






غنچه از خواب پرید،و گلی تازه به دنیا آمد!
خار خندید و به گل گفت سلام!
و جوابی نشنید..
خار رنجید ولی هیچ نگفت..
ساعتی چند گذشت،
گل چه زیبا شده بود!
دست بی رحمی،آمد نزدیک..
گل سراسیمه زوحشت افسرد..
لیک،آن خوار در آن دست خزید،
و گل از مرگ رهید!
صبح فردا که رسید،
خار با شبنمی از خواب پرید..
گل صمیمانه به او گفت سلام..!