میگه ، از اون که بخوای کلی وقت بذاری درس رو بخونی بهتره بود ..... - قبول میکنم ولی اگه زیر قولت زدی چی ؟ - نه نمیزنم مگه تا حالا از من دروغ شنیدی .... - اکی من میرم لباس هامو عوض کنم ... - ساحل خانم دفعه ی اخره که برای چیز های کو چلو شرط میذاری ها ... الان هم برو مانتوت رو عوض میکن هم ارایشت رو کم کن متوجه شدی .... اره بابا بزرگ ... رفتم اتاق یه مانتوی سرمه ای دیگه پوشیدم که یه ذره از اون قبلی بلند تر بود .... یه ذره از ارایش رو کم کرد نباید میزدم زیر حرفم .... وقتی با ارمانم چه فایده ای داره بخوام جلب تو جه کنم ..... رفتم پایین ارمان نبود پس رفته تو ماشین ..... صبری خانم رو صدا کردم .... - جانم ساحل جان ؟؟؟؟ - صبری خانم من دارم میرم با ارمان بیرون کاری ندارید ؟ - نه عزیزم برو به سلامت یه ذره هم دخترم رعایت کن خدایی موهات خیلی بیرون بود .... ای صبری خانم که همش از اون ارمان طرفداری میکنی ... - چشم هر وقت نوه اتون اومد به موبایل من زنگ بزنید ها .... - باشه عزیزم برو اقا ارمان خیلی وقت بیرونه .... در حیاط رو محکم بستم ... سوار ماشین شدم .... خوبه تاریکه مگر نه دوباره میخواد به ارایشم گیر بده .... زل زده بود به صورتم ... - چیه خوشگل ندیدی ؟؟؟؟؟ - چرا دیدم نه بچه پرو ندیدم .... خندیدم از خنده ی من ارمان هم خنده اش گرفت .... ای جونم چه جوری میخنده ، جای مریم خالی که ارمان رو بخوره ..... یه فلش از تو کیف در اوردم زدم به ظبطش .... اینور جاده منم , اونور جاده تویی اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی اینور جاده منم , که دوباره گم شدم اونور جاده تویی, مثل تکرار خودم من نگاهم به توا , تو نگاهت به کجاست؟ روبرو دو راهیه , بگو راهت به کجاست واسه تو چه راحته که بدون من بری حتی وقتی میدونی که خودت مقصری واسه من سخته چقد باور فاصلمون وقتی از حرفای هم سر میره حوصلمون اینور جاده منم , اونور جاده تویی اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی دیگه حتی نمیخوام کم کنی فاصله رو نگرانتم ولی نمیشه بگم نرو تو داری میری ومن گیر این خاطره هام داره باورم میشه که دیگه نیستی باهام این ور جاده هنوز زیر سایه ی شبه اونور جاده ولی همه چی مرتبه من به تو نمیرسم خیلی از من جلویی این ور جاده منم.........اون ور جاده تویی ای خدا یه کاری بکن من ارمان بهم برسیم ... یعنی ارمان متوجه شده که بهش علاقه مند شدم ..... هر چند اگه میخواست تا الان متوجه میشد ، بچم یه ذره خنگه ..... با اهنگ داشتم زیر لب میخوندم که موبایلش زنگ زد ..... ظبط رو یه ذره کم کرد .... انگار داشت با یه خانم حرف میزد صداش رو میشنیدم .... از فوضولی و حسودی داشتم می مردم چون خیلی با ادب و صمیمی داشت حرف میزد ... شیطونه میگه اون موبایل رو از دستش بگیرم بزنم محکم تو سرش ... تنها کاری که به فکر اومد این بود که ظبط رو زیاد کنم دوباره ... بلند شروع کردم به خوندن ..... قیافه اش خنده دار شده بود .... - ببخشید خانم یه لحظه گوشی .... یه اخم قشنگ کرد که دل و ایمانم رو برد ... - ساحل دارم حرف میزنم اون لامصب رو قطع کن زشته .... - نمیخوام قطع کنم من این اهنگ رو دوست دارم .... ترمز کرد ماشین رو زد کنار ... - خیلی بچه ای ساحل به خدا .... از ماشین رفت بیرون یعنی فهمید که به خاطر حسودی این کا رو کردم .... اقا ارمان با من لج کن دارم برات .... اهنگ رو تا اخر زیاد کردم شیشه ها رو هم دادم پایین هر ماشینی که در میشد یه نگاهی میکرد ...... یه ماشین رد شد یه متلک خیلی زشتی بهم گفت اومدم جوابش رو بدم که گفتم ولش کن الان باز این اقا ارمان شروع میکنه به دعوا کردن ...... اهنگ بعدی یه ذره شاد بود شروع کردم به تکون دادن بدنم .... به دور و ر نگاه کردم ارمان نبود معلوم نیست کدوم گوری رفت ....... همین طوری که داشتم میرقصیدم . بلند اهنگ رو میخوندم با دیدن چراغ های پلیس و گشت ارشاد زبونم لال شد ... مامور از ماشین اومد پایین .... - خانم بیا پایین ببینم .... نمیدونستم اهنگ رو کم کنم یا شالم رو بکشم جلوخدایا غلط کردم اگه الان من رو با خودشون ببرن من چه غلطی کنم این ارمان بیشعور هم معلوم نیست کجاست .... - خانم شما این جا با کجا اشتباه گرفتید؟؟؟؟؟ .... شالم رو یه ذره کشیدم جلو .... دست پاچه شدم بودم در حد تیم ملی ... - چیز ..... منظورتون چیه اقای پلیس ..... ماموره خنده اش گرفت بود .... - خانم ماشین رو خاموش کنید همراه من بیاید .... یا حسین مظلوم..... - اقا به خدا این ماشین برای من نیست .... کجا میخوایید من رو ببرید ... اقا اشتباه کردم دیگه الان اصلا ظبط رو کامل در میارم میدم به خودتون ببرید به جای من ..... سربازه که همراش بود از خنده ترکیده بود ولی به خاطر اون یکی ماموره همش سرش رو انداخته بود پایین .... - خانم گفتم ماشین رو خاموش کنید باید همراه من بیاد ...... - اخه جناب سروان شما فکر کردید من دختر فراریم یا استغر الله دختر اون جوری ..... - خانم ما کی به شما این حرف ها رو زدیم شما باید الان ماشین رو خاموش کنید همرا ما بیاید .... - پس اجازه بدید به صاحب به این ماشین زنگ بزنم بیاد ... - سریع تر ...... رفتم تو ماشین گوشیم رو از تو کیفم دراوردم به ارمان زنگ بزنم ..... حتما از دور ماشین پلیس رو دیده نیومده جلو .... وای گوشیم هم که شارژ نداره .. ای به خشکی شانس ........ سرم رو از تو شیشه دراوردم بیرون ... - اقای پلیس میشه موبایلتون رو چند لحظه بهم بدید گوشیم شارژ نداره خاموش شده .... - خانم بیا بیرون از ماشین نمیخواد به کسی زنگ بزنی .... از ماشین اومدم بیرون .... - اقا یعنی جدی جدی میخواید من رو ببرید با خودتون .... - نه الان میریم پارتی با هم ...... هه هه هه خندیدم .. موش نخوردت ..... کیفم رو برداشتم که باهاشون برم صدایی از پشت سر گفت : - مشکلی پیش اومده ... ای تو روحت ارمان الان باید بیای ...... رو کردم به ارمان گفتم : - کدوم گوری رفتی هان ..... اصلا حواسم نبود که پلیس ها ایستاده بودن .... - خانم این چه طرز حرف زدنده این اقا چه نسبتی با شما داره ؟؟؟؟؟؟ - جناب هم استادمه .... هم ... پسر عمومه .... اکی ؟؟؟ ارمان اومد جلوتر طوری که اون ها نشنون گفت : - میشه ببندی اون دهنتو چه غلطی کردی این ها دست برنمیدارن .... بچه پرو به جایی که از من عذر خواهی کنه بی احترامی میکنه ...... - ببخشید جناب سروان این دختر عمو ی من یک ذره بازیگوشه شما ببخشیدیدش ...... پلیسه از ارمان خوشش اومده بود , این ارمان مهریه ی مار داره .... - نمیشه اقای محترم ایشون این جا با جایی دیگه اشتباه گرفتند ان قدر اهنگ ماشین رو زیاد کرده بودن که ما فکر کردیم وسط بزرگراه عروسیه ... بلند زد زیر خنده ..... چه پلیس های باحالی بودن ..... - من از شما عذر خواهی میکنم لطف کنید این دفعه رو ببخشید ..... ماموره یه ذره فکر کرد یه نگاهی به سربازش کرد ...... - این دفعه رو میبخشم به خاطر شما ولی اگر دفعه ی بعد موردی چه من و چه همکارانم ببینند دیگه به هیچ عنوان کوتاه نمیام ...... با صدای بلندی گفتم : - ما چاکریم دست شما درد نکنه ... یارو چشم هاش گرد شده بود , ارمان هم طبق معمول چپ چپ نگاهم کرد ...با صدای بلندی گفتم : - ما چاکریم دست شما درد نکنه ... یارو چشم هاش گرد شده بود , ارمان هم طبق معمول چپ چپ نگاهم کرد ... - ببخشید دست شما درد نکنه برادر ..... سوار ماشین شدم تا ارمان بیاد .... همین که ماشین پلیس رفت ارمان اومد سوار شد .... دستم رفت سمت ظبط که محکم زد تو دستم .... - اوییی چته چرا میزنی ... - ساحل خجالت بکش تو مثلا تحصیل کرده هستی این کار ها چیه تو میکنی .... - مگه چی کار کردم اخه ؟؟؟؟ - خیلی پرویی به خدا اگه من نرسیده بودم که برده بودنت .... میخواستم ازش بپرسم کجا رفته بوده که گفتم ولش کن الان میگه به تو چه ... - کجا برم سر کار خانم ؟ - تشریف ببرید قربستون!!!!!! - چی ؟ - هیچی بابا برو پاساژ ..... ادرس رو بهش دادم اونم مثل جت رانندگی کرد .... سرگرم اسمس دادن به مهران بودم که ارمان گفت : - پیاده شو رسیدیم .... یه چیزی زیر لب میگفت که متوجه نشدم .... ماشین رو پارک کرد دوتایی پیاده شدیم ..... با فاصله از من راه میرفت بیشعور انگار من یه مریضی دارم .... وارد پاساژ شدم .... - تو میخوای چیزی بگیری ؟ - اره میخوام کت و شلوار بگیرم .... گفت کت و شلوار یاد اون موقعی افتادم که زیرش ادامس گذاشتم کت و شلوار نوش خراب شد .... - نمیخواد زیاد فکر کنی مغزت تعجب میکنه ...... - خیلی پرویی بیا اول بریم من لباس هامو بخرم .... رفتیم توی یه مغازه از پشت ویترین که دیدم لباس های شب قشنگی داشت .... - اقا ببخشید چند تا مدل لباس رسمی و شیک میخواستم .... انگار تازه من رو دید ... - سلام خانم خوش اومدید در خدمتم کدوم رو براتون بیارم ؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم چند مدل قشنگ و جدید بیارید قیمتش اصلا مهم نیست .... رفت از توی کمدش چند دست لباس لختی خوشگل اورد همه اشون خیلی خوشگل بودن نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم .... - خانم فکر کنم چون پوستتون روشن این لباس سبز رو بردارید خیلی بهتون میاد ..... برگشتم ببینم ارمان چی میگه ... - کدوم به نظرت بهتره ؟؟ اروم گفت : - تو که نظرت رو از اون ژیگوله پرسیدی نظر من دیگه به چه دردی میخوره ..... - ارمان لوس نشو دیگه بگو کدوم بهتره - اه درست حرف بزن .... به نظر من هیچ کدوم مگه مراسم جشن بابات مختلط نیست ؟ - چرا با همن .... - خوب پس به نظر من هیچ کدوم از این لباس ها به درد نمیخوره خیلی لختیه تو واقعا روت میشه این ها رو جلوی مرد ها بپوشی ..... اخلاق ارمان خیلی برام جالب بود با این که خودش تو خارج بزرگ شده بود ولی اصلا اعتقاد اون ها رو نداشت ...... حرفش درست بود - باشه بریم یه جای دیگه راست میگی این ها خیلی باز و لختی هستند ..... یه خنده ی کوچلو اومد تو صورتش .... حدود نیم ساعت تو پاساژ گشتیم ولی چیزی خوبی پیدا نکردیم .... - ساحل ؟ حواسم به مغازه ی روسری فروشی بود ... برگشتم ... - بله ؟؟؟ - اون مغازه رو نگاه کن که اون لباس بنفش رو میگم قشنگه نه ؟؟؟ مسیر نگاهش رو دنبال کردم راست میگفت لباس خیلی خوشگلی بود ... - خوشگله ؟ - اره به نظر من خیلی خوشگله تازه زیاد یقه اش هم باز نیست ..... - باشه بریم ؟ رفتیم به طرف مغازه این دفعه فروشنده اش یه دختر جوون بود .... هیش چه قدر زشته ان قدر ارایش کرده بود که ادم نمیتونست قیافه ی خودش رو تشخیص بده .... اروم زیر گوش ارمان گفتم : - جناب گشت ارشاد به این خانم تذکر بده ببین چه قیافه ایه ... خندید و رو کرد به دختره با جدیت گفت : - خانم میشه اون لباس صورتیه که پشت ویترین رو ببینم .... دختر ماتش برده بود به قیافه ی ارمان ...... با صدای بلندی گفتم : - خانم ... خانم .... اهای یا شمام ها مگه نشنیدی .... ارمان ریز ریز میخندید - چته خانم چرا شنیدم الان میارم ..... شیطونه میگه برم چشم هاش ار حدقه دربیارم ها دختر ی هیز...... لباس رو اورد خوشگل بود ولی زیاد به دلم نشست .... - برو بپوش ببین خوبه .... قبل از این که من برم تو اتاق پرو دختره گفت : - ببخشید ولی این لباس خیلی گرونه ها اشکال نداره ....... قبل از این که ارمان حرفی بزنه خودم گفتم : - نه اشکال نداره ... کیفم رو دادم به ارمان رفتم تو اتاق پرو ..... مانتو و لباس هامو در اوردم .... پیرهن رو پوشیدم قدش تا روی زانوم بود نه خوشگله .... اشتباه کردم گفتم خوشم نمیاد .... ارمان از پشت در صدام کرد ... - پوشیدی خوبه ؟ - اره خوبه سایزشم اندازه است .... دیگه صدایی نیومد سریع لباس رو دراوردم مانتوم رو پوشیدم ... تو اینه شالم رو سر کردم از اتاق پرو خارج شدم ... - اه چرا دراوردی میخواستم بیام بینم .... - نه بابا مگه شما نامحرم نیستی .... - بچه پرو .... رو کردم به دختره گفتم : - خانم چه قدر شد ؟ به ارمان اشاره کرد - این اقای محترم حساب کردن ..... فدای اقای محترم من بشم ................. به ارمان نگاه کردم ... - برای چی حساب کردی ؟ کارتم پیشم بود .... - بیا بریم ان قدر هم حرف نزن ..... عاشق این اخلاقش بودم اصلا بلد نبود ناز دختر ها رو بکشه .... خیلی دوست داشتم بدونم ارمان قبلا چند تا دوست دختر داشته.... باید وقتی زن عمو اومد ازش بپرسم .... - خانم حالا اجازه میدید بریم برای کت و شلوار من .... - بله بفرمایید ... ارمان یه کت و شلوار طوسی خیلی خوش رنگ خرید .... یه کت و شلواری که یه ذره از چشم هاش تیره تر بودن .... یه بلیز طوسیه روشن هم خرید الهی قربونت برم ان شالله کت و شلوار عروسیمون رو بخری ..... چی گفتم ارمان عمرا با من ازدواج کنه ... حداقل تو فکر خودم که می تونستم ارمان رو شوهر خودم فرض کنم ... سوار ماشین شدیم .... - خوب دیگه کجا بریم ؟ - من که جای خاصی کار ندارم بریم خونه که صبری خانم نوه اش رو قراره بیاره .... - اهان اره خوبه یادم انداختی بریم اول شام بخریم .... - نه بریم خونه که صبری خانم شام درست کرده .... با سرعت زیاد رفت به سوی خونه .... سرم رو تکیه دادم به صندلی تا برسیم ....... نیم ساعته رسیدیم خونه ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد من زود تر ارمان رفتم تو ...... از بیرون صدای گریه ی بچه می یومد الهی بین چه جوری داره گریه میکنه .... در رو باز کردم رفتم تو .... - سلام ..... اخی وای چه خوشگله صبری خانم برای چی بهم زنگ نزدید اخه .... - قربونت برم میخواستم همین الان زنگ بزنم دخترم تازه اوردش ... - اه پس دخترتون کو ؟ - رفت سر کار عزیزم شیفتش بود امشب ستاره خانم مهمون ماست .... میترسیدم بغلش کنم خیلی کوچلو بود .... بغلش کردم یه حس خیلی خوبی بهم دست از بچگی عاشق نوزاد و بچه ی کوچک بودم .... ارمان از در اومد تو بچه رو بغلم دید .... - سلام ... صبری خانم برای چی نوه اتون رو دادید دست این ساحل الان بچه رو میندازه .... خندید .... - ارمان میزنمت ها برو میخوام به بچه شیر بدم .... با شیطنت گفت : - اه مگه تو شیر داری ؟ چه جالب نمیدونستم دختر های مجرد هم شیر دارن .... لپام قرمز شد ..... - ارمان .. منظورم شیر خشک بود .... - اهان پس بگو من فکر کردم خودت شیر داری ... دنبالش کردم .... - ساحل جان دخترم ... الان بچه رو میندازی ها ....
اصلا حواسم نبود که این فسقلی بغلمه ....ستاره رو با خودم بردم تو اتاقم هنوز عقلش نمیرسید که بغل یه غریبه است...... بچه چه موجود قشنگ و باحالیه ها .... گذاشتمش روی تختم شروع کردم به حرف زدن با هاش تا گریه نکنه .... لباسم که تازه خریده بودم رو از تو کاورش دراوردم زدم به چوب لباسیه کمد ... یه بلیز شلوار راحتی پوشیدم .... صبری خانم بهم سفارش کرده بود که نباید جلوی نامحرم لباس تنگ بپوشم منم حرفش رو گوش کردم هر چند اگه لباس تنگ هم بپوشم هیچی اثری به حال خودم و ارمان نداره .... چون اصلا به نظر من ارمان هیچ احساسی نداره به من .... که مثلا با بلیز تنگ تحریکش کنم ...... گریه ی بچه بلند شد .... از روی تخت بلندش کردم گرفتم بغلم ... کاش به مامان بابام بگم یه نی نی برام بیارن به داداش خوشگل ....!!!!!!!!!!!!!!!! از پله ها رفتم پایین ارمان داشت فیلم می دید .... از صدای پای من برگشت اون هم لباس هاشو عوض کرده بود یه بلیز شلوار ورزشی تنش بود .... - بپا بچه رو نندازی خانم کوچلو ..... اخم کرد خیلی بدم می یومد کسی بهم میگفت خانم کوچلو ..... - خانم کوچلو عمته !!!!! - شرمنده ها عمه ی شما هم میشه پس بی احترامی نکن سر کار خانم .... - حیف که بچه بغلمه مگر نه میدونستم چی کار کنم .... جوابم رو نداد 5 دقیقه مهربون بود بقیه اش رو دعوا میکرد .... نشستم روی مبل بچه رو گذاشتم تو بغلم .... - گوگولی .... بهم خندید چون لباش قرمز بود دلم میخواست به بوس کوچلو از لب هاش بکنم .... صورتم رو بردم جلو اروم لبشو بوس کردم .... سرم رو که بالا کردم دیدم ارمان چهار چشمی داره من رو نگاه میکنه .... - ساحل بچه رو با کی اشتباه کردی که داری این طوری بوسش میکنی .... غش غش خندید .... نه به اخم چند دقیقه پیشش نه به خنده ی الانش .... اصلا کار هاش نرمال نبود .... بیشعور بی حیا خیلی بی ادب نشده .... - ارمان خیلی بی ادبی .... - اخی خجالت کشیدی من رو م اون طرفی میکنم به کارت ادامه بده .... خوبه نوه ی صبری خانم دختر بود مگر نه بهم گیر میداد که چرا بوسش میکنی تو حتما به بچه نظری داری .......... از جام بلند شدم رفتم تو اشپزخونه بی ادب الان چند دقیقه بشینیم میخواد حرف های دیگه هم بزنم ..... ستاره گریه میکردم یا گرسنه اش بود یا جاش رو خیس کرده بود .... - صبری خانم چرا ستاره گریه میکنه ؟ - نمیدونم مادر فکر کنم گرسنه اش میخوای شیر خشکشو درست کنم ... - اره درست کنید بهش میدم .... - باشه دست گلت درد نکنه الان شام رو اماده میکنم تو هم گرسنه ات نه ؟ - ای گفتید اره خیلی .... صبری خانم مشغول شد .... -الهی قربونت برم خاله گرسنه ات نه الان بهت به به میدم .... صبری خانم شیشه رو داد دستم ... - چه جوری باید بهش بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - الهی قربونت برم یعنی بلد نیستی خوب باید بذاری دهنش دیگه .... - دست شمادرد نکنه صبری خانم اون رو که خودم می دونم منظورم اینه که بخوابونمش یا همین ط.ری بهش بدم .... - فرقی نمیکنه فقط مواظب باش نپره تو گلوش میخوام برم متکا بیارم بذاریش روش بهش بدی .... - باشه این طوری بهتره .... - پس مادر برو تو حال تا من بیارم این جا تو اشپزخونه یه ذره هواش بده .... رفتم تو حال پشتم رو کردم به ارمان نشستم روی زمین .... متکا رو گذاشت برام روی زمین .... اروم سرش رو گذاشتم روی متکا شیشه ی شیر رو گذاشتم تو دهنش .... خیلی با مزه میخورد مواظب بودم که نپره تو گلوش .... چون اروم اروم میخورد یه ربع طول کشید تا شیشه تموم بشه ....خواستم بغلش کنم که ارمان از پشت صدام کرد یه متر پریدم از جیغ من بچه شروع کرد به گریه کردن .... - مگه مرض داری چرا اینطوری صدام کرد .... نه خاله قربونت برم گریه نکنی ها .... صبری خانم سرش رو اورد از تو اشپزخونه بیرون ... - ساحل جان چی شد ؟ - هیچی از جیغ من ترسید ..... ارمان داشت اروم میخندید ..... - تو بلد نیستی به بچه شیر بدی چرا مسئولیت قبول میکنی .... - چه ربطی داره نمیبینی شیرش تموم شده بود تو برای چی من رو این طوری صدام کردی که من جیغ بزنم ... بازم خندید با این کاراش حرص من ر در میاورد .... - هه هه هه به خودت بخند .... صبری خانم از تو اشپزخونه صدامون کرد برای شام ..... - بده به من ساکتش کنم .... ستاره بدجور گریه میکرد ترسیدم دادمش به ارمان .... خیلی سریع ارومش کرد برام جای تعجب داشت که چه جوری این طوری بچه رو اروم کرد انگار چند بار تجربه داشت .... دوتایی رفتیم تو اشپزخونه .... صبری خانم گفت : - پسرم ستاره رو بده به من بخوابونمش شما شامتون رو بخورید ... -پس شما چی صبری خانم ... - من خوردم ارمان جان ..... شام کتلت درست کرد بود .... خیار شور رو خورد کردم گذاشتم سر میز ..... صندلی رو کشیدم عقب نشستم روی صندلی .... شروع کردم به لقمه کردن برای خودم .... ارمان مثل دختر ها اروم اروم غذا میخورد میخواست قلمه درست کنه بخوره با ژست میخورد .... خوبه این ارمان دختر نشد .... مگر نه دختر ترشیده میشد .... سرم پایین پایین بود که ارمان گفت : - ساحل برای امتحان خوب بخون ها .... وای اصلا یادم نبود که این هفته امتحان هام شروع میشه .... با اعتماد به نفس قشنگ گفتم : - تو که قراره به من سوال ها رو بدی دیگه برای چی باید بخونم .... ابرو هاش رو داد بالا .... - کی گفته من قرار همچین کاری بکنم ....
دلم میخواست سرش رو از تنش جدا کنم پسره ی دروغگو خوبه به من قول داد.
بعد از یک ساعت بحث کردن با ارمان بلاخره قبول کرد که شب قبل از امتحان با هام کار کنه .... چون صبری خانم نبود ظرف ها رو شستم ، خشک کردم گذاشتم توی کابینت ..... ارمان داشت با لب تابش بازی میکرد ..... عجب رویی داره میبنه من از اون موقعه دارم ظرف میشورم اون وقت اقا داره بازی میکنه .... دست هام خشک کردم اومدم با حرص نشستم روی مبل رو به روی اقا ارمان .... ماهواره داشت یه اهنگ قشنگ پخش میکرد کنترل رو برداشتم تا اخر زیاد کردم ..... منم شروع کردم به خوندن .... ارمان سرش رو اورد بالا .... - چیه چرا اینطوری نگاه میکنی منو.... حتما الان باز ماشین گشت میاد .... جلوی خنده اش رو گرفت ..... - کمش کن بابا الان بچه بیدار میشه ... وای اصلا حواسم به ستاره نبود ..... سریع کمش کردم ولی دیگه کار از کار گذشته بود ...چون صدای گریه اش می یومد .... وای خاک بر سرم ببین چه جوری داره گریه میکنه سریع رفتم بالا .... صبری خانم داشت ساکتش میکرد .... - ببخشید ترو خدا اصلا یادم نبود که ستاره این جاست ... - اشکال نداره دخترم فقط من قرص خواب خوردم خوابم گرفته میتونی بچه رو ساکت کنی ..... - اره میتونم شما برید بخوابید ....... بچه رو بغل کردم بردم پایین ، صبری خانم هم برگشت تو اتاقش تا بخوابه........ ستاره همین طوری داشت جیغ میزد از اون جیغ هایی که گوش ادم کرد میشه - عزیزم اروم چرا اخه گریه میکنی .... ارمان خندید - اهنگ رو زیاد کردی اون وقت توقع داری بچه نترسه .... از اون چشم غره های قشنگ بهش انداختم .... سه بار خونه رو بالا پایین کردم ولی ستاره اروم نشد .... - اه سرم گیچ رفت بیا بشین .... - تو چه کار به کار من داری مگه نمبینی داره گریه میکنه .... - به نظرت از اون موقع ساکت شد که تو هی راه میری .... - استاد شما تشریف ببرید بخوابید فردا کلاس دارید ان قدر هم تو کار های من دخالت نکنید ....... - باشه خود دانی ما که رفتیم شبتون بخیر دانشجوی عزیز..... ستاره دهنش رو تکون میداد فکر کنم شیرش رو میخواست رفتم تو اشپزخونه از روی میز شیشه شیرش رو اوردم دادم بهش .... ده دقیقه اروم بود دوباره شروع کرد به جیغ زدن .... ماشالله به این صبری خانم که اصلا متوجه گریه ی نوه اش نمیشه ... ساعت نزدیک های 2 شب بود ولی ستاره هنوز داشت گریه میکرد .... از تو ساکت لباساش رو دراوردم .... شاید گرمشه یه لباس خنک تر تنش کردم .... نه خیرا این انگار دوست نداره ساکت بشه ماهواره رو روشن کردم .... - ستاره جونم میخوای برات فیلم +18 سال بذارم ساکت بشی .... انگار هر چی حرف میزدم بد تر میکرد .... یه متکا گذاشتم روی پام نشستم جلوی تلویزیون .... ستاره رو اروم گذاشتم روی متکا ..... پام رو تکون دادم .... اصلا به هیچ کاری قانع نبود ... کم کم داشت اعصابم خورد میشد .... وای این مامان ها چی کار میکنند تا صبح پس .... یعنی برم صبری خانم رو بیدار کنم یا ارمان رو .... از مامان شنیده بودم که اگه صبری خانم نصفه شب از خواب بیدار بشه دیگه خوابش نمیبره .... پس پیش به سوی ارمان .... رفتم بالا پشت در اتاقش ایستادم یعنی بیداره ...... در بزنم یا نه ؟؟؟ ساحل ایکیو اگه خواب باشه که بیدار نمیشه .... سرم رو انداختم پایین خدا اگه لختم بود من نگاه نمیکنم ..... درش رو اروم باز کرد همه جا تاریک بود دستم رو اروم گذاشتم جلوی دهن ستاره چون اگه جیع میزد ارمان می ترسید .... چراغ رو روش رو کردم......... خوب خدا رو شکر که لباس تنشه مگر نه من عذاب و جدان میگرفتم که چرا بدون در اومدم تو اتاقش .... دستم رو از جلوی دهنش برداشتم ... بلند شروع کرد به گریه کردن .... ارمان چشم هاش باز کرد ... یه ذره دور و ر رو نگاه کرد فکر کرد داره خواب می بینه .... - چه خبره این جا ... چشم هاش پف کرده بود شده بود مثل این کره ای ها .... - بلند شو ببینم من خوابم میاد بیا این بچه رو بگیر .... چشم هاشو بیشتر باز کرد - ساحل بابا بذار بخوابم فردا کلاس دارم ... رفتم جلو پتو رو از روی تختش انداختم زمین ستاره رو گذاشتم کنارش .... - استاد لطفا بهش شیر بدید ساکت بشه .... غش غش خندیدم .... عصبانی از جاش بلند شد.... ستاره خندید الهی قربونش برم اینم فهمید ارمان خل و چله .... - ارمان روی تخت بپر بذار ستاره بخنده ساکت بشه شیر که نمیتونی بدی اندامت بهم میخوره .... از چشم های پف کرده ی سبزش اتیش میزد بیرون ..... - ساحل گمشو بیرون تا با کتک ننداختمت .... - اه ارمان ببین دوباره شروع به گریه کردن بپر دیگه .... - مگه من میمونم بپرم بالا پایین .... بردارش ببر پایین حتما جاش رو خیس کرده .... وای یعنی خراب کاری کرده .... - ارمان به مرگ خودم من بلد نیستم جاش رو عوض کنم بیا یه صوابی کن بذار بچه ساکت بشه ..... یه ذره فکر کرد انگار دلش سوخت .... -من میرم دستشویی تو برو وسایل هاش بیار .... با خوش حالی گفتم : - چشم قربان .... از لای در وسایل هاشو دادم داخل .... بعد از چند دقیقه ارمان با مو های ژولیده اومد بیرون .... - بفرمایید تحویل بگیر جاش رو عوض کردم فقط فکر کنم صبری خانم بهش برنج و قرمه سبزی داده بود اخی بچم خیلی ..... - اه حالم رو بهم زدی دیگه بقیه اش رو نگو .... با لحن خاصی گفتم : - ارمان ..... - چیه چی میخوای که این طوری صدا میکنی .... - میشه دوساعت بچه رو نگه داری من بخوابم خیلی خوابم میاد .... - عجب رویی داری ها تو که نمیتونی یه کاری رو انجام بدی برای چی مسئولیت قبول میکنی اخه ..... من فردا کلاس دارم .... - ارمان تو حدااقل چند ساعت خوابیدی یه ذره نگهش داره من زود بلند میشم .... - خیلی پرویی من فردا سر کلاس خوابم بگیره میکشمت ... الان ساعت 2/5 برای نماز صبح بلند میشی ها .... یه ذره فکر کردم .... تا حالا به این دقت نکرده بودم که ارمان نماز میخونه یا نه - ارمان مگه تو نماز میخونی ؟؟؟؟ - په نه په مگه من کافرم .... - گفتم شاید باشی اخه بقیه ی کار هات مثل اون هاست .... - اصلا به من چه بیا بگیر من برم بخوابم .... - نه نه غلط کردم من رفتم بخوابم شب بخیر استاد ....
ان قدر خوابم میومد که همین سرم رو گذاشتم روی متکا خوابم برد .
اینم قسمت سوم..سپاس یادتون نره تا قسمت بعدی خدافظی..