پُست دوازدهـ !
(ویرآیش شُد )
××
-سلام
خانومی با رپوش سفید جوابش و داد.
-میخوام ازمایش بارداری بدم!
زن برگشت نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و بی اختیار به چهره بی بی فیس می گل نگاه کرد و گفت:چند سالته؟
-17
زن به خودش اومد.
*به من چه..اصلا 10 سالشه...میخواد آزمایش بده دیگه
مشخصات و هزینه اش و گرفت و گفت برو تو اتاق
-میخوام زود اماده بشه همین الان!!!
-صبر کنید
بعد خطاب به شخصی ظاهرا تو لابراتوار گفت:آقای دین پژوه!
-بله؟
-آزمایش بتا رو آماده میکنید اورژانسی؟
-بله بگیرید!!!
بعد دوباره خطاب به می گل گفت تشریف بیارید...
می گل وارد اتاق که شد با دیدن تخت گفت:من باید بخوابم!!!
-بخواب خب.
بعد از اینکه ازش خون گرفت گفت :1 ساعت دیگه بیاید جوابش و ببرید.
-میشه بشینم؟؟؟مسیرم دوره!!
-بفرمایید.
40 دقیقه بعد آزمایش آماده بود.
زن لبخندی زد..لبخندی که نمیدونست چه رنگی بهش بده..باید خوشحال باشه یا ناراحت اما هر چی بود تو نتیجه آزمایش فرقی نمیکرد.
-مبارکه خانوم....انشالله قدمش خیر باشه.
-چی؟؟؟
تعجب می گل باعث شد زن حساب کار دستش بیاد!!!
اما ترجیح داد سکوت کنه..آزمایش و داد دست می گل و گفت:میخواید زنگ بزنم آژانس؟؟؟
-ممنون میشم.
تا آژانس بیاد می گل پرسید
-میشه اشتباه شده باشه؟؟؟
-احتمالش کمه..اما برای اینکه مطمئن بشی فردا دوباره آزمایش بده اگر تعداد بتات بالا رفته بود یعنی آزمایش درسته!!!
-بتا چیه؟؟؟
-عددهایی که جلوی ازمایشت نوشته!!!البته هنوز خیلی تازه است فکر میکنم..بتات پایینه..اما به اندازه ای هست که بارداری مسلم باشه!!!
تا خونه فکر کرد...چطوری میشه؟؟؟پس این راههای جلوگیری الکیه؟؟؟بعد یهو یه فکری به ذهنش رسید...اگر باشه ایدز هم...
*نه..خدایا نه!!!
راننده با این ناله از تو ایینه نگاهش کرد..
-خوبید خانوم؟
-بله..مگه شماها فضولید هی از ادم میپرسید خوبی یا بدی؟؟؟
مرد بیچاره ساکت شد.
تا رسید خونه گوشی و برداشت و شماره شهروز و گرفت..دستهاش میلرزید...پاهاش توان ایستادن نداشت..اما ایستاد...تا عکس العمل شهروز و نمیدید نباید خودش و از پا مینداخت!!!
-جون دلم خانومی!!
-تو کی جواب آزمایشت و میگیری؟؟
-2-3 روز دیگه..چیزی شده؟؟خوبی تو؟؟
-من جوابم و گرفتم.
-جواب چی رو؟
-آزمایشم و...
-خب؟؟؟
-مثبته!!
-چی مثبته؟؟جواب ازمایشت و که گرفته بودیم منفی بود!!!
-آزمایش بارداری!!
سکوت شهروز باعث شد می گل فکر کنه قطع شده.
-الو...الو...
شهروز زد زیر خنده....شوخی بامزه ای بود می گل!!!تا حالا هیچ کس جرات نکرده بود این شوخی و با من بکنه.
-من شوخی نکردم!
لحن سر د و جدی می گل شهروز رو هم نگران کرد.
-چی داری میگی؟؟از کی حامله ای؟
-از کی؟؟؟
جیغ می گل شهروز و به هوا پروند!!!
-میگی از کی حامله ام؟؟؟از همسایه بغلی...از کی؟؟؟
-منظورت چیه؟؟؟ما 1 بار بیشتر!!!
-بسه..خودم همه اینهارو 1000 بار بهش فکر کردم..دیگه تو نمیخواد بگی!!!
-اشتباه شده..
-آره..خدا کنه این اشتباه شده باشه و آزمایش تو هم اشتباه شده باشه...خوبه..اینطوری کلا میتونیم آزمایشگاههارو زیر سوال ببریم!!!
شهروز یهو داد زد:می گل ایدز.
می گل ولو شد رو مبل
-خودمم همین فکر رو کردم!!!
-نه..دروغه فردا میریم دوباره آزمایش میدیم...دروغه...من رعایت کردم..همه جوانب و سنجیدم..بیگدار به اب نزدم.
-من نمیدونم...اصلا فکرم کار نمیکنه..حال دانشگاه هم ندارم...
-هیچی نیست می گل...هیچی.... من قول میدم..الانم برو استراحت کن....من زنگ بزنم آزمایشگاه ببینم جواب و کی آماده میکنن!!!
بدون خداحافظی گوشی و قطع کرد و شماره آزمایشگاه و گرفت...اما کسی جواب نداد...کلافه دستش و رو لبهاش کشید...
-متین...متین!!
-بله اقا شهروز..من میرم..دیگه بر نمیگردم
-الان(....)میاد برای قرارداد!!
-نمیتونم وایستم کارم فوریه..بزار برای فردا!!
از در بیرون اومد پرید تو ماشین و مستقیم به سمت آزمایشگاه روند....اما با در بسته مواجه شد...دوباره برگشت تو ماشین..دیگه از اون عجله و بدو بدو خبری نبود...سیگاری روشن کرد و کشید...باید چیکار میکرد..اگر هر دو تا آزمایش مثبت میشد؟؟بچه جهنم..از بین میبردنش ولی اینده ی می گل با این مریضی...
*نه!!!!نه!!! خدایا نه!!!اون سزاوار این بدبختی نیست..هر کاری میخوای با من بکن اما می گل و واردش نکن...غلط کردم خدا...غلط کردم هر کاری کردم..چیکار کنم صدام و بشنوی؟؟کی و واسطه کنم؟؟؟که پاک باشه؟؟که مثل من نباشه؟؟؟
یهو یاد یه چیزی افتاد...امام رضا..یادشه یه بار علی یه پولی و ریخت به یه حسابی...وقتی ازش پرسید برای چی میریزی؟؟؟گفته بود نذر مامانمه برای امام رضا....
*نذر...واسطه...خودشه...منم میرم...میرم پیشش مستقیم باهاش حرف میزنم..از راه دورم نه..مستقیم!!!
گوشیش و در اورد و شماره دفتر هواپیمایی اشناش و گرفت..اما باز هم به در بسته خورد...گوشی رو پرت کرد رو صندلی کناریش و فریاد زد.
-لعنتی!!!
پاش و رو پدال فشرد و به سمت فرودگاه رفت....
*میرم پای پرواز !!!
ماشین و با عجله تو پارکینگ فرودگاه پارک کرد و رفت تو سالن...با کمی پرس و جو متوجه شد آخرین پرواز مشهد 11 و نیم شبه...ساعتش و نگاهی انداخت..ساعت 10 شب بود!!!خدا رو شکر کرد با این همه ترافیک باز تونست به پرواز برسه..البته هنوز هم چیزی معلوم نبود.!!
-من یه بلیط میخوام...برای همین امشب
مرد برگه ای رو جلوی شهروز گذاشت و گفت:اسم و تلفنتون و بنویسید..بشینید اگر جا داد صداتون میکنم!
عصبی بود..خواست داد بزنه جا داد و نداد حالیم نیست باید برم..ولی دید اینطوری فقط کار رو خراب تر میکنه!!!
توی سالن حتی نمیتونست بشینه..مدام راه میرفت و یه دستش و مشت کرده بود و میکوبید کف اون یکی دستش!!!سه ربع بعد از بلندگو صداش کردن..به سمت دفتر فروش دوید..کارت شناساییش و چک کردن و براش بلیط صادر کردن
به سمت ترانزیت دوید وقت چندانی نداشت..در حین دویدن گوشیش زنگ خورد...گوشی رو نگاهی انداخت..می گل بود..با اینکه نمیخواست بهش بگه داره کجا میره اما فکر کرد نباید با وضعیتی که داره نگرانش کنم!در حین دویدن گوشی رو جواب داد.
-جانم عزیزم؟
-کجایی؟؟؟چرا نیومدی خونه؟
-من کاری برام پیش اومده دارم میرم یه سفر 1 روزه...
-یعنی نمیای خونه شب؟
-بغض نکن می گل...
-بی معرفت...
گوشی و قطع کرد...شهروز از گیت بازرسی رد شد و شماره خونه رو گرفت
-بله؟
-می گلم....عزیزم.کار برام پیش اومده...
-از همون کارها که 3 روز نبودی و یه شب با خاطره بودی و...
-تند نرو...کار دارم گلم..به خدا واجبه وگرنه نمیرفتم..میترسی میخوای بگم آرمان بیاد ببرتت خونشون؟
-نخیر..نمیترسم...!!!
-خب پس حرصم نخور من جای بدی نیستم..اون 3 روزم باغ شما بودم خانوم خوشگله داشتم مجهزش میکردم و فکر میکردم...!!!
با دیدن اتوبوس پر از مسافر و مردی که براش دست تکون میداد گفت:من باید برم..بهت زنگ میزنم..فردا بر میگردم..بای!!
گوشی و قطع کرد و پرید تو اتوبوس!!تا وقتی اعلام کردن هواپیما به زمین نشست فکر کرد و جمله بندی کرد..فکر میکرد اگر ایراد نگارشی داشته باشه حرفهاش و قبول نمیکنن...پرید تو تاکسی و گفت:امام رضا.
-خیابون امام رضا؟
شهروز گیج نگاهش کرد..
(ویرآیش شُد )
××
-سلام
خانومی با رپوش سفید جوابش و داد.
-میخوام ازمایش بارداری بدم!
زن برگشت نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و بی اختیار به چهره بی بی فیس می گل نگاه کرد و گفت:چند سالته؟
-17
زن به خودش اومد.
*به من چه..اصلا 10 سالشه...میخواد آزمایش بده دیگه
مشخصات و هزینه اش و گرفت و گفت برو تو اتاق
-میخوام زود اماده بشه همین الان!!!
-صبر کنید
بعد خطاب به شخصی ظاهرا تو لابراتوار گفت:آقای دین پژوه!
-بله؟
-آزمایش بتا رو آماده میکنید اورژانسی؟
-بله بگیرید!!!
بعد دوباره خطاب به می گل گفت تشریف بیارید...
می گل وارد اتاق که شد با دیدن تخت گفت:من باید بخوابم!!!
-بخواب خب.
بعد از اینکه ازش خون گرفت گفت :1 ساعت دیگه بیاید جوابش و ببرید.
-میشه بشینم؟؟؟مسیرم دوره!!
-بفرمایید.
40 دقیقه بعد آزمایش آماده بود.
زن لبخندی زد..لبخندی که نمیدونست چه رنگی بهش بده..باید خوشحال باشه یا ناراحت اما هر چی بود تو نتیجه آزمایش فرقی نمیکرد.
-مبارکه خانوم....انشالله قدمش خیر باشه.
-چی؟؟؟
تعجب می گل باعث شد زن حساب کار دستش بیاد!!!
اما ترجیح داد سکوت کنه..آزمایش و داد دست می گل و گفت:میخواید زنگ بزنم آژانس؟؟؟
-ممنون میشم.
تا آژانس بیاد می گل پرسید
-میشه اشتباه شده باشه؟؟؟
-احتمالش کمه..اما برای اینکه مطمئن بشی فردا دوباره آزمایش بده اگر تعداد بتات بالا رفته بود یعنی آزمایش درسته!!!
-بتا چیه؟؟؟
-عددهایی که جلوی ازمایشت نوشته!!!البته هنوز خیلی تازه است فکر میکنم..بتات پایینه..اما به اندازه ای هست که بارداری مسلم باشه!!!
تا خونه فکر کرد...چطوری میشه؟؟؟پس این راههای جلوگیری الکیه؟؟؟بعد یهو یه فکری به ذهنش رسید...اگر باشه ایدز هم...
*نه..خدایا نه!!!
راننده با این ناله از تو ایینه نگاهش کرد..
-خوبید خانوم؟
-بله..مگه شماها فضولید هی از ادم میپرسید خوبی یا بدی؟؟؟
مرد بیچاره ساکت شد.
تا رسید خونه گوشی و برداشت و شماره شهروز و گرفت..دستهاش میلرزید...پاهاش توان ایستادن نداشت..اما ایستاد...تا عکس العمل شهروز و نمیدید نباید خودش و از پا مینداخت!!!
-جون دلم خانومی!!
-تو کی جواب آزمایشت و میگیری؟؟
-2-3 روز دیگه..چیزی شده؟؟خوبی تو؟؟
-من جوابم و گرفتم.
-جواب چی رو؟
-آزمایشم و...
-خب؟؟؟
-مثبته!!
-چی مثبته؟؟جواب ازمایشت و که گرفته بودیم منفی بود!!!
-آزمایش بارداری!!
سکوت شهروز باعث شد می گل فکر کنه قطع شده.
-الو...الو...
شهروز زد زیر خنده....شوخی بامزه ای بود می گل!!!تا حالا هیچ کس جرات نکرده بود این شوخی و با من بکنه.
-من شوخی نکردم!
لحن سر د و جدی می گل شهروز رو هم نگران کرد.
-چی داری میگی؟؟از کی حامله ای؟
-از کی؟؟؟
جیغ می گل شهروز و به هوا پروند!!!
-میگی از کی حامله ام؟؟؟از همسایه بغلی...از کی؟؟؟
-منظورت چیه؟؟؟ما 1 بار بیشتر!!!
-بسه..خودم همه اینهارو 1000 بار بهش فکر کردم..دیگه تو نمیخواد بگی!!!
-اشتباه شده..
-آره..خدا کنه این اشتباه شده باشه و آزمایش تو هم اشتباه شده باشه...خوبه..اینطوری کلا میتونیم آزمایشگاههارو زیر سوال ببریم!!!
شهروز یهو داد زد:می گل ایدز.
می گل ولو شد رو مبل
-خودمم همین فکر رو کردم!!!
-نه..دروغه فردا میریم دوباره آزمایش میدیم...دروغه...من رعایت کردم..همه جوانب و سنجیدم..بیگدار به اب نزدم.
-من نمیدونم...اصلا فکرم کار نمیکنه..حال دانشگاه هم ندارم...
-هیچی نیست می گل...هیچی.... من قول میدم..الانم برو استراحت کن....من زنگ بزنم آزمایشگاه ببینم جواب و کی آماده میکنن!!!
بدون خداحافظی گوشی و قطع کرد و شماره آزمایشگاه و گرفت...اما کسی جواب نداد...کلافه دستش و رو لبهاش کشید...
-متین...متین!!
-بله اقا شهروز..من میرم..دیگه بر نمیگردم
-الان(....)میاد برای قرارداد!!
-نمیتونم وایستم کارم فوریه..بزار برای فردا!!
از در بیرون اومد پرید تو ماشین و مستقیم به سمت آزمایشگاه روند....اما با در بسته مواجه شد...دوباره برگشت تو ماشین..دیگه از اون عجله و بدو بدو خبری نبود...سیگاری روشن کرد و کشید...باید چیکار میکرد..اگر هر دو تا آزمایش مثبت میشد؟؟بچه جهنم..از بین میبردنش ولی اینده ی می گل با این مریضی...
*نه!!!!نه!!! خدایا نه!!!اون سزاوار این بدبختی نیست..هر کاری میخوای با من بکن اما می گل و واردش نکن...غلط کردم خدا...غلط کردم هر کاری کردم..چیکار کنم صدام و بشنوی؟؟کی و واسطه کنم؟؟؟که پاک باشه؟؟که مثل من نباشه؟؟؟
یهو یاد یه چیزی افتاد...امام رضا..یادشه یه بار علی یه پولی و ریخت به یه حسابی...وقتی ازش پرسید برای چی میریزی؟؟؟گفته بود نذر مامانمه برای امام رضا....
*نذر...واسطه...خودشه...منم میرم...میرم پیشش مستقیم باهاش حرف میزنم..از راه دورم نه..مستقیم!!!
گوشیش و در اورد و شماره دفتر هواپیمایی اشناش و گرفت..اما باز هم به در بسته خورد...گوشی رو پرت کرد رو صندلی کناریش و فریاد زد.
-لعنتی!!!
پاش و رو پدال فشرد و به سمت فرودگاه رفت....
*میرم پای پرواز !!!
ماشین و با عجله تو پارکینگ فرودگاه پارک کرد و رفت تو سالن...با کمی پرس و جو متوجه شد آخرین پرواز مشهد 11 و نیم شبه...ساعتش و نگاهی انداخت..ساعت 10 شب بود!!!خدا رو شکر کرد با این همه ترافیک باز تونست به پرواز برسه..البته هنوز هم چیزی معلوم نبود.!!
-من یه بلیط میخوام...برای همین امشب
مرد برگه ای رو جلوی شهروز گذاشت و گفت:اسم و تلفنتون و بنویسید..بشینید اگر جا داد صداتون میکنم!
عصبی بود..خواست داد بزنه جا داد و نداد حالیم نیست باید برم..ولی دید اینطوری فقط کار رو خراب تر میکنه!!!
توی سالن حتی نمیتونست بشینه..مدام راه میرفت و یه دستش و مشت کرده بود و میکوبید کف اون یکی دستش!!!سه ربع بعد از بلندگو صداش کردن..به سمت دفتر فروش دوید..کارت شناساییش و چک کردن و براش بلیط صادر کردن
به سمت ترانزیت دوید وقت چندانی نداشت..در حین دویدن گوشیش زنگ خورد...گوشی رو نگاهی انداخت..می گل بود..با اینکه نمیخواست بهش بگه داره کجا میره اما فکر کرد نباید با وضعیتی که داره نگرانش کنم!در حین دویدن گوشی رو جواب داد.
-جانم عزیزم؟
-کجایی؟؟؟چرا نیومدی خونه؟
-من کاری برام پیش اومده دارم میرم یه سفر 1 روزه...
-یعنی نمیای خونه شب؟
-بغض نکن می گل...
-بی معرفت...
گوشی و قطع کرد...شهروز از گیت بازرسی رد شد و شماره خونه رو گرفت
-بله؟
-می گلم....عزیزم.کار برام پیش اومده...
-از همون کارها که 3 روز نبودی و یه شب با خاطره بودی و...
-تند نرو...کار دارم گلم..به خدا واجبه وگرنه نمیرفتم..میترسی میخوای بگم آرمان بیاد ببرتت خونشون؟
-نخیر..نمیترسم...!!!
-خب پس حرصم نخور من جای بدی نیستم..اون 3 روزم باغ شما بودم خانوم خوشگله داشتم مجهزش میکردم و فکر میکردم...!!!
با دیدن اتوبوس پر از مسافر و مردی که براش دست تکون میداد گفت:من باید برم..بهت زنگ میزنم..فردا بر میگردم..بای!!
گوشی و قطع کرد و پرید تو اتوبوس!!تا وقتی اعلام کردن هواپیما به زمین نشست فکر کرد و جمله بندی کرد..فکر میکرد اگر ایراد نگارشی داشته باشه حرفهاش و قبول نمیکنن...پرید تو تاکسی و گفت:امام رضا.
-خیابون امام رضا؟
شهروز گیج نگاهش کرد..