16-06-2015، 9:16
مادر به مادرش تلفن کرد و گفت: درد...
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
مادر گرفت زیر شکم را و گریه کرد
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
و مثل قبل لب نزده ماند شام ِ سرد
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
خرداد، فصل سبز بدون بهار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
خاکستری، هوا پر ِ گرد و غبار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
مثل جنین، رسیده و در انتظار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
جشن تولّد است برای کسی که نیست
امّیدهای ما را این باد سرد برد
دارم ادامه می دهم امّا «ادامه» چیست؟
امّیدهای ما را این باد سرد برد
زن توی انفرادی، آرام می گریست
مادر به مادرش تلفن کرد و گفت: مُرد!