امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان عجیب از موجودات عجیب زمینی

#2
اتاقی که ما در آن قرار داشتیم با دیوارهای گلی بسیار ساده‌ای به روش خانه‌های انسان‌های نخستین ساخته شده بود،وسایل اتاق همه کوچک بودند،گویی اتاق یک بچه‌ی 6ساله بود. ناگهان چیز جالبی به چشمم خورد،یک بشقاب شیرینی،چیزی شبیه به کلوچه در وسط میزگرد کوچکی قرار گرفته بود،این همان بویی بود که در ابتدا به مشامم رسید.من در حالیکه با تعجب به چیزهایی که می‌دیدم فکر می‌کردم،سعی داشتم تا از جایم تکون نخوردم تا آن‌ها همچنان متوجه وجودم نشوند. آخر من از سوراخی شبیه به دودکش اجاقی هیزمی پایین افتاده بودم و تمام بدنم در اثر تماس با زغال‌ها سیاه شده بود.آن‌ها مدتی زیر و روی اتاق را گشتند و پس از آنکه چیزی پیدا نکردند،تصمیم گرفتند تا مثل سگ از حس بویایی‌شان استفاده کنند. آن‌ها شروع کردند به بو کشیدن،انگار بوی مرا حس می‌کردند. تا اینکه در مدت زمان نه چندان زیادی درست مقابل من قرار گرفتند،حرارت بدنشان غیرقابل وصف بود،آن‌ها بالاخره مرا پیدا کردند. نمی‌دانستم که چه سرنوشتی در انتظارم بود،شاید شام شبشان می‌شدم یا یک قربانی برای خدایی که می‌پرستیدند.آن‌ها به من زل زده بودند و من مثل یک موش به خودم می‌لرزیدم تا به حال آنقدر نترسیده بودم.یکی از آن‌ها که به نظر می‌آمد از بقیه بزرگتر است جلو آمد،دستش را به سوی من دراز کرد و پایین گونه‌ام را با احتیاط و به آرامی لمس کرد و در همان لحظه من احساس سوزش شدیدی بر روی گونه‌ام کردم. انگار کسی آتش سیگارش را به گونه‌ام چسباند،ناخودآگاه از شدت سوزش ناله کردم و آن‌ها همه یک قدم به سمت عقب رفتند،گویی آن‌ها هم از من ترسیده بودند.من به سرعت از جا بلند شدم و سعی کردم که هر چه سریع‌تر از مسیری که پایین آمده بودم به سمت بالا برگردم.اما کار دشوارتر از آن بود که فکرش را می‌کردم،من می‌خواستم با چنگ و دندان از آنجا فرار کنم که ناگهان حرارت زیادی را در قسمت نشیمنگاهم احساس کردم. آن‌ها دست‌های پرحرارتشان را پشت من قرار دادند و با یک فشار محکم و هماهنگ مرا به سمت بالا هول دادند،به ناگاه مسیر تونل تنگ و تاریک را با انرژی خارق‌العاده‌ای به سمت بالا طی کردم و در عرض چند ثانیه خودم را در میان خاک و برگ‌های میان جنگل یافتم که در حوالی کلبه‌ی عموتام قرار داشت،یعنی درست همان منطقه‌ی ممنوعه‌ای که بدون اجازه‌ی پدر و عموتام یواشکی پا به آنجا گذاشته بودم.من با آخرین توانم به سمت کلبه‌ی عمو دویدم و با وحشت در زدم. پس از باز شدن در خودم را با شتاب به داخل خانه انداختم و در را پشت سرم بستم. امیدوار بودم که همه‌ی این ماجراها خواب و خیالی ناشی از تخیلات کودکانه‌ی من باشد. اما زمانی که این آرزو را می‌کردم ناگهان سوزشی عجیب بر روی گونه‌ام مرا از فکر بیرون می‌آورد.جلوی آینه رفتم و از چیزی که دیدم سخت متعجب شدم،روی همان قسمت از گونه‌ام جای سه انگشت کوچک سرخ شده بود و من با خود عهد بستم تا هرگز به آن منطقه‌ی ممنوعه پا نگذار
تمام
گمشده این نسل اعتماد است نه اعتقاد! اما افسوس ک نه بر اعتماد اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتماد!!!!!!!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان عجیب از موجودات عجیب زمینی - Nasim 13 - 06-09-2014، 21:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  حال بهم زن ترین داستان دنیا(هر اتفاقی که بعد از خوندن داستان افتاد به من ربطی نداره)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان