اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اـω اـᓄ اـω

#1
کاش هنوز بچه بودیم ، لااقل شبها عروسک بغل میکردیم تا خوابمان ببرد !
حالا گوشی را و یک دُنیا انتظار …


.
.
جز تو آرزویی در دل ندارم ؛ ای کاش دلی هم نداشتم تا اینگونه آرزو به دل نبودم …

.
.
این زندگی به یک “تو” نیاز دارد ، خواهش میکنم پیدا شو …
.
.
حرفها سه دسته اند :
دسته اول : گفتنی ها
دسته دوم : نوشتنی ها
و دسته سوم : قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند ، سومی سنگینت …
.
.
نیستی و من پرم از لحظاتی که مملو از توست …
.
.
فیزیک بعدها ثابت خواهد کرد که در نبودن ها و ندیدن ها و نداشتن ها ، جاذبه برای کشیده شدن اشک به بیرون بیشتر است !
.
.
گاهی بهترین وسیله برای فراموشی ، دیداری دوباره است !
.
.
از کهنگی این خانه عبور کن ، بگذار سهم من از این دیوار ترک خوردن باشد !
.
.
سکوت میکنم
نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند !
نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند !
نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند !
و نه برای بودنی تکراری سکوت میکنم …
چون صدای تو را در سکوت می شنوم ، تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی و به من سکوت را هدیه دادی …
.
.
دارم شکست میخورم ، کسی میل ندارد ؟
.
.
این قصه از ابتدا به سر آمده بود ؛ فقط در این میان کلاغی آواره شد !


.
.
گاهی که خیلی غمگین میشوم گریه نمیکنم فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی و خود را در آغوشِ خود رها میکنم ، دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم مدتها خود را در آینه مینگرم !
امروز از آن گاهی هاست …
.
.
در من
کوچه هاییست که با تو …
سفر هاییست که با تو …
روزهایست که با تو …
شبهاییست که با تو …
عاشقانه هاییست که با تو …
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم ؟
زودتر بیا !
فرستنده : سوری
.
.
گریه آخر شب هایم انگار کافی نبود …
این روزها به یاد صبح بخیر گفتنهایت اول صبح ها هم گریه میکنم !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !

اـω اـᓄ اـω
پاسخ
 سپاس شده توسط golbarg 284
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
اـω اـᓄ اـω - ηἔ∂Δ - 16-12-2014، 0:13


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان