13-07-2015، 23:58
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-07-2015، 0:31، توسط _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_.)
فصل پنجم
تماس
-پاشو ادرین لنگ ظهره
-باش ادرینا
-پاشووووووو
-ااااااه ساکت شو
دیدم ساکت شد هنگ کردم...یهو پردرو زد کنار داد زدم
-کور شدددددددددم
-حقته....پاشوووووو
-چته چی میخواااااااای؟؟؟؟؟؟
-هیچی فقط ساعت دوازده و نیمه
-اخه دوازده و نیم لنگ ظهرهههههه؟؟؟؟؟
-بله
-از چ لحاظ
-از لحاظی ک 15تا میس کال از علی خان داری
-ای علی خدا خودش شفات بده..پ
ب زور پا شدم ی دس ب موام کشیدم و رفتم دسشویی و دس صورتمو شستم و اومدم بیرون...سلام کردم
-صبونت رو میزه
-باش مامان میخورم...بابا کو؟؟
-رف سر کار
-با ماشین من ک نرف؟؟
-نه
شروع کردم ب خوردن...ک برای بار شانزدهم علی زنگ زد
-بله بله سرویسمون کردی امروز
-کجایی ادرین
-خونه ...باید کجا باشم
-پایه بیرون هسی؟؟؟
-ساعت چند؟؟
-فدا رفیق گلم بشم ...ی ساعت دیگه دم ازادی؟؟
-ازادی چرا؟
-همینجوری
-امیر و دانیالم هسن؟؟؟
-امیر هس ولی دانیال نه...مونا ام میاد
-باش میبینمت...
ب مامانم گفتم ی ساعت دیگع میرم بیرون.اگه کسی ب خونهزنگ زد و کارم داش بگه نیس.
رفتم حموم و برعکس همیشه40دیقه تو حموم بودم.چون تنها جایی بود ک میشد خوابید...ولی خوابم نبرد
رفتم بیرون موامو با سشوار خشک کردم و مدل همیشگیشو دادم بش..و ی تی شرت سفید مشکی پوشیدم و شلوار کتون مشکی...
سوار ماشین شدم و رفتم طرف ازادی....
امیر و مونا و علی منتظر بودم با امیر و علی روبوسی کردم....
امیر ی پسر خوش هیکل مو مشکی بود که میشه گف بعضی وختا دختر کش بود..ولی نه در حد من.اعتماد ب سقفففففمااااا
امیر اومد با من و رفتیم طرف زمین چمنی ک اجاره کرده بود علی...
خب تعریف از خودم نباشه من تو فوتبال یک بودم....یهو با خبر شدیم رقیب فوتبالی بنده ینی دانیال هم امده.....
و قتی رسیدیم با کلی رو بوسیو کری خونی رفتیم تو تا بلخره دو ب دو شروع شد.....
چقد حال داد علی جلو مونا 5 تا لایی خورد ازم
و در اخر 3-5بردیمشون..
از اون ورم رفتیم دور دور
ساعت9رفتیم طرف خونه...امیر با من بود
موضوع رها رو ک بش گفتم ولم نکرد گف ک باید زنگ بزنی...زدم بغل و گوشیو دراوردمو ب رها زنگ زدم...
چنتا بوق خورد....کلی استرس داشتم بلخره برداشت....
-الو...؟؟
ماتم برده بود.واقعا رها بود
-الو...چرا جواب نمیدی؟؟؟
-الو الو....سلام
-سلام شما؟؟؟
-ادرینم
-ادرین؟؟؟؟به جا نمیارم
-ادرین بابا
-اقا مزاحم نشو لطفا
-رها منم.....ادرین...مرجان..با مرجان هم دوس بودم
-ادرین؟؟؟؟......واقعا خودتی؟؟
-اره منم.
-شماره منو از کجا اوردی؟؟
-داستانش طولانیه....تهرانی رها؟؟
-اره چطور
-میتونم ببینمت؟؟
-اره حتما....کی؟؟؟
-اگه میشه فردا....تو پارک ملت
-باشه....خیلی خوشحال شدم بد این همه وقت صداتو شنیدم
-منم همینطور....پس شد فردا ساعت سه و نیم پارک ملت
-باشه...ولی نمیشه حرفتو پشت تلفن بگی
-نه...فردا میبینمت....فعلا
-خدافظ....
اووووففففف مخم داش میپوکید...
امیر:چی گف؟؟
من:فردا سه و نیم میاد ملت
-کار درستی کردی
-فدات بشم
-بریم دادا منو اگه میشه برسون خونه
-باشه بریم
امیرو رسوندم خونه و خودمم راهی خونه شدم...با هر مشغله فکریی بود رسیدم دم خونه..
در پارکینگو زدمو رفتم تو...
خیلی خسته بودم ی ضرب رفتم تو اتاقم..بدون توجه ب کسیو چیزی.مث خرس خوابم برد..
ساعت5صب از زور تشنگی پاشدم ...
هوا تقریبا داش روشن میشد.ی گرگ و میش زیبا...
اب خوردمو دوباره بی توجه به اون گرگ و میش زیبا (خخخخ) ساعت گذاشتم روی12 و خوابیدم....
******
فصل ششم
ملاقات
فردا ساعت 2 پاشدم.ساعتمخواب مونده بود باز
رفتم ی دوش گرفتم و تو سه چار دیقه اومدم بیرون...
ی پیرن سفید پوشیدم و ی ژاکت مشکیو شلوار کتون....
رفتم در کمدمو وا کنم ی عطر پیدا کنم...یهو چشمم خورد ب اون عطری که هفته قبل رفتن مرجان...ینی دقیقا روز ولنتاین برام گرف.منم ی خرس براش گرفتم...با خرسه میخوابید.پامیشد.....با خودشم بردش.
دو دیقه ب این خاطره ها فک کردمو همون عطرو زدم...چ بویی داشت...پدر سوخته سلیقشم عالی بود.
هیچکس خونه نبود..و بهترین موقعیت بود ک مثل جت بزنم بیرون.
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
صدا موزیک تا ته زیاد بود:
(تو تو دید من نیسی
کجایــــــــی
چطور انقده نترسو شجاعی)
وسط اهنگ گوشیم زنگ خورد..
از رو فرمون دکمه جواب دادنو زدم.رها بود:
من:الو سلام..
رها:سلام اقا ادرین کجایی؟؟
-سلام رها خانوم...تو ترافیک
-من پارک ملتم...بغل حوض بزرگه
-باش..من نزدیکم
قط کردم....دو دیقه بعد رسیدم و دنبال جا پارک.
بلخره ی جا پیدا شد..ساعت سه و ربع بود.رفتم دم حوض.نبود هرچی گشتم..
نشستم لبه حوض .بعد دو دیقه دیدم یکی داره میگه ادرین.
اول گفتم توهم زدم.
یهو دیدم داره میاد..خود رها بود.دو سال بود ندیده بودمش.
با نامزدش بود..اصن فرق نکرده بود.همون طوری خنگ بود دختره.خوبه بش گفتم خصوصی.
اسم نامزدش ارمان بود...اومدن جلو و سلام علک کردیم
من:سلام رها
رها: سلام ادرین....خیلی وقته ندیدمت...عوض شدی چقد
-اره دیگه زندگی سخت میگذره عوض شدم ولی مطمئنا عوضی نشدمااااااا.مطمئن باش
زد زیر خنده و گف
-دیوونه.هنوزم شوخ تشریف دارید
-اره فک کنم...رها معرفی نکردیا
-اخ ببخشید..ادرین ارمان نامزدم...ارمان ادرین
با ارمان دست دادم و گف:
-خوشبختم
-منم همینطور ایشالا به پای هم پیر شید
رفتیم طرف الاچیقا.تو راه حرفی رد و بدل نشد.
توی الاچیق ارمان فمید ک اوضاع چجوریه و گذاش تنها باشیم.
-خب اقا ادرین چی شده بعد این همه وقت یاد ما کردین
-همیجوری
-دوروغ نگو...چی شده
-راستش...
کل داستان این که بعد سفر مرجان چ اتفاقی افتاد و جواب ندادنشو گشتن دنبالشو تلفن مونارو تعریف کردم...اسم مونا ک اومد گف:
-مونا سعادت؟؟؟؟
-اره..داستان چیه چجوری میشناسین همو
-هم کلاس بودیم تو دانشگاه.بمون میگفتن شرای اعظم.هه ..بعد اون ادامه داد و منم نامزد کردم.تو چطور میشناسیش
-دوس دختر یا بهتره بگم عشق رفیقمه
-اهان..خب بحث مرجانو کشیدی وسط.حالش زیاد خوب نیس.
وقتی گفت حالش خوب نیس قلبم مث قلب گنجشک تند زد...چ ترسی بود.با صدای لرزون گفتم:
-چی شده...کجاس..
-از وقتی رفتن اونور اب گوشیشو دزدیدن.تو ام که سیمتو عوض کردیو هرچی زنگ زد خاموش بودی
-ولی من بش گفتم باید خط جدید بگیرم.حتما بهت زنگ میزنم
-ولی گوشیشو دزدیدن و اون موقه نه تو و نه اون نشونی از هم داشتین..خیلی افسرده شد.شماره خونتونم نداشتن.سمانه خانوم میگف همش لب پنجرستو تو خودشه...بعضی شبا ام تو خواب اسم تورو میاره.
وقتی اینو گف تو دلم فقط قربون صدقش میرفتم...الهی بمیرم من برات و این حرفا.
گف که:
-ی چند هفته پیش دکترا گفتن باید برگردن ایران.باباشم که میدونی.جونشه و مرجان.
یهو حس کردم قلبم از شنیدن این حرف به شورش افتاد
با لکنت زبون گفتم:
-ای....ایررران؟؟؟
-اره....ادرین تنها کسی ک میتونه خوبش کنه تویی
-کجاس ؟؟تورو خدا بم بگو
-دکتر گفته که نباید تهران باشن.دو هفتس که توی شمال ی ویلا خریدن و اونجان..طرفای محمود اباد
یهو یاد همه ی دوران عاشقیمون افتادم..یهو خورشیدیاز امید بهم تابید.
-ادرسشو داری دقیق؟؟
-تو ماشینه.وای میسی برم بیارم؟؟
نمیتونستم خودمو کنترل کنم.گفتم:
-نه من میرم وسایلمو جم کنم برم طرف شمال.اس ام اس کن برام..
-باشه..ادرین ی خواهش دارم..
-بگو؟؟؟؟؟؟
-خوبش کن...
-مگه میشه خوبش نکنم..همه زندگیمه
-خدا پشت و پناهت ...تو جاده تند نریا.بهت نیاز داره
-باشه..مدیونتم ب خدا...خدافظ
مث یوز پلنگ دوییدم.در حدی عجله داشتم که حتی یادم رف بپرسم شمارشو داره یا نه.
سریع سوار ماشین شدمو رفتم .در عرض ی ربع رسیدم خونه.انقد تند رفتم که راه نیم ساعته ی ربع شد.
رفتم تو تا وسایلمو جم کنم.
ب همه گفتم میرم با علی شمال کسیم مخالفت نکرد.
رفتم دنبال علی تو راه بش خبرارو دادم و اون فقط گف بیا دنبالم .چون ماشینش تو همین چنروز اول پنچر شده بود بدجور..
دم مونشون سوارش کردم ک ی اس ام اس برام اومد..رها بود.
نوشته بود:
محمود اباد..خیابون رضایی.کوچه سلطانی پلاک7....فقط یادت باشه قول دادی خوبش کنی
ی لبخند اروم زدمو پامو رو پدال گاز فشار دادم.
من ب علی گفته بودم شمال مگفتم که کجاش.یهو پرسید:
-کجای شمال؟؟
-محمود اباد
-پس اگه میخوای سالم برسیو عشقتو ببینی اروم تر برون
منم خندیدمو اروم تر رفتم تا افتادبم بعد ی ساعت توی جاده تهران-شمال.....
فصل پنجم
تماس
-پاشو ادرین لنگ ظهره
-باش ادرینا
-پاشووووووو
-ااااااه ساکت شو
دیدم ساکت شد هنگ کردم...یهو پردرو زد کنار داد زدم
-کور شدددددددددم
-حقته....پاشوووووو
-چته چی میخواااااااای؟؟؟؟؟؟
-هیچی فقط ساعت دوازده و نیمه
-اخه دوازده و نیم لنگ ظهرهههههه؟؟؟؟؟
-بله
-از چ لحاظ
-از لحاظی ک 15تا میس کال از علی خان داری
-ای علی خدا خودش شفات بده..پ
ب زور پا شدم ی دس ب موام کشیدم و رفتم دسشویی و دس صورتمو شستم و اومدم بیرون...سلام کردم
-صبونت رو میزه
-باش مامان میخورم...بابا کو؟؟
-رف سر کار
-با ماشین من ک نرف؟؟
-نه
شروع کردم ب خوردن...ک برای بار شانزدهم علی زنگ زد
-بله بله سرویسمون کردی امروز
-کجایی ادرین
-خونه ...باید کجا باشم
-پایه بیرون هسی؟؟؟
-ساعت چند؟؟
-فدا رفیق گلم بشم ...ی ساعت دیگه دم ازادی؟؟
-ازادی چرا؟
-همینجوری
-امیر و دانیالم هسن؟؟؟
-امیر هس ولی دانیال نه...مونا ام میاد
-باش میبینمت...
ب مامانم گفتم ی ساعت دیگع میرم بیرون.اگه کسی ب خونهزنگ زد و کارم داش بگه نیس.
رفتم حموم و برعکس همیشه40دیقه تو حموم بودم.چون تنها جایی بود ک میشد خوابید...ولی خوابم نبرد
رفتم بیرون موامو با سشوار خشک کردم و مدل همیشگیشو دادم بش..و ی تی شرت سفید مشکی پوشیدم و شلوار کتون مشکی...
سوار ماشین شدم و رفتم طرف ازادی....
امیر و مونا و علی منتظر بودم با امیر و علی روبوسی کردم....
امیر ی پسر خوش هیکل مو مشکی بود که میشه گف بعضی وختا دختر کش بود..ولی نه در حد من.اعتماد ب سقفففففمااااا
امیر اومد با من و رفتیم طرف زمین چمنی ک اجاره کرده بود علی...
خب تعریف از خودم نباشه من تو فوتبال یک بودم....یهو با خبر شدیم رقیب فوتبالی بنده ینی دانیال هم امده.....
و قتی رسیدیم با کلی رو بوسیو کری خونی رفتیم تو تا بلخره دو ب دو شروع شد.....
چقد حال داد علی جلو مونا 5 تا لایی خورد ازم
و در اخر 3-5بردیمشون..
از اون ورم رفتیم دور دور
ساعت9رفتیم طرف خونه...امیر با من بود
موضوع رها رو ک بش گفتم ولم نکرد گف ک باید زنگ بزنی...زدم بغل و گوشیو دراوردمو ب رها زنگ زدم...
چنتا بوق خورد....کلی استرس داشتم بلخره برداشت....
-الو...؟؟
ماتم برده بود.واقعا رها بود
-الو...چرا جواب نمیدی؟؟؟
-الو الو....سلام
-سلام شما؟؟؟
-ادرینم
-ادرین؟؟؟؟به جا نمیارم
-ادرین بابا
-اقا مزاحم نشو لطفا
-رها منم.....ادرین...مرجان..با مرجان هم دوس بودم
-ادرین؟؟؟؟......واقعا خودتی؟؟
-اره منم.
-شماره منو از کجا اوردی؟؟
-داستانش طولانیه....تهرانی رها؟؟
-اره چطور
-میتونم ببینمت؟؟
-اره حتما....کی؟؟؟
-اگه میشه فردا....تو پارک ملت
-باشه....خیلی خوشحال شدم بد این همه وقت صداتو شنیدم
-منم همینطور....پس شد فردا ساعت سه و نیم پارک ملت
-باشه...ولی نمیشه حرفتو پشت تلفن بگی
-نه...فردا میبینمت....فعلا
-خدافظ....
اووووففففف مخم داش میپوکید...
امیر:چی گف؟؟
من:فردا سه و نیم میاد ملت
-کار درستی کردی
-فدات بشم
-بریم دادا منو اگه میشه برسون خونه
-باشه بریم
امیرو رسوندم خونه و خودمم راهی خونه شدم...با هر مشغله فکریی بود رسیدم دم خونه..
در پارکینگو زدمو رفتم تو...
خیلی خسته بودم ی ضرب رفتم تو اتاقم..بدون توجه ب کسیو چیزی.مث خرس خوابم برد..
ساعت5صب از زور تشنگی پاشدم ...
هوا تقریبا داش روشن میشد.ی گرگ و میش زیبا...
اب خوردمو دوباره بی توجه به اون گرگ و میش زیبا (خخخخ) ساعت گذاشتم روی12 و خوابیدم....
******
فصل ششم
ملاقات
فردا ساعت 2 پاشدم.ساعتمخواب مونده بود باز
رفتم ی دوش گرفتم و تو سه چار دیقه اومدم بیرون...
ی پیرن سفید پوشیدم و ی ژاکت مشکیو شلوار کتون....
رفتم در کمدمو وا کنم ی عطر پیدا کنم...یهو چشمم خورد ب اون عطری که هفته قبل رفتن مرجان...ینی دقیقا روز ولنتاین برام گرف.منم ی خرس براش گرفتم...با خرسه میخوابید.پامیشد.....با خودشم بردش.
دو دیقه ب این خاطره ها فک کردمو همون عطرو زدم...چ بویی داشت...پدر سوخته سلیقشم عالی بود.
هیچکس خونه نبود..و بهترین موقعیت بود ک مثل جت بزنم بیرون.
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
صدا موزیک تا ته زیاد بود:
(تو تو دید من نیسی
کجایــــــــی
چطور انقده نترسو شجاعی)
وسط اهنگ گوشیم زنگ خورد..
از رو فرمون دکمه جواب دادنو زدم.رها بود:
من:الو سلام..
رها:سلام اقا ادرین کجایی؟؟
-سلام رها خانوم...تو ترافیک
-من پارک ملتم...بغل حوض بزرگه
-باش..من نزدیکم
قط کردم....دو دیقه بعد رسیدم و دنبال جا پارک.
بلخره ی جا پیدا شد..ساعت سه و ربع بود.رفتم دم حوض.نبود هرچی گشتم..
نشستم لبه حوض .بعد دو دیقه دیدم یکی داره میگه ادرین.
اول گفتم توهم زدم.
یهو دیدم داره میاد..خود رها بود.دو سال بود ندیده بودمش.
با نامزدش بود..اصن فرق نکرده بود.همون طوری خنگ بود دختره.خوبه بش گفتم خصوصی.
اسم نامزدش ارمان بود...اومدن جلو و سلام علک کردیم
من:سلام رها
رها: سلام ادرین....خیلی وقته ندیدمت...عوض شدی چقد
-اره دیگه زندگی سخت میگذره عوض شدم ولی مطمئنا عوضی نشدمااااااا.مطمئن باش
زد زیر خنده و گف
-دیوونه.هنوزم شوخ تشریف دارید
-اره فک کنم...رها معرفی نکردیا
-اخ ببخشید..ادرین ارمان نامزدم...ارمان ادرین
با ارمان دست دادم و گف:
-خوشبختم
-منم همینطور ایشالا به پای هم پیر شید
رفتیم طرف الاچیقا.تو راه حرفی رد و بدل نشد.
توی الاچیق ارمان فمید ک اوضاع چجوریه و گذاش تنها باشیم.
-خب اقا ادرین چی شده بعد این همه وقت یاد ما کردین
-همیجوری
-دوروغ نگو...چی شده
-راستش...
کل داستان این که بعد سفر مرجان چ اتفاقی افتاد و جواب ندادنشو گشتن دنبالشو تلفن مونارو تعریف کردم...اسم مونا ک اومد گف:
-مونا سعادت؟؟؟؟
-اره..داستان چیه چجوری میشناسین همو
-هم کلاس بودیم تو دانشگاه.بمون میگفتن شرای اعظم.هه ..بعد اون ادامه داد و منم نامزد کردم.تو چطور میشناسیش
-دوس دختر یا بهتره بگم عشق رفیقمه
-اهان..خب بحث مرجانو کشیدی وسط.حالش زیاد خوب نیس.
وقتی گفت حالش خوب نیس قلبم مث قلب گنجشک تند زد...چ ترسی بود.با صدای لرزون گفتم:
-چی شده...کجاس..
-از وقتی رفتن اونور اب گوشیشو دزدیدن.تو ام که سیمتو عوض کردیو هرچی زنگ زد خاموش بودی
-ولی من بش گفتم باید خط جدید بگیرم.حتما بهت زنگ میزنم
-ولی گوشیشو دزدیدن و اون موقه نه تو و نه اون نشونی از هم داشتین..خیلی افسرده شد.شماره خونتونم نداشتن.سمانه خانوم میگف همش لب پنجرستو تو خودشه...بعضی شبا ام تو خواب اسم تورو میاره.
وقتی اینو گف تو دلم فقط قربون صدقش میرفتم...الهی بمیرم من برات و این حرفا.
گف که:
-ی چند هفته پیش دکترا گفتن باید برگردن ایران.باباشم که میدونی.جونشه و مرجان.
یهو حس کردم قلبم از شنیدن این حرف به شورش افتاد
با لکنت زبون گفتم:
-ای....ایررران؟؟؟
-اره....ادرین تنها کسی ک میتونه خوبش کنه تویی
-کجاس ؟؟تورو خدا بم بگو
-دکتر گفته که نباید تهران باشن.دو هفتس که توی شمال ی ویلا خریدن و اونجان..طرفای محمود اباد
یهو یاد همه ی دوران عاشقیمون افتادم..یهو خورشیدیاز امید بهم تابید.
-ادرسشو داری دقیق؟؟
-تو ماشینه.وای میسی برم بیارم؟؟
نمیتونستم خودمو کنترل کنم.گفتم:
-نه من میرم وسایلمو جم کنم برم طرف شمال.اس ام اس کن برام..
-باشه..ادرین ی خواهش دارم..
-بگو؟؟؟؟؟؟
-خوبش کن...
-مگه میشه خوبش نکنم..همه زندگیمه
-خدا پشت و پناهت ...تو جاده تند نریا.بهت نیاز داره
-باشه..مدیونتم ب خدا...خدافظ
مث یوز پلنگ دوییدم.در حدی عجله داشتم که حتی یادم رف بپرسم شمارشو داره یا نه.
سریع سوار ماشین شدمو رفتم .در عرض ی ربع رسیدم خونه.انقد تند رفتم که راه نیم ساعته ی ربع شد.
رفتم تو تا وسایلمو جم کنم.
ب همه گفتم میرم با علی شمال کسیم مخالفت نکرد.
رفتم دنبال علی تو راه بش خبرارو دادم و اون فقط گف بیا دنبالم .چون ماشینش تو همین چنروز اول پنچر شده بود بدجور..
دم مونشون سوارش کردم ک ی اس ام اس برام اومد..رها بود.
نوشته بود:
محمود اباد..خیابون رضایی.کوچه سلطانی پلاک7....فقط یادت باشه قول دادی خوبش کنی
ی لبخند اروم زدمو پامو رو پدال گاز فشار دادم.
من ب علی گفته بودم شمال مگفتم که کجاش.یهو پرسید:
-کجای شمال؟؟
-محمود اباد
-پس اگه میخوای سالم برسیو عشقتو ببینی اروم تر برون
منم خندیدمو اروم تر رفتم تا افتادبم بعد ی ساعت توی جاده تهران-شمال.....
خــــــــب این جلدش
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این شخصیتای اصلی...همین عکسارم ب زور پیدا کردم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شخصیتای تقریبا مهم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعضی شخصیتارو فعلا نمشه نشون بدم.
تماس
-پاشو ادرین لنگ ظهره
-باش ادرینا
-پاشووووووو
-ااااااه ساکت شو
دیدم ساکت شد هنگ کردم...یهو پردرو زد کنار داد زدم
-کور شدددددددددم
-حقته....پاشوووووو
-چته چی میخواااااااای؟؟؟؟؟؟
-هیچی فقط ساعت دوازده و نیمه
-اخه دوازده و نیم لنگ ظهرهههههه؟؟؟؟؟
-بله
-از چ لحاظ
-از لحاظی ک 15تا میس کال از علی خان داری
-ای علی خدا خودش شفات بده..پ
ب زور پا شدم ی دس ب موام کشیدم و رفتم دسشویی و دس صورتمو شستم و اومدم بیرون...سلام کردم
-صبونت رو میزه
-باش مامان میخورم...بابا کو؟؟
-رف سر کار
-با ماشین من ک نرف؟؟
-نه
شروع کردم ب خوردن...ک برای بار شانزدهم علی زنگ زد
-بله بله سرویسمون کردی امروز
-کجایی ادرین
-خونه ...باید کجا باشم
-پایه بیرون هسی؟؟؟
-ساعت چند؟؟
-فدا رفیق گلم بشم ...ی ساعت دیگه دم ازادی؟؟
-ازادی چرا؟
-همینجوری
-امیر و دانیالم هسن؟؟؟
-امیر هس ولی دانیال نه...مونا ام میاد
-باش میبینمت...
ب مامانم گفتم ی ساعت دیگع میرم بیرون.اگه کسی ب خونهزنگ زد و کارم داش بگه نیس.
رفتم حموم و برعکس همیشه40دیقه تو حموم بودم.چون تنها جایی بود ک میشد خوابید...ولی خوابم نبرد
رفتم بیرون موامو با سشوار خشک کردم و مدل همیشگیشو دادم بش..و ی تی شرت سفید مشکی پوشیدم و شلوار کتون مشکی...
سوار ماشین شدم و رفتم طرف ازادی....
امیر و مونا و علی منتظر بودم با امیر و علی روبوسی کردم....
امیر ی پسر خوش هیکل مو مشکی بود که میشه گف بعضی وختا دختر کش بود..ولی نه در حد من.اعتماد ب سقفففففمااااا
امیر اومد با من و رفتیم طرف زمین چمنی ک اجاره کرده بود علی...
خب تعریف از خودم نباشه من تو فوتبال یک بودم....یهو با خبر شدیم رقیب فوتبالی بنده ینی دانیال هم امده.....
و قتی رسیدیم با کلی رو بوسیو کری خونی رفتیم تو تا بلخره دو ب دو شروع شد.....
چقد حال داد علی جلو مونا 5 تا لایی خورد ازم
و در اخر 3-5بردیمشون..
از اون ورم رفتیم دور دور
ساعت9رفتیم طرف خونه...امیر با من بود
موضوع رها رو ک بش گفتم ولم نکرد گف ک باید زنگ بزنی...زدم بغل و گوشیو دراوردمو ب رها زنگ زدم...
چنتا بوق خورد....کلی استرس داشتم بلخره برداشت....
-الو...؟؟
ماتم برده بود.واقعا رها بود
-الو...چرا جواب نمیدی؟؟؟
-الو الو....سلام
-سلام شما؟؟؟
-ادرینم
-ادرین؟؟؟؟به جا نمیارم
-ادرین بابا
-اقا مزاحم نشو لطفا
-رها منم.....ادرین...مرجان..با مرجان هم دوس بودم
-ادرین؟؟؟؟......واقعا خودتی؟؟
-اره منم.
-شماره منو از کجا اوردی؟؟
-داستانش طولانیه....تهرانی رها؟؟
-اره چطور
-میتونم ببینمت؟؟
-اره حتما....کی؟؟؟
-اگه میشه فردا....تو پارک ملت
-باشه....خیلی خوشحال شدم بد این همه وقت صداتو شنیدم
-منم همینطور....پس شد فردا ساعت سه و نیم پارک ملت
-باشه...ولی نمیشه حرفتو پشت تلفن بگی
-نه...فردا میبینمت....فعلا
-خدافظ....
اووووففففف مخم داش میپوکید...
امیر:چی گف؟؟
من:فردا سه و نیم میاد ملت
-کار درستی کردی
-فدات بشم
-بریم دادا منو اگه میشه برسون خونه
-باشه بریم
امیرو رسوندم خونه و خودمم راهی خونه شدم...با هر مشغله فکریی بود رسیدم دم خونه..
در پارکینگو زدمو رفتم تو...
خیلی خسته بودم ی ضرب رفتم تو اتاقم..بدون توجه ب کسیو چیزی.مث خرس خوابم برد..
ساعت5صب از زور تشنگی پاشدم ...
هوا تقریبا داش روشن میشد.ی گرگ و میش زیبا...
اب خوردمو دوباره بی توجه به اون گرگ و میش زیبا (خخخخ) ساعت گذاشتم روی12 و خوابیدم....
******
فصل ششم
ملاقات
فردا ساعت 2 پاشدم.ساعتمخواب مونده بود باز
رفتم ی دوش گرفتم و تو سه چار دیقه اومدم بیرون...
ی پیرن سفید پوشیدم و ی ژاکت مشکیو شلوار کتون....
رفتم در کمدمو وا کنم ی عطر پیدا کنم...یهو چشمم خورد ب اون عطری که هفته قبل رفتن مرجان...ینی دقیقا روز ولنتاین برام گرف.منم ی خرس براش گرفتم...با خرسه میخوابید.پامیشد.....با خودشم بردش.
دو دیقه ب این خاطره ها فک کردمو همون عطرو زدم...چ بویی داشت...پدر سوخته سلیقشم عالی بود.
هیچکس خونه نبود..و بهترین موقعیت بود ک مثل جت بزنم بیرون.
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
صدا موزیک تا ته زیاد بود:
(تو تو دید من نیسی
کجایــــــــی
چطور انقده نترسو شجاعی)
وسط اهنگ گوشیم زنگ خورد..
از رو فرمون دکمه جواب دادنو زدم.رها بود:
من:الو سلام..
رها:سلام اقا ادرین کجایی؟؟
-سلام رها خانوم...تو ترافیک
-من پارک ملتم...بغل حوض بزرگه
-باش..من نزدیکم
قط کردم....دو دیقه بعد رسیدم و دنبال جا پارک.
بلخره ی جا پیدا شد..ساعت سه و ربع بود.رفتم دم حوض.نبود هرچی گشتم..
نشستم لبه حوض .بعد دو دیقه دیدم یکی داره میگه ادرین.
اول گفتم توهم زدم.
یهو دیدم داره میاد..خود رها بود.دو سال بود ندیده بودمش.
با نامزدش بود..اصن فرق نکرده بود.همون طوری خنگ بود دختره.خوبه بش گفتم خصوصی.
اسم نامزدش ارمان بود...اومدن جلو و سلام علک کردیم
من:سلام رها
رها: سلام ادرین....خیلی وقته ندیدمت...عوض شدی چقد
-اره دیگه زندگی سخت میگذره عوض شدم ولی مطمئنا عوضی نشدمااااااا.مطمئن باش
زد زیر خنده و گف
-دیوونه.هنوزم شوخ تشریف دارید
-اره فک کنم...رها معرفی نکردیا
-اخ ببخشید..ادرین ارمان نامزدم...ارمان ادرین
با ارمان دست دادم و گف:
-خوشبختم
-منم همینطور ایشالا به پای هم پیر شید
رفتیم طرف الاچیقا.تو راه حرفی رد و بدل نشد.
توی الاچیق ارمان فمید ک اوضاع چجوریه و گذاش تنها باشیم.
-خب اقا ادرین چی شده بعد این همه وقت یاد ما کردین
-همیجوری
-دوروغ نگو...چی شده
-راستش...
کل داستان این که بعد سفر مرجان چ اتفاقی افتاد و جواب ندادنشو گشتن دنبالشو تلفن مونارو تعریف کردم...اسم مونا ک اومد گف:
-مونا سعادت؟؟؟؟
-اره..داستان چیه چجوری میشناسین همو
-هم کلاس بودیم تو دانشگاه.بمون میگفتن شرای اعظم.هه ..بعد اون ادامه داد و منم نامزد کردم.تو چطور میشناسیش
-دوس دختر یا بهتره بگم عشق رفیقمه
-اهان..خب بحث مرجانو کشیدی وسط.حالش زیاد خوب نیس.
وقتی گفت حالش خوب نیس قلبم مث قلب گنجشک تند زد...چ ترسی بود.با صدای لرزون گفتم:
-چی شده...کجاس..
-از وقتی رفتن اونور اب گوشیشو دزدیدن.تو ام که سیمتو عوض کردیو هرچی زنگ زد خاموش بودی
-ولی من بش گفتم باید خط جدید بگیرم.حتما بهت زنگ میزنم
-ولی گوشیشو دزدیدن و اون موقه نه تو و نه اون نشونی از هم داشتین..خیلی افسرده شد.شماره خونتونم نداشتن.سمانه خانوم میگف همش لب پنجرستو تو خودشه...بعضی شبا ام تو خواب اسم تورو میاره.
وقتی اینو گف تو دلم فقط قربون صدقش میرفتم...الهی بمیرم من برات و این حرفا.
گف که:
-ی چند هفته پیش دکترا گفتن باید برگردن ایران.باباشم که میدونی.جونشه و مرجان.
یهو حس کردم قلبم از شنیدن این حرف به شورش افتاد
با لکنت زبون گفتم:
-ای....ایررران؟؟؟
-اره....ادرین تنها کسی ک میتونه خوبش کنه تویی
-کجاس ؟؟تورو خدا بم بگو
-دکتر گفته که نباید تهران باشن.دو هفتس که توی شمال ی ویلا خریدن و اونجان..طرفای محمود اباد
یهو یاد همه ی دوران عاشقیمون افتادم..یهو خورشیدیاز امید بهم تابید.
-ادرسشو داری دقیق؟؟
-تو ماشینه.وای میسی برم بیارم؟؟
نمیتونستم خودمو کنترل کنم.گفتم:
-نه من میرم وسایلمو جم کنم برم طرف شمال.اس ام اس کن برام..
-باشه..ادرین ی خواهش دارم..
-بگو؟؟؟؟؟؟
-خوبش کن...
-مگه میشه خوبش نکنم..همه زندگیمه
-خدا پشت و پناهت ...تو جاده تند نریا.بهت نیاز داره
-باشه..مدیونتم ب خدا...خدافظ
مث یوز پلنگ دوییدم.در حدی عجله داشتم که حتی یادم رف بپرسم شمارشو داره یا نه.
سریع سوار ماشین شدمو رفتم .در عرض ی ربع رسیدم خونه.انقد تند رفتم که راه نیم ساعته ی ربع شد.
رفتم تو تا وسایلمو جم کنم.
ب همه گفتم میرم با علی شمال کسیم مخالفت نکرد.
رفتم دنبال علی تو راه بش خبرارو دادم و اون فقط گف بیا دنبالم .چون ماشینش تو همین چنروز اول پنچر شده بود بدجور..
دم مونشون سوارش کردم ک ی اس ام اس برام اومد..رها بود.
نوشته بود:
محمود اباد..خیابون رضایی.کوچه سلطانی پلاک7....فقط یادت باشه قول دادی خوبش کنی
ی لبخند اروم زدمو پامو رو پدال گاز فشار دادم.
من ب علی گفته بودم شمال مگفتم که کجاش.یهو پرسید:
-کجای شمال؟؟
-محمود اباد
-پس اگه میخوای سالم برسیو عشقتو ببینی اروم تر برون
منم خندیدمو اروم تر رفتم تا افتادبم بعد ی ساعت توی جاده تهران-شمال.....
فصل پنجم
تماس
-پاشو ادرین لنگ ظهره
-باش ادرینا
-پاشووووووو
-ااااااه ساکت شو
دیدم ساکت شد هنگ کردم...یهو پردرو زد کنار داد زدم
-کور شدددددددددم
-حقته....پاشوووووو
-چته چی میخواااااااای؟؟؟؟؟؟
-هیچی فقط ساعت دوازده و نیمه
-اخه دوازده و نیم لنگ ظهرهههههه؟؟؟؟؟
-بله
-از چ لحاظ
-از لحاظی ک 15تا میس کال از علی خان داری
-ای علی خدا خودش شفات بده..پ
ب زور پا شدم ی دس ب موام کشیدم و رفتم دسشویی و دس صورتمو شستم و اومدم بیرون...سلام کردم
-صبونت رو میزه
-باش مامان میخورم...بابا کو؟؟
-رف سر کار
-با ماشین من ک نرف؟؟
-نه
شروع کردم ب خوردن...ک برای بار شانزدهم علی زنگ زد
-بله بله سرویسمون کردی امروز
-کجایی ادرین
-خونه ...باید کجا باشم
-پایه بیرون هسی؟؟؟
-ساعت چند؟؟
-فدا رفیق گلم بشم ...ی ساعت دیگه دم ازادی؟؟
-ازادی چرا؟
-همینجوری
-امیر و دانیالم هسن؟؟؟
-امیر هس ولی دانیال نه...مونا ام میاد
-باش میبینمت...
ب مامانم گفتم ی ساعت دیگع میرم بیرون.اگه کسی ب خونهزنگ زد و کارم داش بگه نیس.
رفتم حموم و برعکس همیشه40دیقه تو حموم بودم.چون تنها جایی بود ک میشد خوابید...ولی خوابم نبرد
رفتم بیرون موامو با سشوار خشک کردم و مدل همیشگیشو دادم بش..و ی تی شرت سفید مشکی پوشیدم و شلوار کتون مشکی...
سوار ماشین شدم و رفتم طرف ازادی....
امیر و مونا و علی منتظر بودم با امیر و علی روبوسی کردم....
امیر ی پسر خوش هیکل مو مشکی بود که میشه گف بعضی وختا دختر کش بود..ولی نه در حد من.اعتماد ب سقفففففمااااا
امیر اومد با من و رفتیم طرف زمین چمنی ک اجاره کرده بود علی...
خب تعریف از خودم نباشه من تو فوتبال یک بودم....یهو با خبر شدیم رقیب فوتبالی بنده ینی دانیال هم امده.....
و قتی رسیدیم با کلی رو بوسیو کری خونی رفتیم تو تا بلخره دو ب دو شروع شد.....
چقد حال داد علی جلو مونا 5 تا لایی خورد ازم
و در اخر 3-5بردیمشون..
از اون ورم رفتیم دور دور
ساعت9رفتیم طرف خونه...امیر با من بود
موضوع رها رو ک بش گفتم ولم نکرد گف ک باید زنگ بزنی...زدم بغل و گوشیو دراوردمو ب رها زنگ زدم...
چنتا بوق خورد....کلی استرس داشتم بلخره برداشت....
-الو...؟؟
ماتم برده بود.واقعا رها بود
-الو...چرا جواب نمیدی؟؟؟
-الو الو....سلام
-سلام شما؟؟؟
-ادرینم
-ادرین؟؟؟؟به جا نمیارم
-ادرین بابا
-اقا مزاحم نشو لطفا
-رها منم.....ادرین...مرجان..با مرجان هم دوس بودم
-ادرین؟؟؟؟......واقعا خودتی؟؟
-اره منم.
-شماره منو از کجا اوردی؟؟
-داستانش طولانیه....تهرانی رها؟؟
-اره چطور
-میتونم ببینمت؟؟
-اره حتما....کی؟؟؟
-اگه میشه فردا....تو پارک ملت
-باشه....خیلی خوشحال شدم بد این همه وقت صداتو شنیدم
-منم همینطور....پس شد فردا ساعت سه و نیم پارک ملت
-باشه...ولی نمیشه حرفتو پشت تلفن بگی
-نه...فردا میبینمت....فعلا
-خدافظ....
اووووففففف مخم داش میپوکید...
امیر:چی گف؟؟
من:فردا سه و نیم میاد ملت
-کار درستی کردی
-فدات بشم
-بریم دادا منو اگه میشه برسون خونه
-باشه بریم
امیرو رسوندم خونه و خودمم راهی خونه شدم...با هر مشغله فکریی بود رسیدم دم خونه..
در پارکینگو زدمو رفتم تو...
خیلی خسته بودم ی ضرب رفتم تو اتاقم..بدون توجه ب کسیو چیزی.مث خرس خوابم برد..
ساعت5صب از زور تشنگی پاشدم ...
هوا تقریبا داش روشن میشد.ی گرگ و میش زیبا...
اب خوردمو دوباره بی توجه به اون گرگ و میش زیبا (خخخخ) ساعت گذاشتم روی12 و خوابیدم....
******
فصل ششم
ملاقات
فردا ساعت 2 پاشدم.ساعتمخواب مونده بود باز
رفتم ی دوش گرفتم و تو سه چار دیقه اومدم بیرون...
ی پیرن سفید پوشیدم و ی ژاکت مشکیو شلوار کتون....
رفتم در کمدمو وا کنم ی عطر پیدا کنم...یهو چشمم خورد ب اون عطری که هفته قبل رفتن مرجان...ینی دقیقا روز ولنتاین برام گرف.منم ی خرس براش گرفتم...با خرسه میخوابید.پامیشد.....با خودشم بردش.
دو دیقه ب این خاطره ها فک کردمو همون عطرو زدم...چ بویی داشت...پدر سوخته سلیقشم عالی بود.
هیچکس خونه نبود..و بهترین موقعیت بود ک مثل جت بزنم بیرون.
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
صدا موزیک تا ته زیاد بود:
(تو تو دید من نیسی
کجایــــــــی
چطور انقده نترسو شجاعی)
وسط اهنگ گوشیم زنگ خورد..
از رو فرمون دکمه جواب دادنو زدم.رها بود:
من:الو سلام..
رها:سلام اقا ادرین کجایی؟؟
-سلام رها خانوم...تو ترافیک
-من پارک ملتم...بغل حوض بزرگه
-باش..من نزدیکم
قط کردم....دو دیقه بعد رسیدم و دنبال جا پارک.
بلخره ی جا پیدا شد..ساعت سه و ربع بود.رفتم دم حوض.نبود هرچی گشتم..
نشستم لبه حوض .بعد دو دیقه دیدم یکی داره میگه ادرین.
اول گفتم توهم زدم.
یهو دیدم داره میاد..خود رها بود.دو سال بود ندیده بودمش.
با نامزدش بود..اصن فرق نکرده بود.همون طوری خنگ بود دختره.خوبه بش گفتم خصوصی.
اسم نامزدش ارمان بود...اومدن جلو و سلام علک کردیم
من:سلام رها
رها: سلام ادرین....خیلی وقته ندیدمت...عوض شدی چقد
-اره دیگه زندگی سخت میگذره عوض شدم ولی مطمئنا عوضی نشدمااااااا.مطمئن باش
زد زیر خنده و گف
-دیوونه.هنوزم شوخ تشریف دارید
-اره فک کنم...رها معرفی نکردیا
-اخ ببخشید..ادرین ارمان نامزدم...ارمان ادرین
با ارمان دست دادم و گف:
-خوشبختم
-منم همینطور ایشالا به پای هم پیر شید
رفتیم طرف الاچیقا.تو راه حرفی رد و بدل نشد.
توی الاچیق ارمان فمید ک اوضاع چجوریه و گذاش تنها باشیم.
-خب اقا ادرین چی شده بعد این همه وقت یاد ما کردین
-همیجوری
-دوروغ نگو...چی شده
-راستش...
کل داستان این که بعد سفر مرجان چ اتفاقی افتاد و جواب ندادنشو گشتن دنبالشو تلفن مونارو تعریف کردم...اسم مونا ک اومد گف:
-مونا سعادت؟؟؟؟
-اره..داستان چیه چجوری میشناسین همو
-هم کلاس بودیم تو دانشگاه.بمون میگفتن شرای اعظم.هه ..بعد اون ادامه داد و منم نامزد کردم.تو چطور میشناسیش
-دوس دختر یا بهتره بگم عشق رفیقمه
-اهان..خب بحث مرجانو کشیدی وسط.حالش زیاد خوب نیس.
وقتی گفت حالش خوب نیس قلبم مث قلب گنجشک تند زد...چ ترسی بود.با صدای لرزون گفتم:
-چی شده...کجاس..
-از وقتی رفتن اونور اب گوشیشو دزدیدن.تو ام که سیمتو عوض کردیو هرچی زنگ زد خاموش بودی
-ولی من بش گفتم باید خط جدید بگیرم.حتما بهت زنگ میزنم
-ولی گوشیشو دزدیدن و اون موقه نه تو و نه اون نشونی از هم داشتین..خیلی افسرده شد.شماره خونتونم نداشتن.سمانه خانوم میگف همش لب پنجرستو تو خودشه...بعضی شبا ام تو خواب اسم تورو میاره.
وقتی اینو گف تو دلم فقط قربون صدقش میرفتم...الهی بمیرم من برات و این حرفا.
گف که:
-ی چند هفته پیش دکترا گفتن باید برگردن ایران.باباشم که میدونی.جونشه و مرجان.
یهو حس کردم قلبم از شنیدن این حرف به شورش افتاد
با لکنت زبون گفتم:
-ای....ایررران؟؟؟
-اره....ادرین تنها کسی ک میتونه خوبش کنه تویی
-کجاس ؟؟تورو خدا بم بگو
-دکتر گفته که نباید تهران باشن.دو هفتس که توی شمال ی ویلا خریدن و اونجان..طرفای محمود اباد
یهو یاد همه ی دوران عاشقیمون افتادم..یهو خورشیدیاز امید بهم تابید.
-ادرسشو داری دقیق؟؟
-تو ماشینه.وای میسی برم بیارم؟؟
نمیتونستم خودمو کنترل کنم.گفتم:
-نه من میرم وسایلمو جم کنم برم طرف شمال.اس ام اس کن برام..
-باشه..ادرین ی خواهش دارم..
-بگو؟؟؟؟؟؟
-خوبش کن...
-مگه میشه خوبش نکنم..همه زندگیمه
-خدا پشت و پناهت ...تو جاده تند نریا.بهت نیاز داره
-باشه..مدیونتم ب خدا...خدافظ
مث یوز پلنگ دوییدم.در حدی عجله داشتم که حتی یادم رف بپرسم شمارشو داره یا نه.
سریع سوار ماشین شدمو رفتم .در عرض ی ربع رسیدم خونه.انقد تند رفتم که راه نیم ساعته ی ربع شد.
رفتم تو تا وسایلمو جم کنم.
ب همه گفتم میرم با علی شمال کسیم مخالفت نکرد.
رفتم دنبال علی تو راه بش خبرارو دادم و اون فقط گف بیا دنبالم .چون ماشینش تو همین چنروز اول پنچر شده بود بدجور..
دم مونشون سوارش کردم ک ی اس ام اس برام اومد..رها بود.
نوشته بود:
محمود اباد..خیابون رضایی.کوچه سلطانی پلاک7....فقط یادت باشه قول دادی خوبش کنی
ی لبخند اروم زدمو پامو رو پدال گاز فشار دادم.
من ب علی گفته بودم شمال مگفتم که کجاش.یهو پرسید:
-کجای شمال؟؟
-محمود اباد
-پس اگه میخوای سالم برسیو عشقتو ببینی اروم تر برون
منم خندیدمو اروم تر رفتم تا افتادبم بعد ی ساعت توی جاده تهران-شمال.....
خــــــــب این جلدش
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

این شخصیتای اصلی...همین عکسارم ب زور پیدا کردم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

شخصیتای تقریبا مهم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

بعضی شخصیتارو فعلا نمشه نشون بدم.