11-07-2015، 16:22
کنار آینه یک جفت چشم ِ روشن بـود
کنار سـبـزه دو مــاهی مــیان تـنگ بـلـور
کنار سـکّه و سـیب و سـمــاق، مــامــانمــ
نشسـت آن طرف ِ سـفره مــثل سـنگ صبـور
تـمــام سـال بـه دنبـالـم آمــدند دو چشمــ
چهار سـایه، سـه آدمــ، بـرای جاسـوسـی
که مــن کجای جهانمــ؟ کدام خانه ی شهر؟
چه وقت شب چه کسـی را چگونه مــی بـوسـی؟!
تـمــام سـال وفادار دوسـت تـا سـر ِ مــرگ
از اعتـمــاد، طنابـی بـه گردنم افتـاد
دلـم گرفتـ، دلـم مــُرد که رفیقم بـود
کسـی که صندلـی زیر پام را هُل داد
تـمــام سـال نگاهم بـه تـیتـرهای خبـر
بـه عکس چند جوان قبـل دسـتـگیری ِ شان
بـه یک تـصادف مــشکوک، اسـم ِ پاک شده
بـه خاک کردن ِ یک آدم ِ بـدون نشان
تـمــام سـال پر از اسـتـرسـ، پر از کابـوسـ
که خواب خوش بـه دو تـا چشم مــن حرام شود
تـمــام سـال بـه امــّید اتـفاقی که
بـیافتـد و همــه ی غصّه ها تـمــام شود
نشسـتـه ام بـرود سـال و خاطراتـش همــ
مــیان آینه لـبـخند مــی زنم بـه خودمــ
که روز عید نفهمــد چقدر دلـتـنگمــ!
که سـال کهنه نفهمــد چقدر پیر شدمــ!
مــیان آینه شمــعی که رو بـه خامــوشی سـتـ
و سـاعتـی که سـر ِ سـالـ، زنگ را خورده
هنوز تـوی دلـم آرزوی آزادی سـتـ
مــیان تـنگ بـلـورم دو مــاهی ِ مــرده...