نصفه شب
با یکی از دخترای فامیلمون تو باغ تنها بودم
این داستانو بلند و با بیان کامل احساسات و القاء ترس واقعی براش خوندم تا موقعی که بقیه از رستوران برگشتن چسبیده بود به بازوم :hje:
:112:
داشت سکته میکرد
منم هی از این ور اون ور یه صدایی در میآوردم که بیشتر بترسه
D:
با یکی از دخترای فامیلمون تو باغ تنها بودم
این داستانو بلند و با بیان کامل احساسات و القاء ترس واقعی براش خوندم تا موقعی که بقیه از رستوران برگشتن چسبیده بود به بازوم :hje:

داشت سکته میکرد
منم هی از این ور اون ور یه صدایی در میآوردم که بیشتر بترسه
D:

