30-08-2014، 11:44
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-08-2014، 11:50، توسط Archangelg!le.)
نگ[sup]ین:
چونمو تو دستش گرفت محکم فشار داد و گفت :از همین سرسختیت خوشم میاد
پوزخندمو غلیظ کردمو گفتم:ماشالله دل شما که گاراژه هر دقیقه یکی میاد توش و میره و هرکی هرکیه دیگه
اصلا انگار نه انگار که حرفمو شنید
نگاهش روی لبام بود
بلایی که با رژ قرمز و خط لب خیلی وسوسه انگیز بود
ای خاک برسرت نگین
روی لبام دستی کشیدو گفت:نه مثل اینکه خودتم بدت نمیاد یه کامی از این لبات گرفته شه
اگه دستام باز بود گردنشو میشکوندم
پسره ی هیز عوضی!!!
جسور تو چشماش زل زدمو گفتم:نچ چرا بدم بیاد?اصلا هم بدم نمیاد! (با حرفم چشماش برقی زد .هه صبر کن الان از عرش میارمت رو فرش)فقط لب گرفتن از من لیاقت میخواد که(یه نگاه به سرتاپاش کردم و گفتم)بعید میدونم اصلا همچین چیزی تو وجود تو باشه
من تو سن کم هم مادر شدم هم پدر
هم برادر
هم عمو
هم دایی
و هم ...
تا نفس و نگار سختی نکشن
اما من سختی کشیدم و محکم شدم
سنگ شدم
قوی شدم مثل یک مرد
جسور شدم مثل یک مرد
اصلا چرا مرد ?
چرا مرد رو برای خودم به کار ببرم???
من مثل یه شیرزن قوی شدم
ولی یه حسی بهم میگفت که پام یه جا لغزید
دلم که باید سنگ میبود آب شد
دلم یکی رو میخواد اما.....
یعنی....
بهزادعصبی بود اما نمی دونم چرا این عصبانیتش رو کنترل میکرد و همین برای من ترسناک بود و البته یه نوع زنگ خطر چون بهزاد آدمی نبود که بی دلیل کاری رو بکنه
بهزاد :هی هی دختر جون مثل اینکه خیلی دوست داری لیاقت واقعی رو نشونت بدم!
و نزدیکم شد
چشمامو الکی گرد کردمو گفتم:وا مگه اصلا میشناسیش?سرمو به سختی اوردم جلو و زمزمه کردم:بعید میدونم حیوونام لیاقت حالیشون بشه
کار خودمو کردم عصبانیتش به اوج رسید .محکم یه سیلی بهم زد و داد زد :خفه شو هرزه ی اشغال .
سرم به سمت چپ متمایل شده بود که با این حرفش به سمتش برگشتمو با جسارت گفتم:هرزه اون مادرته که همچین بچه ی نحسی زاییده که طالعش از همون اول بد بود پسره ی خیابونی
............................ [/sup]
نفس:
ایش چقد جام تنگه!!
حتما باز این آیدین مثل میمون درختی ازم اویزون شده
ایش پسره ی ....!!!!!
عصبی چشمامو باز کردم
اوه اوه چقد نور زیاده
مسؤولین رسیدگی کنن ، بابا کور شدم!
چشمامو جمع کردم و خواستم دستمو جلوی چشمام بگیرم که دیدم نمی تونم تکونش بدم
وای نکنه قطع نخاع شدم?
نه بابا پاهامو حس میکنم
چرا دستام بسته است?
اصلا کی وچرا من رو صندلی خوابم برده??
چرا هيچی یادم نمیاد?
چرا هوا اینقدر گرمه?
چرا اینجا اینجوریه?
چرا من دوست دارم شیش تا بچه داشته باشم?
چرا اینقد حقوق زنان اینقد ضایع میشه?
چرا سازمان ملل سر درش نوشته بنی آدم اعضای یکدیگرند اما معلوم نکرده من جیگر کیم?
چرا من لواشک دوست دارم?
چرا به نظرم ایدین شبیه گوریله?
وجدان:نفس جون
جونم?
وجدان:میگما حالت خوبه???
آره خوشگلم تو خوبی?
وجدان با تاسف :از همون اولم میدونستم که یه تختت کمه
اه از اولم نباید جوابتو درست میدادم .برو بابا.
چشمام به نور عادت کرده بود
دور و اطراف رو دید زدم
اینجا دیگه کجاست?
فکر نکنم خونه ایدین اینا همچین اتاقی داشته باشه
وایسا ببینم
دستو پامو که بستن
اینجام که نامعلومه
هیچیم یادم نمیاد
فکر کنم روبوده شدم!!!
آخ جون یعنی واقعا منو دزدیدن????
وجدان:دیدی یه تختت کمه!
میگم برو خونتون.اینقد مزاحم وقت گرانبهای من نشو
وجدان:من مراحمم .در ضمن عشقم نمیکشه برم.مشکلیه?
خیلی پرویی!!
وجدان:اینو میدونستم یه چیز جدید بگو
برو بابا حوصله ندارم
وجدان:آخی حوصله نداری?برم برات بخرم?
بفرما مردم وجدان دارن منم وجدان دارم!
وجدان:هی دختر دیگه داره بهم بر میخوره
خوب بخوره.به سلامتی و دل خوش.
وجدان:اصلا من رفتم .تو هم بپوس.بمیر.زنده به گور شو.خداحافظ!
اخیش رفت!
چقدر کنه است
وای ننه یعنی واقعا منو دزدیدن?
چه باحال!!
وای فکر کن ایدین بیاد دنبال من ومثل یه سوپر من منو از دست این آدمهای خبیث نجات بده
ایول چه رویایی !
من رویایی دوست دارم(با لهجه پاتریک در باب اسفنجی)
دوباره نگاهی به دور و ورم کردم
یه اتاق ساده که دیوارش سفید بود
من تقریبا وسط اتاقم بود
روبروم در بود که بالاش یه دوربین نصب بود .کاش دستام باز بود برا دوربینه دست تکون میدادم .!!
پشتمو فکر کنم دیوار بود
طرف راستم یه کمد و طرف چپم یه پنجره که یه پرده ی کلفت جلوش رو پوشونده بود
و یه لوستر پور نور که بالا سرم بود و دیگر هیچ
دریغ از یه فرشی یا چیز دیگه ای
اه حوصله ام سر رفت
بزار این گروگانگیر محترم رو صدا بزنم !
من:هوییییی آقای گروگانگیر!!
اواااا اینجا صدا اکو میشه !!!
من عاشق اکوی صدام
بزار یه شعر بخونم این گروگانگیرم بفهمه من چقدر صدام قشنگه !
من:یوهووو.ننه ننه ننه ننه یه پسری عاشق منه.اسم پسره هوشنگه دل من واسش میشنگه.ننه ننه ننه ننه صبحا که میرم به مدرسه کیفمو واسم میاره سربه سرم میزاره.ننه ننه ننه ننه چرا شوهرم نمیدی مگه از....
تا خواستم ادامه اش رو بخونم در باز شد و یه یارو مثل تخم مرغ نشسته پرید وسط خوانندگیم
نگاهی با غضب به فردی که اومده بود تو کردم
صبر کن ببینم این چه قدر آشناست!
من:آقا یه سوال
با صدای جدی گفت:بپرس
با نیش باز گفتم:من شما رو قبلا کجا دیدم?
پوزخندی زد و گفت:به زودی متوجه میشی!
یکمی فکر کردم
بدون مسخره بازی و شوخی
چرا اینجام???
چرا ??
دلیلش چیه?
نفس مختو به کار بنداز
یه تصاویر تاری از جلوی چشمام رد شد
صبح
بی حوصلگی اروین
جواب سربالا های نگار
تماس عجیب و غریب
تهدید به مرگ
فاصله از ایدین
بیرون اومدن از اشپزخونه
شنیدن صدا از اشپزخونه و.....
یعنی...........................
چونمو تو دستش گرفت محکم فشار داد و گفت :از همین سرسختیت خوشم میاد
پوزخندمو غلیظ کردمو گفتم:ماشالله دل شما که گاراژه هر دقیقه یکی میاد توش و میره و هرکی هرکیه دیگه
اصلا انگار نه انگار که حرفمو شنید
نگاهش روی لبام بود
بلایی که با رژ قرمز و خط لب خیلی وسوسه انگیز بود
ای خاک برسرت نگین
روی لبام دستی کشیدو گفت:نه مثل اینکه خودتم بدت نمیاد یه کامی از این لبات گرفته شه
اگه دستام باز بود گردنشو میشکوندم
پسره ی هیز عوضی!!!
جسور تو چشماش زل زدمو گفتم:نچ چرا بدم بیاد?اصلا هم بدم نمیاد! (با حرفم چشماش برقی زد .هه صبر کن الان از عرش میارمت رو فرش)فقط لب گرفتن از من لیاقت میخواد که(یه نگاه به سرتاپاش کردم و گفتم)بعید میدونم اصلا همچین چیزی تو وجود تو باشه
من تو سن کم هم مادر شدم هم پدر
هم برادر
هم عمو
هم دایی
و هم ...
تا نفس و نگار سختی نکشن
اما من سختی کشیدم و محکم شدم
سنگ شدم
قوی شدم مثل یک مرد
جسور شدم مثل یک مرد
اصلا چرا مرد ?
چرا مرد رو برای خودم به کار ببرم???
من مثل یه شیرزن قوی شدم
ولی یه حسی بهم میگفت که پام یه جا لغزید
دلم که باید سنگ میبود آب شد
دلم یکی رو میخواد اما.....
یعنی....
بهزادعصبی بود اما نمی دونم چرا این عصبانیتش رو کنترل میکرد و همین برای من ترسناک بود و البته یه نوع زنگ خطر چون بهزاد آدمی نبود که بی دلیل کاری رو بکنه
بهزاد :هی هی دختر جون مثل اینکه خیلی دوست داری لیاقت واقعی رو نشونت بدم!
و نزدیکم شد
چشمامو الکی گرد کردمو گفتم:وا مگه اصلا میشناسیش?سرمو به سختی اوردم جلو و زمزمه کردم:بعید میدونم حیوونام لیاقت حالیشون بشه
کار خودمو کردم عصبانیتش به اوج رسید .محکم یه سیلی بهم زد و داد زد :خفه شو هرزه ی اشغال .
سرم به سمت چپ متمایل شده بود که با این حرفش به سمتش برگشتمو با جسارت گفتم:هرزه اون مادرته که همچین بچه ی نحسی زاییده که طالعش از همون اول بد بود پسره ی خیابونی
............................ [/sup]
نفس:
ایش چقد جام تنگه!!
حتما باز این آیدین مثل میمون درختی ازم اویزون شده
ایش پسره ی ....!!!!!
عصبی چشمامو باز کردم
اوه اوه چقد نور زیاده
مسؤولین رسیدگی کنن ، بابا کور شدم!
چشمامو جمع کردم و خواستم دستمو جلوی چشمام بگیرم که دیدم نمی تونم تکونش بدم
وای نکنه قطع نخاع شدم?
نه بابا پاهامو حس میکنم
چرا دستام بسته است?
اصلا کی وچرا من رو صندلی خوابم برده??
چرا هيچی یادم نمیاد?
چرا هوا اینقدر گرمه?
چرا اینجا اینجوریه?
چرا من دوست دارم شیش تا بچه داشته باشم?
چرا اینقد حقوق زنان اینقد ضایع میشه?
چرا سازمان ملل سر درش نوشته بنی آدم اعضای یکدیگرند اما معلوم نکرده من جیگر کیم?
چرا من لواشک دوست دارم?
چرا به نظرم ایدین شبیه گوریله?
وجدان:نفس جون
جونم?
وجدان:میگما حالت خوبه???
آره خوشگلم تو خوبی?
وجدان با تاسف :از همون اولم میدونستم که یه تختت کمه
اه از اولم نباید جوابتو درست میدادم .برو بابا.
چشمام به نور عادت کرده بود
دور و اطراف رو دید زدم
اینجا دیگه کجاست?
فکر نکنم خونه ایدین اینا همچین اتاقی داشته باشه
وایسا ببینم
دستو پامو که بستن
اینجام که نامعلومه
هیچیم یادم نمیاد
فکر کنم روبوده شدم!!!
آخ جون یعنی واقعا منو دزدیدن????
وجدان:دیدی یه تختت کمه!
میگم برو خونتون.اینقد مزاحم وقت گرانبهای من نشو
وجدان:من مراحمم .در ضمن عشقم نمیکشه برم.مشکلیه?
خیلی پرویی!!
وجدان:اینو میدونستم یه چیز جدید بگو
برو بابا حوصله ندارم
وجدان:آخی حوصله نداری?برم برات بخرم?
بفرما مردم وجدان دارن منم وجدان دارم!
وجدان:هی دختر دیگه داره بهم بر میخوره
خوب بخوره.به سلامتی و دل خوش.
وجدان:اصلا من رفتم .تو هم بپوس.بمیر.زنده به گور شو.خداحافظ!
اخیش رفت!
چقدر کنه است
وای ننه یعنی واقعا منو دزدیدن?
چه باحال!!
وای فکر کن ایدین بیاد دنبال من ومثل یه سوپر من منو از دست این آدمهای خبیث نجات بده
ایول چه رویایی !
من رویایی دوست دارم(با لهجه پاتریک در باب اسفنجی)
دوباره نگاهی به دور و ورم کردم
یه اتاق ساده که دیوارش سفید بود
من تقریبا وسط اتاقم بود
روبروم در بود که بالاش یه دوربین نصب بود .کاش دستام باز بود برا دوربینه دست تکون میدادم .!!
پشتمو فکر کنم دیوار بود
طرف راستم یه کمد و طرف چپم یه پنجره که یه پرده ی کلفت جلوش رو پوشونده بود
و یه لوستر پور نور که بالا سرم بود و دیگر هیچ
دریغ از یه فرشی یا چیز دیگه ای
اه حوصله ام سر رفت
بزار این گروگانگیر محترم رو صدا بزنم !
من:هوییییی آقای گروگانگیر!!
اواااا اینجا صدا اکو میشه !!!
من عاشق اکوی صدام
بزار یه شعر بخونم این گروگانگیرم بفهمه من چقدر صدام قشنگه !
من:یوهووو.ننه ننه ننه ننه یه پسری عاشق منه.اسم پسره هوشنگه دل من واسش میشنگه.ننه ننه ننه ننه صبحا که میرم به مدرسه کیفمو واسم میاره سربه سرم میزاره.ننه ننه ننه ننه چرا شوهرم نمیدی مگه از....
تا خواستم ادامه اش رو بخونم در باز شد و یه یارو مثل تخم مرغ نشسته پرید وسط خوانندگیم
نگاهی با غضب به فردی که اومده بود تو کردم
صبر کن ببینم این چه قدر آشناست!
من:آقا یه سوال
با صدای جدی گفت:بپرس
با نیش باز گفتم:من شما رو قبلا کجا دیدم?
پوزخندی زد و گفت:به زودی متوجه میشی!
یکمی فکر کردم
بدون مسخره بازی و شوخی
چرا اینجام???
چرا ??
دلیلش چیه?
نفس مختو به کار بنداز
یه تصاویر تاری از جلوی چشمام رد شد
صبح
بی حوصلگی اروین
جواب سربالا های نگار
تماس عجیب و غریب
تهدید به مرگ
فاصله از ایدین
بیرون اومدن از اشپزخونه
شنیدن صدا از اشپزخونه و.....
یعنی...........................