نظرسنجی: قشنگه؟؟؟
خیلییی
اصلا
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فصل امید(فصل اخر+عکس شخصیت ها)قسمت دوم ب زودی

#14
فصل یازدهم
مادر علی
______________

-زنگ بزن دیگه ادرین
-شما بزن.
-ادرین
-باشه باشه
زنگ خونه علی اینارو زدم و مامانش جواب داد
-کیه.
-سلام سلام.منم ادرین.
-بفرمایید
رفتیم تو و نشستم بغل علی مرجانم کنارم نشست.
-میتونی راضیش کنی ادرنالین؟؟جون علی راس بگو
-اره میتونم.ممانصت میکنم حل میشه
-اهان
مامان علی رف چایی اورد و نشست و شروع کرد:
-اقا ادرین.عروس خانوم ایشونن؟؟
-بله متاسفانه...خودشه
(مرجان):متاسفانه؟؟
-اره...ینی نه هاشوخی کردم گلم
دوباره مامان علی گف:
-خب چیزی شده اومدید؟؟تو چشاتون ی چیزیه
و منم ترسمو گذاشتم زیر پام و شروع داشتم میکردم ک ابجی علی هم امد و پرید وسط شروع بنده..
-سلام اقا ادرین.سلام مرجان جان
من از قایفه مرجان جان خندم گرف.
-سلام دریا خانوم.مرجانو شما کی دیدی؟؟؟عجیب شد برام.
-علی معرفی کرده.
-اهاااان..
مرجان با صدای اروم گف:
-اقا ادرین بگو دیگه.
-چشم
-بدو خو
-باشه دیگه
داشتم نفس عمیق قبل شروعو میکشیدم ک نگام ب علی افتاد ک با زبان اشاره داش میگف بدو بگو.
موندم من هیچ.مرجان ک انقد خوش خندس چجوری خودشو کنترل کرد..
و شروع کردم بلخره:
-خب میدونین چیه....ما میخواسیم ک عقد منو مرجان...امممم..با عقد علی یکی باشه..
-عقد علی؟؟؟؟عقد علی ینی چی.ینی.....؟؟چشمم روشن.
-میشه چند دیقه من فقط حرف بزنم شما گوش کنی؟؟
-بفرما
-ببینین..چند وقتیه ک علی تو دانشکده با ی دختر اشنا شده...واقعا دختر خوبیه و منم خوب میشناسمش.
گفتم میشناسمش حس کردم مرجان ب شکل فجیح کنج کاو و خشن داره نگام میکنه...ک منم برا اینکه مطمئن ش فقط خودش ت. قلبمه دسشو گرفتم.ی لبخند کوچولو زد و من ادامه دادم:

-داشتم میگفتم.خانوادشون خیلی خوبن.خودش خیلی پاکه و علیم دوس داره و علیم اونو دوس داره.من واقعا دلم نمیومد ک عقد ما با هم نباشه..علی نمیتونس خودش بگه و منو فرستاد جلو..من از طرف خودم.و علیو اون دختر و مرجان خواهش میکنم رضایت بدین.و اینم بگم ک اون خخانومم هماهنگ کردن با خانوادشون..و بازم خواهش
مامان علی محو حرفام شده بود.
بعد دیقه ای سکوت و چشمای پر از التماس ماها با ی نفس عمیق گف:
-ببین ادربن جان.راسش من دنبال ی دختر خوب برا علی بودم.ولی اینطور ک معلومه.....شما کار منو راحت کردین..
با تعجب علی نگام کرد و منم با تعجب گفتم...
-چی؟؟؟این ینی چی؟؟؟
-ینی اقای علی اقا امشب باید برن خاستگاری...
یهو دریا جیغ زدو علی پاشد اومد ت بغل من
-داداش نوکرتم خیلی گلی
-فدات علی.....علی؟؟
-هان؟؟
-گریه میکنی؟؟
-نه شپش داره کلت رف تو چشم..
-نترس پسر ضایت نمیکنم.
-خیلی مردی.
از بغلم جدا شدو رف جلو مامانشو دسشو بوس کرد.
مرجان همین جوری ک منو نگا میکرد گف:
-دیوونتم ینی
-فدات
-بریم؟؟
-بریم....خب ما داریم میریم..
(مامان علی):نه نه نه.عمرا بزازم برید
-نه هم شما باید برین خاستگاری هم ما کار داریم.
-مرسی اقا ادرین
-خواهش.علی داداشمه.خدافظ
رفتیم بیرونو نشستیم تو ماشین.ک یهو مرجان بوسم کرد
-دوست دارم ادریــــــــن
-من بیشتر..
راه افتادیمو رفتیم طرف خونه
-مرجان
-جانم؟؟
-شالت افتاد گلم
-کسی نمیبینه؟
-مگه جنگه کسی نبینه.یکم بکش جلو
-چشم فدا غیرتت بشم
-اولا چشمت بی بلا دوما دور از جون
صحنه رفتنمون بود پلیس اومد...خیلی خوب بود..
فک کن پشتت ی ماشین راهنمایی رانندگیه.وقتی میزنی بغل جلوت گشت سبز میشه
و بعد یک ربع رسیدیم خونه.
رفتیم تو و سریع مرجان دست ادرینارو گرفتو رفتن تو اتتق ک لباسشو بپوشه ک مامانا دنبالشون رفتن
-اقا جواد زحمت تالار افتاد گردن شماها...ببخشید
-نه ادرین جان چ حرفیه..عروسی دخترمه با بهترین کسی ک میتونه خوشبختش کنه
-اختبار دارین.بازم ممنون
داشتم میرفتم تو اتاقم ک یهو مرجان با جیغ صدام زد
-آدریـــــــــــــن
پریدم تو اتاق گفتم
-بله؟؟ترسیدم
دیدم گریش گرفته مامانمو سمانه خانمو ادرینا رفتن بیرون
-بدبخت شدیم ادرین
-چی شده..جون من گریه نکککن
-چشم...ببین لباسم خرابه
وااای لباسه تنش بود و دیدم ک قسمت کمرش قشنگ خراب بود
-واااای.الان ایجوری شد؟؟
-نه..ولی الان فمیدم
-خوشحالم
-چرا؟؟بی ادب
-چون ابیه خیلی بت میومد.پاشو ک همون قسمت شد بخریم.دعا کن عوض کننش
راه افتادیمو باز روز از نو روزی از نو رفتیم اونجا و پیاده شدیم
من رفتم جلو پیش خوانشون
-خانوم سلام
-سلام بفرمایید
-خانوم ما این لباسرو صب اومدیم ازتون خریدیم بعد خونه تنش کرد دید پشتش پارس
با تعجب گف.
-کودوم؟؟؟؟؟؟؟
لباسو نشون دادمو گف
-ای خدا...اره این خراب بود.اشتباه داده...ببخشید تورو خدا...
-نه خواهش میکنم.
-انتخاب میخواید بکنین باز
-کردیم.
-کودوم.
-ابیه ک اونجاس..
-بله میارم
رف بیاره دیدم مرجان داره نگام میکنه
-جونم گلم
-گفتم بدبخت میشیم الانااا
-وا چرا؟
-اخه گفتم شاید قبول نکنه.
-من فدای تو بشما..نمیکردم نمیکرد.فدا سرت
-مرسی
-فدات
اورد لباسو
-بفرمایید
-قیمتش همونه؟؟
-بلهSmile
-چ عالی
سریع گذاش تو جعبه و برگشیم طرف خونه
ساعت پنج و نیم بود
-وای چ گرمه ادرین
-اره
-کولرو بزن
کولر ماشینو زدمو ب راه ادامه دادیم.

رسیدیم خونه و سریع رفتیم تو.
-سلام همگی
(سمانه خانوم)-عوض کرد؟؟
-اره.گف خراب بوده
-اهان.خدارو شکر
-همگی ببخشید.من برم بخوابم.واقعا خستم
یهو دیدم مری سفت دسمو فشار داد
-کجا؟؟
-خستم ب خدا
-اخه دلم تنگ میشه
-تیوونه...
-تیوونه تو ام
-میای پیش من بخوابی؟؟
-باش
رفتیم تو اتاق
-مری تو روتخت بخواب
-نه تو بخواب
-من رو زمینم میتونم بخوابم.
-اصن چرا بقل هم نخوابیم؟؟
-چون یهو یکی میاد ناجوره
-از پس فردا ازاد ازادیم
-اره
سریع ی بالش و ی پتو برداشتمو انداختم رو زمین و خوابیدم.مرجانم شالشو دراورد و اون مو فرفریاشو باز کرد
-فرفری
-جونم؟
-بخواب
-چشم
-خوب بخواب
-باشه دیگه
دیدم از تخت اومد پایین و اروم بوسم کرد
-دوست دارم
-من بیشتر.
رف رو تخت ک من گفتم
-دستتو بده
-باوشه
دست همو گرفتیمو خوابیدیم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فصل امید(فصل اخر+عکس شخصیت ها)قسمت دوم ب زودی
پاسخ
 سپاس شده توسط عاغامحمدپارسا:الکی ، mobina joooooooon ، علیرضا جذاب ، serpent ، Mahshid80 ، ♪neGar♪ ، ستایش***


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فصل امید(فصل دهم...اخراشه هااا.بیاااین+عکس شخصیتا) - _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_ - 29-07-2015، 11:33

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان