امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه

#16
سلام خوفید یکمی از ادامه رمان 



بچه ها از اینجا به بعد خیلی باحاله








خدا من رو از دست اين ماماني بکشه راحت شم سر شام من و آروين رو انداخت بغل دست هم بعدم مجبورمون کرد تو يه بشقاب غذا بخوريم


بعد از خوردن شام رفتم تو باغ تا يکم قدم بزنم 
تو فکراي خودم بودم که آروين اومد کنارم دستشو انداخت دور کمرم منو کشيد تو بغلش برگشتم سمتش رو به روي هم وايساده بوديم فاصله ي لبام با لباي آروين درحد 2 ميلي شده بود


مي خواست لبام رو ببوسه اومدم براش کلاس بزارم مثلا با حرس سرمو کشيدم عقب تعجب کرد يه نگاهي بهم انداخت و گفت__
آروين__چي شد؟؟؟
من__نه نکن اين کارو نمي خوام
آروين__چرا اين يه چيز عاديه؟؟؟چرا نميزاري....
نذاشتم حرفشو ادامه بده
من__نه آروين ول کن 


ناراحت رو چمن ها دراز کشيد درست بغل دستش منم دراز کشيدم سرمو برگردوندم طرفش سنگينيه نگاهمو حس کرد


آروين__الميرا تو به من اعتماد نداري !
من__کي گفته؟؟
آروين__من ميگم
من__تو غلط ميکني


آروين__تو فکر ميکني من ......
من__آروين بس کن به خدا اومدم باهات شوخي کنم اگه ميدونستم اين شوخيم باعث ميشه اين فکراي در وري رو بکني اين کارو نمي کردم 


غلطي زدم و يکم خودم رو بالا کشيدم و افتادم روش 
آروين__نکن دختر ! زشته از روم بلند شو
من__چطور تو منو بوس کني هيچي نيست؟؟
آروين__اين کار تو با بوس فرق داره! دِ  برو پايين تا يه کاري دستمون ندادم
من__نميرم !


دستمو دراز کردم دکمه ي اول پيرهنشو باز کردم دستشو آورد بالا تا ببندتش اما پشيمون شد و دستشو انداخت 
همه ي دکمه هاشو کامل باز کرده بودم دستم رفت سمت کمربندش 
دستمو گرفت !


آروين__الميرا ازت خواهش ميکنم بسه
من__آروين؟؟؟
آروين__جونم؟؟
من__تو به من اعتماد نداري!
آروين__بچه پرووو داري اداي منو در مياري ؟؟


غش غش خنديدم و تا اومدم فرار کنم با يه دست من و گرفت و با يه دست زيپ شلوارشو باز کرد


يه جيغ خفيف زدم 
من__داري چي کار ميکني ؟؟
آروين__بت نشون ميدم اداي منو در مياري ني ني؟؟


ديگه کامل داشت ل.خ.ت مي شد 
دستمو دراز کردم سمت شلوارش 
من__آروين غلط کردم زشته الان يکي مارو ميبينه 


دست از کاراش برداشت انقدر خنديده بودم دلم درد گرفته بود 
مچاله شدم تو بغلش 


من__آروين؟؟؟
آروين__جونم؟؟




من__تو از کي منو دوست داشتي؟
آروين__گفتم که ! از همون اول که ديدمت ازت خوشم اومد اما نمي دونستم دختر آقاي تابشي وقتي فهميدم که ديگه خيلي دير شده بود
من__پس چرا زود تر بهم نگفتي؟؟؟
آروين__آخه وقتي عليرضا فهميد بهم گفت که از خواستگارايي که ازشون خوشت نميومد چه بلايي به سرشون مياوردي منم ترسيدم
من__حق داري ديگه منم يه جوري نشون ميدادم که مثلا ازت خوشم نمياد
آروين__اتفاقا برعکس بود
من__يعني چي؟؟
آروين__يعني اين که من فهميده بودم توام من رو دوست داري اما بچه پررويييييييي ديگه نمي خواستي نشون بدي تازه تعريفاي باباتم شنيده بودم که هر روز بهش ميگفتي يه استاد گاو الاغ هيچي نفهم
داريم ازش بدم مياد


من__همه ي اينارو بابام بهت گفت؟؟؟
آروين__آره
من__عجب دهن لقيه


من__آروين؟؟
آروين__جونم؟؟
من__تو منرو دوست داري؟؟
آروين__نه ازت بدم مياد مي خوام زنم بشي


دوتاييمون خنديديم از جامون بلند شديم و رفتيم تو خونه






*****






رفتم تو و کنار ماماني نشستم 


ماماني__به به عروس خانوم آقا دوماد کجا بودن تا حالا؟؟؟
من__ماماني هنوز که عروسي نکرديم که عروس و دوماد بشيم


احساس کردم ماماني يه جوري شد 
مامان آروين اعصباني شد ولي به روي خودش نياورد
به بابا نگاه کردم که يه چشم غره توپ بهم رفت 


ديگه لال شدم و تصميم گرفتم حرف نزنم 
تو فکراي خودم بودم که يه چيزي اومد تو کليه ام از درد به خودم پيچيدم
سرمو بلند کردم نگاهي به سمت راستم انداختم و آيسان و ديدم 


چپ چپي بهش نگاه کردم


بچه پروووووووووووو دلم مي خواست بزنم لهش کنم 






من__جونم آيسان جون؟؟
آيسان__آيسان خانوم
من__بله ! ببخشيد آيسان خانوم




بچه چقدر رو داره هيچي نباشه 13/14 سالي ازش بزرگترم خير سرم بي تربيت بي نزاکت به اين ادب ياد ندادن که............


من__کاري داشتي؟
آيسان__حوصله ام سر رفته


اي به درک! 
زير پاي پدرم چي کارت کنم مثلا ؟


من__مي خوايي بريم باهم بازي کنيم؟؟؟
آيسان__مگه من بچه ام بيام با تو بازي کنم؟؟؟!!!


لا اله الل الله نفهم!
عجب اين سرتخه بابا
دلم مي خواست بگيرم تيکه تيکه اش کنم عادت ندارم يه چسقل بچه بام اينطوري حرف بزنه چقدر اين بچه نچسبه واااااااااااه


ديگه داشتم ديوونه ميشدم 
از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم 
همه ي پيچ و مهره هارو جمع کردم و دستگيره ي درم درست کردم از خستگي افتادم رو تخت که يه هو يکي مث گوسفند کوبيد تو در و در باز شد 6 متر از جام پريدم بالا
دوباره اين بچه ي سرتخ 
نميزار از دستش آسايش داشته باشما
فوضول بي شعور در زدنم بلد نيست 23 ساله تو اين خونه ام تا حالا نشده بابام تا 10 متري اتاقمم بياد 
اين بچه گدوخ (همون عنتر خودمون) در زدنم نميدونه چيه
گلابي


من__چيه؟؟
آيسان__با من درست صحبت کنا
من__بچه جون احترامتو نگه دارا و گرنه من ميدونمو با تو فهميدي چسقل؟؟
آيسان__برو بابا


از اين رو که وقتي من اعصابم خورد ميشه کسي جلو دارم نيست و محرم و نا محرم و پيرمرد و پيرزن و بچه و بزرگ حاليم نيست 
از جام بلند شدم و دست آيسان و کشيدم و پرتش کردم رو تخت


من__ببين جوجو خوشگله تا الان اگه لي لي به لالات گذاشتن و بهت احترام گذاشتن بسته ديگه بايد ياد بگيري با بزرگ ترت چجوري برخورد کني دفعه ي ديگه از اين زبون درازيا بکني و لنگ و لگد 
سمت من پرت کني ميدونم و باتو فهميديييييييييييييييييييييييييي (همچين داد زدم سرش رنگش پريد)


آيسان__بله!
من__آها ! ادبت ميکنم من تورو پاشو برو بيرون ببينم دفعه ديگه ام خواستي بيايي تو اتاقم در ميزني
يالا پاشو برو بيرون 


با حالت ترس و وحشت از جاش بلند شد و رفت بيرون


نيم ساعتي بود که داشتم فکر ميکردم و تو خودم بودم که يکي در زد


من__بفرماييد


در باز شد و مامان آروين اومد تو 
مامان آروين__عزيزم چرا اينجا نشستي دوست نداري بيايي پيش ما؟؟
من__نه اينطور نيست يکم مريض احوالم
مامان آروين__چرا عزيزم؟؟
من__مشکلي نيست 
مامان آروين__الميرا جون ميتونم يه چند دقيقه ايي وقتتو بگيرم
من__بفرماييد مراحمين
مامان آروين__آروين که اسممو بهت گفته؟؟
من__راستش نه من اصلا از شما هيچي نميدونم يعني آروين در باره ي هيشکي حرفي به من نزده


اومد رو تخت کنارم نشست و دستاموگرفت


مامان آروين__عزيزم اسم من رويا س 
اسم باباش که علي
به مامانبزرگشم ميگيم ماماني


من__چه بامزه!
مامان آروين__من اومدم تا در مورد يه چيز مهم تري باهات صحبت کنم
من__بفرماييد!
مامان آروين__تا حالا اسمي از آروين به نام نازگل شنيدي؟؟
من__آها حالا منظورتونو فهميدم آره رويا جون آروين همه چيزو بهم گفته 
رويا جون__اووووووف ميگم بچه ي من ازوناش نيست خداييش هر چي باشه بچه ي پاک و ساده و صادقيه
من__اون که بلههههههههههه




يکم خنديديمو آروم نشستيم سر جامون سکوتي بينمون حاکم شده بود که
رويا جون سکوت و شکست__الميرا اگه يه سوالي ازت بپرسم بهم جواب ميدي؟؟قول ميدي ناراحت نشي؟؟؟قول ميدي به آروين نگي؟؟؟


من از رويا خيلي خوشم اومده بود راضي بودم براش هر کاري انجام بدم


من__قول ميدم رويا جون


رويا__تو آروين که الان رفته بودين باغ؟!
من__خب
رويا__آروين تورو بوسيد؟؟؟


هر سوالي رو آماده بودم جز اين سوال
درسته رويا مادرشه و حق داره بعضي چيزارو بدونه
ولي فکر نميکنم که اين ديگه بهش مربوط بشه


با اين که خيلي عصباني شده بودم اما يه نفس عميق کشيدم و گفتم
من__رويا جون من تو زندگيم هر کاري بکنم حتي اگه اشتباه باشه پاش وايميسم اگه قولي بدم بهش عمل ميکنم عادت به دروغ گفتن ندارم
اگه کاريو انجام داده باشم جا خالي نميکنم
راستش بله دارم بهتون واقعيت رو ميگم
شايد من و آروين به هم محرم نباشيم شايد من و آروين هم ديگرو ببوسيم ولي خيلي چيزارو بينمون رعايت ميکنيم


رويا__ببخشيد عزيزم من نمي خواستم ناراحتت کنم 
من چون با چشماي خودم ديدم اما مي خواستم از خودت بپرسم 
راست ميگي باورت دارم تو خيلي خانمي با خيلي از دخترا فرق داري 
آروين هميشه بهترين و مهم ترين آدمارو براي زندگيش انتخاب ميکنه
تا حالا شده من چند تا دختر معرفي کنم و بعدش دختر خراب در بياد
اما آروين جز نازگل که تنها اشتباه زندگيش بود کسي ديگه ايي رو انتخاب
نکرد شد مثل يه مرده ي متحرک فقط غذا ميخورد راه ميرفت سرکار ميرفت
مي خوابيد همين ! ديگه حرفم نمي زد تا وقتي که احساس کردم کم کم  داره 
خودشو به يه دختر نجيب و خانم مي بازه بلاخره من مادرم ديگه بچمو خوب
ميشناسم ميدونستم همه ي اينا بايد زير سر يه عشق پاک و عميق و واقعي باشه
اما نمي تونستم دهن باز کنمو در موردش باهاش حرف بزنم نکه نتونم جرعتش رو
نداشتم 




من__رويا جون آروين بيشتر از هر چيزي احتياج به يه کسي داره که درست عين
يه بچه کوچولو ازش محافظت کنه بهش برسه 


رويا__حق باتو


من__پس فعلا داره به خير و خوشي ميگذره
رويا__ايشاالله هميشه همينطوري باشه


رويا يه لبخندي زد و پش بندش يه چشمک و بهم گفت__راستي تو آيسان رو دعوا کردي؟؟؟


هول شدم


من__راستش بله
رويا__خوب کاري کردي آيسان و باباش خيلي لوس کرده ديگه آروين که انقدر دوش داره ام نميتونه تحملش کنه


من__ببخشيدااااا.ناراحت که نشديد؟؟
رويا__نه عزيزم بچه ايي رو که اذييت ميکنه بايد دعوا کرد


لبخند زدم و اونم لبخند زد


کنار هم نشسته بوديمو داشتيم حرف ميزديم
که يکي عين بع بعي در و کوبيد و پرت شد تو اتاق 


ااااااااي خداااا مرگم نده انگار اينا ني ني کوچولوان نگا تورو خدا


من__عليرضا آروين خجالت بکشيد 


آروين__ببخشيد همش تغصيير اين عليرضاس
عليرضا__خاله به قرآن داره دروغ ميگه خواهر گلم ساده نباشا اين کلا بچه بديه
من__معلوم ميشه بچه بد کيه؟؟


عليرضا__چوجوري؟؟؟
آروين__اوجوري که تو بچه بدي هستي
عليرضا__ببين نيم وجبي


تا قبل از اين که عليرضا بتونه حرفشو ادامه بده
آروين پريد وسط حرفش


آروين__يونجه نداري بجوي؟؟
عليرضا__نه ديگه همشو تو خوردي


من__بس کنيد .عليرضا احترام بزار به استادم . 
آروين__اَه من فکر کنم اگه تو 10 از من بچه بذايي بازم بهم بگي استاد


رنگم پريد به قرآن 
پسره ي بي تربيت بي چاک و دهن


رويا با يه دستش کوبيد رو اون يکي دستش__خاک بر سرم نکنن مثلا بچه تربيت کردم هنوز عروسي نکرده حرف از رو تختياش ميزنه


اي زليل مرده مثلا فکر کردم الان اين مي خواد آروين و دعوا کنه دلم خنک شه اينم که بدترش کرد


ديگه روم نميشد جلو عليرضا سرمو بلند کنم که


عليرضا__نه ديگه خاله جون آروين از سبک خارجيا استفاده ميکنه اول بچه دار ميشه بعد ازدواج ميکنه بعد دوست ميشه بعد تازه آشنا ميشه
بعدشم غريبه ميشه


هممون خنديديم
آروين__برو بابا مگه همه مث توان
عليرضا__نه والا هيشکي نميتونه مث من باشه پسر به اين گلي آقايي
آروين يه نگاه عاقل اندرسفيهي به عليرضا انداخت و گفت__يکي تو بچه خوبي يکي خواهر من
عليرضا__به ناموس من چيکا داري؟؟
آروين__چي شررررررررررررره؟؟ ناموس تو؟؟
عليرضا__آره چطور خواهر من ناموس تو بشه خواهر تو ناموس من نشه؟؟؟
آروين__اييييييييييييييييييي خاک بر سرت نکنن






فکر کردم الان آروين پا ميشه عليرضا رو ميزنه اما بر خلاف فکر من


آروين__2 روزه ازش خسته ميشي. نه اصلا نميديم بهت آخه تو حيفي . نه نه اينجوري خوب نيست اصلا سايز آيسان با تو يکي نيست
من و رويا يه نگاهي بهم کرديم و به علامت اين چي ميگه يه سري تکون داديم عليرضا هم متوجه نشد


آروين__صبر کن يه کا ديگه ام ميشه کرد! الان تو شلوارتو بکش پايين ببينم به هم ميخوريد يا نه؟؟؟


اينو که آروين گفت برق سه فاز که چه عرض کنم .......مارو گرفت 
همين جوري بش نگاه ميکرديم


بعد از 20 دقيقه يه هو همه منفجر شديم


رويا__آروين مادر برو باباتو صدا کن پاشيم بريم تو خوابت مياد دو دقيقه ديگه اينجا بشينيم باباي الميرا ديگه بهمون دختر نميده پاشو پاشو کاسه کوزمونو جمع کنيم
آروين__بابا اينجا خونه خودمونه حالا تشريف داشتيم
رويا__واااااااااي خاک عالم 


همه خنديديم
نگاهي به ساعت انداختم 1:30 دقيقه بامداد بود


عليرضا__خاله جون شما که تا الان موندين خوب بمونيد ديگه مام صبح با هم ديگه مي خواييم بريم کوه
رويا__دستت درد نکنه عليرضا جان مث اين که دلت مي خواد که واقعا بابات به ما دختر نده؟!
عليرضا__شما بمونيد دهن آروين با من


آروين__هوووووووووووو مرتيکه چلغوز يکي باس خودتو جمع کنه بع بعي 


رويا__آخه کدوم مونگلي شب خواستگاري ميمونه خونه پدر عروس؟؟
عليرضا__شما ديگه امممممممممم...يعني منظورم اينه که چيزه


آروين__داداش ريدي ! 
رويا__نه مث اينکه اصلا صلاح نيست چون نه شما حالت خوبه نه آروين


عليرضا__ببخشيد تورو خدا ها 
رويا__نه عزيزم اين چه حرفيه توام مث عروس .......يعني مث پسرمي
عليرضا__خب خاله لاغر بزاريد آروين بمونه
من__آره رويا جون بزار بمونه


آروين تو بغل عليرضا ولو شده بود و چشماشو خمار کرده بود تا من گفتم بزار  بمونه تو همون حالت گفت__جووون باو قربون خانم خوشگلم برم من 
عليرضا__يه دونه شپلق زد رو پيشونيش__تو ببند اون لامصبو






نظر یادتون نره ههههههههههههههههااااااااااااااBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط ᖇᗩᖺᗩ ، پری خانم ، ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ ، Aliis ، mah.die ، آویـــســا ، لاراجون ، n@jmeh ، شکوفه سیب ، 83 pooneh


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه - maede khanoom - 29-10-2014، 22:51

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان