07-09-2014، 17:45
وقتي نشستيم استاد گفت__ببخشيد اسمتون ؟
علي رضا__علي رضا هستم
استاد__عليرضا و الميرا تابش .....خيلي خوب پس درس رو شروع ميکنيم
علي رضا اومد در گوشم و شروع کرد پچ پچ کردن که باعث شد توجه آروين(استادمون ديگه) جلب بشه برگشت سمت ما و گفت__علي رضا اگه شيطوني کني از کلاس ميندازمت بيرون ........بعدم
رفت سمت ميزش دلا شد رو ميز و دوتا دستاشو گذاشت رو ميز ادامه داد__از صدقه سريه الميرا هر روز کلاس به هم ميريزه و امروز به لطف الميرا يه مهمون شيطون به جمعمون اضافه شده
عصباني شدم خيلي محترمانه هر چي دلش خواست گفت کثافت
اخمامو کردم تو همو بلند شدم زل زدم تو چشماشو گفتم__آقاي مشتاق اگه براتون مشکله و نميتونيد من و تحمل کنيد مجبور نيستيد ميتونيد اين ترم منو بندازيد ولي حداقل يه روز رو براي بردارم احترام
قائل شيد
بيچاره تعجب کرد اما به خودش اومدو گفت__الميرا من بي دليل کسي رو نميندازم اولا.براي برادر شما احترام قائلم دوما.تحمل کردنه شما براي من سخت نيست سوما
من__اولا من خانوم تابشم .دوما من احترامي نديدم که شما به برادر من بزاريد.سوما منم بي دليل سر کلاس کسي شيطنت نميکنم ...
همون طور که سر پا بودم وسايلامو جمع کردمو علي رضا هم پشت سر من بلند شد وهمين جور که ما داشتيم مي رفتيم بيرون هي آروين صدامون ميکرد
توجهي نکردم وسطاي راهرو بوديم که از پشت يکي بازومو کشيد و منو به سمت خودش برگردوند
نگاهمو تو چشماي آروين دوختم درست رو به روي هم وايساده بوديم علي رضا هم پشت سر ما وايساده بود
آروين__الميرا مي فهمي تو هيج جا نميري الانم مثل بچه هاي خوب برميگردي سر کلاس قدم داداشتم رو جفت چشماي من احترامشم سر جاش ولي تو برگرد من دست داداشتم ميبوسم ولي تو برو سر کلاس
بشين
چشمام داشت از کاسه مي افتاد بيرون يعني اين آروين بود ؟اصلا مگه داريم آروين از کسي چيزي بخواد؟داريم؟نه جونه من داريم؟
اخمم و غليظ تر کردم و خواستم چيزي بگم که آروين گفت__اخم نکن بهت نمياد
نا خدا اگاه اختيارم از دستم رفت و گفتم__ولي اخم به تو مياد
خنديد و گفت__واقعا ؟پس واسه همه اخم ميکنم ولي واسه تو که درموردم نظر دادي ميخندم خوبه؟
منم لبخند شيرين زدم ميدونستم وقتي اينطوري ميخندم خيلي دوست داشتني ميشم .......آروين يه قدم اومد جلو دلا شد و گفت__حالا مثل يه دختر خوب بورو تو کلاس تا واسمون حرف در نياوردن دستمو
از دتش در آوردمو برگشتم سمت علي رضا يه لبخند خيلي معني دار زده بود والا منم منظورشو نفهميدم بهش نگاه کردمو گفتم__بريم؟
لبخندشو پررنگ تر و معني دار تري کرد و گفت__باشه بريم!
رفتم تو کلاس بدونه توجه به بچه ها نشستم سر جام علي رضا هم نشست بغل دستم يه نگاهي بهم انداخت و لبخند زد ......اييييييش اين چشه هي منو نگاه ميکنه ميخنده مگه من خنده دارم؟
سر کلاس نشسته بوديم يکي از دختراي لوس کلاسمون با يه لحن خيلي لوس و کشدار و حال بهم زني گفت__اسسسسسسسسستاد ميييييشه اينوووو بازززم توووووووضيح بديييييييد
آروين سرشو بلند کرد يه نگاهي به من کرد و يه نگاهي به اون دختره که اسمش ناديا بود و گفت__ناديا جان من هر جمله رو يک بار ميگم پس دقت کن تا خوب بفهمي
لبخندي زدم دستمو بالا گرفتم و گفتم__استاد ببخشيد ميشه يک بار ديگه توضيح بدين گناه داره اين همه براتون عشوه اومد بعد لحنمو لوس کردمو ادامه دادم__ددددددلللللتوووون مممممياااددد بگيييد نهههه؟
همه ي کلاس منفجر شد حتي خود آروينم خنديد آروين فقط به حرفاي من ميخنديد .......ناديا که حسابي ضايع شده بود چشم غره اي به من رفت منم بدتر زدم زير خنده که دوباره کلاس رفت رو هوا
آروينم دوباره شروع کرد به توضيح دادن علي رضا هم ساکت بودو چيزي نمي گفت يه لحظه چشمم افتاد به مليکا که همين جور محو تماشاي آروين شده بود و کاملا مشخص بود که هيچي از درس رو
متوجه نشده....................دستمو بالا کردم و از آروين اجازه خواستم وقتي آروين اجازه داد گفتم__استاد بهتر شما بعد از اين با سر و روي کثيف بيايد دانشگاه چون يه سري از خانوما هستن.....باچشمم
عشوه ايي به سمت مليکا ول کردمو ادامه دادم__وقتي شما درس ميدين به جاي اين که حواسشون به درس باشه محو تماشاي شما ميشن
اينو هم براي ضايع کردنه آروين گفتم هم براي ضايع کردن بعضي از دختراي کلاس
تا آروين اومد حرف بزنه يکي از دختراي لوس کلاس گفت__وااااااي خاک برسرشون خجالتم نميکشن کي بود حالا ؟
لبخند مليحي زدم و گفتم__عزيزم چرا فحش ميدي شايد خودت بودي!
با اين حرفم کل کلاس رفت رو هوا آروين نگاهي به من انداخت ولي هيچي نگفت اما خدا وکيلي برام جاي تعجب داشت اگه کسه ديگه ايي بود منو تا حالا صد بار از کلاس پرت کرده بود بيرون
برگشتم به علي رضا نگاه کردم ايييييييييييش اينم که هنوز داره به من ميخنده
خلاصه کلاس تموم شد و اومديم بيرون
داشتيم ميرفتيم که آروين صدام زد برگشتم سمتش کل کلاس خالي بود فقط منو علي رضا و آروين تو کلاس بوديم رفتم پيشش وايسادمو گفتم__بله استاد؟
آروين پکر شد و گفت__الميرا وقتايي که خودمون هستيم به من بگو آروين
خود به خود يه لبخندي رو لبام جا خوش کرد گفتم__چشم ...حالا چي کار داشتي؟
آروين__اين درس که تازه شروع کردم خيلي سنگينه و شنيدم که به يکي از اساتيد گفتي خيلي برات سخته و خوب ياد نميگيري مي خواستم ببينم اگه مشکل داري ميتونم بيام خونتون وقتايي که هم پدر و مادرت
هم برادرت خونه هستن.....مي خوام باهات درس کار کنم تو بهترين دانشجوي مني نمي خوام نمره هات يه 0/25 هم کمتر بشه
نگاهي به علي رضا انداختم بازم داشت لبخند ميزد ...............اههههههههههههههههههههههههههههه کشت اينم منو
رو کرد به آروين و گفت:آروين جون هر وقت خواستي بيا فقط شمارتو بگو تا الميرا سيو کنه ..................سرمو انداختم پايين خجالت کشيدم آروين شروع کرد گفتن__........0912
بعد هم با کمال پروي گفت:--توام شمارتو بده
منم شمارمو گفتمو از کلاس زديم بيرون
وقتي اومديم تو ماشين شروع کردم مشت کوبيدن به علي رضا همين جوريم غر ميزدم ___چرا ميخندي همش به من مگه من خنده دارم ...........وهمين جوري مشت ميکوبيدم
علي رضا دستمو گرفت و گفت__واااااي دختر يه دقيقه وايسا نزن انقدر
منم دستام تو دستاي علي رضا قفل شده بودو نميتونستم هيچ کاري بکنم که يه هو علي رضا گفت__الميرا تو آروين دوست داري ؟
چشمام گرد شد . دهنم بسته.............تکيه دادم به صندلي چشمام پر اشک شد رومو کردم سمت پنجره ....من هميشه تو خونه آروين فحش ميدادمو ميگفتم حالم ازش به هم ميخوره اما هيشکي از دلم خبر
نداشت خودمو ميشناختم اگه آسون ميگرفتم لو ميرفتم پس هميشه با آروين بد بودم هميشه با آروين دعوا ميکردم
علي رضا__علي رضا هستم
استاد__عليرضا و الميرا تابش .....خيلي خوب پس درس رو شروع ميکنيم
علي رضا اومد در گوشم و شروع کرد پچ پچ کردن که باعث شد توجه آروين(استادمون ديگه) جلب بشه برگشت سمت ما و گفت__علي رضا اگه شيطوني کني از کلاس ميندازمت بيرون ........بعدم
رفت سمت ميزش دلا شد رو ميز و دوتا دستاشو گذاشت رو ميز ادامه داد__از صدقه سريه الميرا هر روز کلاس به هم ميريزه و امروز به لطف الميرا يه مهمون شيطون به جمعمون اضافه شده
عصباني شدم خيلي محترمانه هر چي دلش خواست گفت کثافت
اخمامو کردم تو همو بلند شدم زل زدم تو چشماشو گفتم__آقاي مشتاق اگه براتون مشکله و نميتونيد من و تحمل کنيد مجبور نيستيد ميتونيد اين ترم منو بندازيد ولي حداقل يه روز رو براي بردارم احترام
قائل شيد
بيچاره تعجب کرد اما به خودش اومدو گفت__الميرا من بي دليل کسي رو نميندازم اولا.براي برادر شما احترام قائلم دوما.تحمل کردنه شما براي من سخت نيست سوما
من__اولا من خانوم تابشم .دوما من احترامي نديدم که شما به برادر من بزاريد.سوما منم بي دليل سر کلاس کسي شيطنت نميکنم ...
همون طور که سر پا بودم وسايلامو جمع کردمو علي رضا هم پشت سر من بلند شد وهمين جور که ما داشتيم مي رفتيم بيرون هي آروين صدامون ميکرد
توجهي نکردم وسطاي راهرو بوديم که از پشت يکي بازومو کشيد و منو به سمت خودش برگردوند
نگاهمو تو چشماي آروين دوختم درست رو به روي هم وايساده بوديم علي رضا هم پشت سر ما وايساده بود
آروين__الميرا مي فهمي تو هيج جا نميري الانم مثل بچه هاي خوب برميگردي سر کلاس قدم داداشتم رو جفت چشماي من احترامشم سر جاش ولي تو برگرد من دست داداشتم ميبوسم ولي تو برو سر کلاس
بشين
چشمام داشت از کاسه مي افتاد بيرون يعني اين آروين بود ؟اصلا مگه داريم آروين از کسي چيزي بخواد؟داريم؟نه جونه من داريم؟
اخمم و غليظ تر کردم و خواستم چيزي بگم که آروين گفت__اخم نکن بهت نمياد
نا خدا اگاه اختيارم از دستم رفت و گفتم__ولي اخم به تو مياد
خنديد و گفت__واقعا ؟پس واسه همه اخم ميکنم ولي واسه تو که درموردم نظر دادي ميخندم خوبه؟
منم لبخند شيرين زدم ميدونستم وقتي اينطوري ميخندم خيلي دوست داشتني ميشم .......آروين يه قدم اومد جلو دلا شد و گفت__حالا مثل يه دختر خوب بورو تو کلاس تا واسمون حرف در نياوردن دستمو
از دتش در آوردمو برگشتم سمت علي رضا يه لبخند خيلي معني دار زده بود والا منم منظورشو نفهميدم بهش نگاه کردمو گفتم__بريم؟
لبخندشو پررنگ تر و معني دار تري کرد و گفت__باشه بريم!
رفتم تو کلاس بدونه توجه به بچه ها نشستم سر جام علي رضا هم نشست بغل دستم يه نگاهي بهم انداخت و لبخند زد ......اييييييش اين چشه هي منو نگاه ميکنه ميخنده مگه من خنده دارم؟
سر کلاس نشسته بوديم يکي از دختراي لوس کلاسمون با يه لحن خيلي لوس و کشدار و حال بهم زني گفت__اسسسسسسسسستاد ميييييشه اينوووو بازززم توووووووضيح بديييييييد
آروين سرشو بلند کرد يه نگاهي به من کرد و يه نگاهي به اون دختره که اسمش ناديا بود و گفت__ناديا جان من هر جمله رو يک بار ميگم پس دقت کن تا خوب بفهمي
لبخندي زدم دستمو بالا گرفتم و گفتم__استاد ببخشيد ميشه يک بار ديگه توضيح بدين گناه داره اين همه براتون عشوه اومد بعد لحنمو لوس کردمو ادامه دادم__ددددددلللللتوووون مممممياااددد بگيييد نهههه؟
همه ي کلاس منفجر شد حتي خود آروينم خنديد آروين فقط به حرفاي من ميخنديد .......ناديا که حسابي ضايع شده بود چشم غره اي به من رفت منم بدتر زدم زير خنده که دوباره کلاس رفت رو هوا
آروينم دوباره شروع کرد به توضيح دادن علي رضا هم ساکت بودو چيزي نمي گفت يه لحظه چشمم افتاد به مليکا که همين جور محو تماشاي آروين شده بود و کاملا مشخص بود که هيچي از درس رو
متوجه نشده....................دستمو بالا کردم و از آروين اجازه خواستم وقتي آروين اجازه داد گفتم__استاد بهتر شما بعد از اين با سر و روي کثيف بيايد دانشگاه چون يه سري از خانوما هستن.....باچشمم
عشوه ايي به سمت مليکا ول کردمو ادامه دادم__وقتي شما درس ميدين به جاي اين که حواسشون به درس باشه محو تماشاي شما ميشن
اينو هم براي ضايع کردنه آروين گفتم هم براي ضايع کردن بعضي از دختراي کلاس
تا آروين اومد حرف بزنه يکي از دختراي لوس کلاس گفت__وااااااي خاک برسرشون خجالتم نميکشن کي بود حالا ؟
لبخند مليحي زدم و گفتم__عزيزم چرا فحش ميدي شايد خودت بودي!
با اين حرفم کل کلاس رفت رو هوا آروين نگاهي به من انداخت ولي هيچي نگفت اما خدا وکيلي برام جاي تعجب داشت اگه کسه ديگه ايي بود منو تا حالا صد بار از کلاس پرت کرده بود بيرون
برگشتم به علي رضا نگاه کردم ايييييييييييش اينم که هنوز داره به من ميخنده
خلاصه کلاس تموم شد و اومديم بيرون
داشتيم ميرفتيم که آروين صدام زد برگشتم سمتش کل کلاس خالي بود فقط منو علي رضا و آروين تو کلاس بوديم رفتم پيشش وايسادمو گفتم__بله استاد؟
آروين پکر شد و گفت__الميرا وقتايي که خودمون هستيم به من بگو آروين
خود به خود يه لبخندي رو لبام جا خوش کرد گفتم__چشم ...حالا چي کار داشتي؟
آروين__اين درس که تازه شروع کردم خيلي سنگينه و شنيدم که به يکي از اساتيد گفتي خيلي برات سخته و خوب ياد نميگيري مي خواستم ببينم اگه مشکل داري ميتونم بيام خونتون وقتايي که هم پدر و مادرت
هم برادرت خونه هستن.....مي خوام باهات درس کار کنم تو بهترين دانشجوي مني نمي خوام نمره هات يه 0/25 هم کمتر بشه
نگاهي به علي رضا انداختم بازم داشت لبخند ميزد ...............اههههههههههههههههههههههههههههه کشت اينم منو
رو کرد به آروين و گفت:آروين جون هر وقت خواستي بيا فقط شمارتو بگو تا الميرا سيو کنه ..................سرمو انداختم پايين خجالت کشيدم آروين شروع کرد گفتن__........0912
بعد هم با کمال پروي گفت:--توام شمارتو بده
منم شمارمو گفتمو از کلاس زديم بيرون
وقتي اومديم تو ماشين شروع کردم مشت کوبيدن به علي رضا همين جوريم غر ميزدم ___چرا ميخندي همش به من مگه من خنده دارم ...........وهمين جوري مشت ميکوبيدم
علي رضا دستمو گرفت و گفت__واااااي دختر يه دقيقه وايسا نزن انقدر
منم دستام تو دستاي علي رضا قفل شده بودو نميتونستم هيچ کاري بکنم که يه هو علي رضا گفت__الميرا تو آروين دوست داري ؟
چشمام گرد شد . دهنم بسته.............تکيه دادم به صندلي چشمام پر اشک شد رومو کردم سمت پنجره ....من هميشه تو خونه آروين فحش ميدادمو ميگفتم حالم ازش به هم ميخوره اما هيشکي از دلم خبر
نداشت خودمو ميشناختم اگه آسون ميگرفتم لو ميرفتم پس هميشه با آروين بد بودم هميشه با آروين دعوا ميکردم