«هستی»! ولی نشد که بفهمی «دکارت» را
توی سرت گذاشتهای «سیم کارت» را
میخواهیام تماس بگیری بدون حرف
پوشانده است مغز تو را چند لایه برف
از حرفهای سوختهی توی گوشیام
چیزی که روی یخ زدگیها بپوشیام
من زنگ /میزنم به سرت فکر مرگ را
بر شیشههای پنجره مشتی تگرگ را
من فکر میکنم به تو از «هیچکس نبود»
اما عزیز عشق تو در دسترس نبود
هستی! ولی صدای ضعیفی ته خطوط
یک ارتباط وصل شده با فقط سکوت
امواج ناامید! به من میرسد ولی
در انتظار! پاسخ قبلم معطلی
هستم! میان فلسفهی هستن و شدن
پاکم کن از تمام ِ سرت، زنگ هم نزن
که دستگاه مشترکت پشت هر عدد
در هیچ جا به هیچ کس آنتن نمیدهد!
توی سرت گذاشتهای «سیم کارت» را
میخواهیام تماس بگیری بدون حرف
پوشانده است مغز تو را چند لایه برف
از حرفهای سوختهی توی گوشیام
چیزی که روی یخ زدگیها بپوشیام
من زنگ /میزنم به سرت فکر مرگ را
بر شیشههای پنجره مشتی تگرگ را
من فکر میکنم به تو از «هیچکس نبود»
اما عزیز عشق تو در دسترس نبود
هستی! ولی صدای ضعیفی ته خطوط
یک ارتباط وصل شده با فقط سکوت
امواج ناامید! به من میرسد ولی
در انتظار! پاسخ قبلم معطلی
هستم! میان فلسفهی هستن و شدن
پاکم کن از تمام ِ سرت، زنگ هم نزن
که دستگاه مشترکت پشت هر عدد
در هیچ جا به هیچ کس آنتن نمیدهد!