29-07-2015، 11:33
فصل یازدهم
مادر علی
______________
-زنگ بزن دیگه ادرین
-شما بزن.
-ادرین
-باشه باشه
زنگ خونه علی اینارو زدم و مامانش جواب داد
-کیه.
-سلام سلام.منم ادرین.
-بفرمایید
رفتیم تو و نشستم بغل علی مرجانم کنارم نشست.
-میتونی راضیش کنی ادرنالین؟؟جون علی راس بگو
-اره میتونم.ممانصت میکنم حل میشه
-اهان
مامان علی رف چایی اورد و نشست و شروع کرد:
-اقا ادرین.عروس خانوم ایشونن؟؟
-بله متاسفانه...خودشه
(مرجان):متاسفانه؟؟
-اره...ینی نه هاشوخی کردم گلم
دوباره مامان علی گف:
-خب چیزی شده اومدید؟؟تو چشاتون ی چیزیه
و منم ترسمو گذاشتم زیر پام و شروع داشتم میکردم ک ابجی علی هم امد و پرید وسط شروع بنده..
-سلام اقا ادرین.سلام مرجان جان
من از قایفه مرجان جان خندم گرف.
-سلام دریا خانوم.مرجانو شما کی دیدی؟؟؟عجیب شد برام.
-علی معرفی کرده.
-اهاااان..
مرجان با صدای اروم گف:
-اقا ادرین بگو دیگه.
-چشم
-بدو خو
-باشه دیگه
داشتم نفس عمیق قبل شروعو میکشیدم ک نگام ب علی افتاد ک با زبان اشاره داش میگف بدو بگو.
موندم من هیچ.مرجان ک انقد خوش خندس چجوری خودشو کنترل کرد..
و شروع کردم بلخره:
-خب میدونین چیه....ما میخواسیم ک عقد منو مرجان...امممم..با عقد علی یکی باشه..
-عقد علی؟؟؟؟عقد علی ینی چی.ینی.....؟؟چشمم روشن.
-میشه چند دیقه من فقط حرف بزنم شما گوش کنی؟؟
-بفرما
-ببینین..چند وقتیه ک علی تو دانشکده با ی دختر اشنا شده...واقعا دختر خوبیه و منم خوب میشناسمش.
گفتم میشناسمش حس کردم مرجان ب شکل فجیح کنج کاو و خشن داره نگام میکنه...ک منم برا اینکه مطمئن ش فقط خودش ت. قلبمه دسشو گرفتم.ی لبخند کوچولو زد و من ادامه دادم:
-داشتم میگفتم.خانوادشون خیلی خوبن.خودش خیلی پاکه و علیم دوس داره و علیم اونو دوس داره.من واقعا دلم نمیومد ک عقد ما با هم نباشه..علی نمیتونس خودش بگه و منو فرستاد جلو..من از طرف خودم.و علیو اون دختر و مرجان خواهش میکنم رضایت بدین.و اینم بگم ک اون خخانومم هماهنگ کردن با خانوادشون..و بازم خواهش
مامان علی محو حرفام شده بود.
بعد دیقه ای سکوت و چشمای پر از التماس ماها با ی نفس عمیق گف:
-ببین ادربن جان.راسش من دنبال ی دختر خوب برا علی بودم.ولی اینطور ک معلومه.....شما کار منو راحت کردین..
با تعجب علی نگام کرد و منم با تعجب گفتم...
-چی؟؟؟این ینی چی؟؟؟
-ینی اقای علی اقا امشب باید برن خاستگاری...
یهو دریا جیغ زدو علی پاشد اومد ت بغل من
-داداش نوکرتم خیلی گلی
-فدات علی.....علی؟؟
-هان؟؟
-گریه میکنی؟؟
-نه شپش داره کلت رف تو چشم..
-نترس پسر ضایت نمیکنم.
-خیلی مردی.
از بغلم جدا شدو رف جلو مامانشو دسشو بوس کرد.
مرجان همین جوری ک منو نگا میکرد گف:
-دیوونتم ینی
-فدات
-بریم؟؟
-بریم....خب ما داریم میریم..
(مامان علی):نه نه نه.عمرا بزازم برید
-نه هم شما باید برین خاستگاری هم ما کار داریم.
-مرسی اقا ادرین
-خواهش.علی داداشمه.خدافظ
رفتیم بیرونو نشستیم تو ماشین.ک یهو مرجان بوسم کرد
-دوست دارم ادریــــــــن
-من بیشتر..
راه افتادیمو رفتیم طرف خونه
-مرجان
-جانم؟؟
-شالت افتاد گلم
-کسی نمیبینه؟
-مگه جنگه کسی نبینه.یکم بکش جلو
-چشم فدا غیرتت بشم
-اولا چشمت بی بلا دوما دور از جون
صحنه رفتنمون بود پلیس اومد...خیلی خوب بود..
فک کن پشتت ی ماشین راهنمایی رانندگیه.وقتی میزنی بغل جلوت گشت سبز میشه
و بعد یک ربع رسیدیم خونه.
رفتیم تو و سریع مرجان دست ادرینارو گرفتو رفتن تو اتتق ک لباسشو بپوشه ک مامانا دنبالشون رفتن
-اقا جواد زحمت تالار افتاد گردن شماها...ببخشید
-نه ادرین جان چ حرفیه..عروسی دخترمه با بهترین کسی ک میتونه خوشبختش کنه
-اختبار دارین.بازم ممنون
داشتم میرفتم تو اتاقم ک یهو مرجان با جیغ صدام زد
-آدریـــــــــــــن
پریدم تو اتاق گفتم
-بله؟؟ترسیدم
دیدم گریش گرفته مامانمو سمانه خانمو ادرینا رفتن بیرون
-بدبخت شدیم ادرین
-چی شده..جون من گریه نکککن
-چشم...ببین لباسم خرابه
وااای لباسه تنش بود و دیدم ک قسمت کمرش قشنگ خراب بود
-واااای.الان ایجوری شد؟؟
-نه..ولی الان فمیدم
-خوشحالم
-چرا؟؟بی ادب
-چون ابیه خیلی بت میومد.پاشو ک همون قسمت شد بخریم.دعا کن عوض کننش
راه افتادیمو باز روز از نو روزی از نو رفتیم اونجا و پیاده شدیم
من رفتم جلو پیش خوانشون
-خانوم سلام
-سلام بفرمایید
-خانوم ما این لباسرو صب اومدیم ازتون خریدیم بعد خونه تنش کرد دید پشتش پارس
با تعجب گف.
-کودوم؟؟؟؟؟؟؟
لباسو نشون دادمو گف
-ای خدا...اره این خراب بود.اشتباه داده...ببخشید تورو خدا...
-نه خواهش میکنم.
-انتخاب میخواید بکنین باز
-کردیم.
-کودوم.
-ابیه ک اونجاس..
-بله میارم
رف بیاره دیدم مرجان داره نگام میکنه
-جونم گلم
-گفتم بدبخت میشیم الانااا
-وا چرا؟
-اخه گفتم شاید قبول نکنه.
-من فدای تو بشما..نمیکردم نمیکرد.فدا سرت
-مرسی
-فدات
اورد لباسو
-بفرمایید
-قیمتش همونه؟؟
-بله
-چ عالی
سریع گذاش تو جعبه و برگشیم طرف خونه
ساعت پنج و نیم بود
-وای چ گرمه ادرین
-اره
-کولرو بزن
کولر ماشینو زدمو ب راه ادامه دادیم.
رسیدیم خونه و سریع رفتیم تو.
-سلام همگی
(سمانه خانوم)-عوض کرد؟؟
-اره.گف خراب بوده
-اهان.خدارو شکر
-همگی ببخشید.من برم بخوابم.واقعا خستم
یهو دیدم مری سفت دسمو فشار داد
-کجا؟؟
-خستم ب خدا
-اخه دلم تنگ میشه
-تیوونه...
-تیوونه تو ام
-میای پیش من بخوابی؟؟
-باش
رفتیم تو اتاق
-مری تو روتخت بخواب
-نه تو بخواب
-من رو زمینم میتونم بخوابم.
-اصن چرا بقل هم نخوابیم؟؟
-چون یهو یکی میاد ناجوره
-از پس فردا ازاد ازادیم
-اره
سریع ی بالش و ی پتو برداشتمو انداختم رو زمین و خوابیدم.مرجانم شالشو دراورد و اون مو فرفریاشو باز کرد
-فرفری
-جونم؟
-بخواب
-چشم
-خوب بخواب
-باشه دیگه
دیدم از تخت اومد پایین و اروم بوسم کرد
-دوست دارم
-من بیشتر.
رف رو تخت ک من گفتم
-دستتو بده
-باوشه
دست همو گرفتیمو خوابیدیم.
مادر علی
______________
-زنگ بزن دیگه ادرین
-شما بزن.
-ادرین
-باشه باشه
زنگ خونه علی اینارو زدم و مامانش جواب داد
-کیه.
-سلام سلام.منم ادرین.
-بفرمایید
رفتیم تو و نشستم بغل علی مرجانم کنارم نشست.
-میتونی راضیش کنی ادرنالین؟؟جون علی راس بگو
-اره میتونم.ممانصت میکنم حل میشه
-اهان
مامان علی رف چایی اورد و نشست و شروع کرد:
-اقا ادرین.عروس خانوم ایشونن؟؟
-بله متاسفانه...خودشه
(مرجان):متاسفانه؟؟
-اره...ینی نه هاشوخی کردم گلم
دوباره مامان علی گف:
-خب چیزی شده اومدید؟؟تو چشاتون ی چیزیه
و منم ترسمو گذاشتم زیر پام و شروع داشتم میکردم ک ابجی علی هم امد و پرید وسط شروع بنده..
-سلام اقا ادرین.سلام مرجان جان
من از قایفه مرجان جان خندم گرف.
-سلام دریا خانوم.مرجانو شما کی دیدی؟؟؟عجیب شد برام.
-علی معرفی کرده.
-اهاااان..
مرجان با صدای اروم گف:
-اقا ادرین بگو دیگه.
-چشم
-بدو خو
-باشه دیگه
داشتم نفس عمیق قبل شروعو میکشیدم ک نگام ب علی افتاد ک با زبان اشاره داش میگف بدو بگو.
موندم من هیچ.مرجان ک انقد خوش خندس چجوری خودشو کنترل کرد..
و شروع کردم بلخره:
-خب میدونین چیه....ما میخواسیم ک عقد منو مرجان...امممم..با عقد علی یکی باشه..
-عقد علی؟؟؟؟عقد علی ینی چی.ینی.....؟؟چشمم روشن.
-میشه چند دیقه من فقط حرف بزنم شما گوش کنی؟؟
-بفرما
-ببینین..چند وقتیه ک علی تو دانشکده با ی دختر اشنا شده...واقعا دختر خوبیه و منم خوب میشناسمش.
گفتم میشناسمش حس کردم مرجان ب شکل فجیح کنج کاو و خشن داره نگام میکنه...ک منم برا اینکه مطمئن ش فقط خودش ت. قلبمه دسشو گرفتم.ی لبخند کوچولو زد و من ادامه دادم:
-داشتم میگفتم.خانوادشون خیلی خوبن.خودش خیلی پاکه و علیم دوس داره و علیم اونو دوس داره.من واقعا دلم نمیومد ک عقد ما با هم نباشه..علی نمیتونس خودش بگه و منو فرستاد جلو..من از طرف خودم.و علیو اون دختر و مرجان خواهش میکنم رضایت بدین.و اینم بگم ک اون خخانومم هماهنگ کردن با خانوادشون..و بازم خواهش
مامان علی محو حرفام شده بود.
بعد دیقه ای سکوت و چشمای پر از التماس ماها با ی نفس عمیق گف:
-ببین ادربن جان.راسش من دنبال ی دختر خوب برا علی بودم.ولی اینطور ک معلومه.....شما کار منو راحت کردین..
با تعجب علی نگام کرد و منم با تعجب گفتم...
-چی؟؟؟این ینی چی؟؟؟
-ینی اقای علی اقا امشب باید برن خاستگاری...
یهو دریا جیغ زدو علی پاشد اومد ت بغل من
-داداش نوکرتم خیلی گلی
-فدات علی.....علی؟؟
-هان؟؟
-گریه میکنی؟؟
-نه شپش داره کلت رف تو چشم..
-نترس پسر ضایت نمیکنم.
-خیلی مردی.
از بغلم جدا شدو رف جلو مامانشو دسشو بوس کرد.
مرجان همین جوری ک منو نگا میکرد گف:
-دیوونتم ینی
-فدات
-بریم؟؟
-بریم....خب ما داریم میریم..
(مامان علی):نه نه نه.عمرا بزازم برید
-نه هم شما باید برین خاستگاری هم ما کار داریم.
-مرسی اقا ادرین
-خواهش.علی داداشمه.خدافظ
رفتیم بیرونو نشستیم تو ماشین.ک یهو مرجان بوسم کرد
-دوست دارم ادریــــــــن
-من بیشتر..
راه افتادیمو رفتیم طرف خونه
-مرجان
-جانم؟؟
-شالت افتاد گلم
-کسی نمیبینه؟
-مگه جنگه کسی نبینه.یکم بکش جلو
-چشم فدا غیرتت بشم
-اولا چشمت بی بلا دوما دور از جون
صحنه رفتنمون بود پلیس اومد...خیلی خوب بود..
فک کن پشتت ی ماشین راهنمایی رانندگیه.وقتی میزنی بغل جلوت گشت سبز میشه
و بعد یک ربع رسیدیم خونه.
رفتیم تو و سریع مرجان دست ادرینارو گرفتو رفتن تو اتتق ک لباسشو بپوشه ک مامانا دنبالشون رفتن
-اقا جواد زحمت تالار افتاد گردن شماها...ببخشید
-نه ادرین جان چ حرفیه..عروسی دخترمه با بهترین کسی ک میتونه خوشبختش کنه
-اختبار دارین.بازم ممنون
داشتم میرفتم تو اتاقم ک یهو مرجان با جیغ صدام زد
-آدریـــــــــــــن
پریدم تو اتاق گفتم
-بله؟؟ترسیدم
دیدم گریش گرفته مامانمو سمانه خانمو ادرینا رفتن بیرون
-بدبخت شدیم ادرین
-چی شده..جون من گریه نکککن
-چشم...ببین لباسم خرابه
وااای لباسه تنش بود و دیدم ک قسمت کمرش قشنگ خراب بود
-واااای.الان ایجوری شد؟؟
-نه..ولی الان فمیدم
-خوشحالم
-چرا؟؟بی ادب
-چون ابیه خیلی بت میومد.پاشو ک همون قسمت شد بخریم.دعا کن عوض کننش
راه افتادیمو باز روز از نو روزی از نو رفتیم اونجا و پیاده شدیم
من رفتم جلو پیش خوانشون
-خانوم سلام
-سلام بفرمایید
-خانوم ما این لباسرو صب اومدیم ازتون خریدیم بعد خونه تنش کرد دید پشتش پارس
با تعجب گف.
-کودوم؟؟؟؟؟؟؟
لباسو نشون دادمو گف
-ای خدا...اره این خراب بود.اشتباه داده...ببخشید تورو خدا...
-نه خواهش میکنم.
-انتخاب میخواید بکنین باز
-کردیم.
-کودوم.
-ابیه ک اونجاس..
-بله میارم
رف بیاره دیدم مرجان داره نگام میکنه
-جونم گلم
-گفتم بدبخت میشیم الانااا
-وا چرا؟
-اخه گفتم شاید قبول نکنه.
-من فدای تو بشما..نمیکردم نمیکرد.فدا سرت
-مرسی
-فدات
اورد لباسو
-بفرمایید
-قیمتش همونه؟؟
-بله

-چ عالی
سریع گذاش تو جعبه و برگشیم طرف خونه
ساعت پنج و نیم بود
-وای چ گرمه ادرین
-اره
-کولرو بزن
کولر ماشینو زدمو ب راه ادامه دادیم.
رسیدیم خونه و سریع رفتیم تو.
-سلام همگی
(سمانه خانوم)-عوض کرد؟؟
-اره.گف خراب بوده
-اهان.خدارو شکر
-همگی ببخشید.من برم بخوابم.واقعا خستم
یهو دیدم مری سفت دسمو فشار داد
-کجا؟؟
-خستم ب خدا
-اخه دلم تنگ میشه
-تیوونه...
-تیوونه تو ام
-میای پیش من بخوابی؟؟
-باش
رفتیم تو اتاق
-مری تو روتخت بخواب
-نه تو بخواب
-من رو زمینم میتونم بخوابم.
-اصن چرا بقل هم نخوابیم؟؟
-چون یهو یکی میاد ناجوره
-از پس فردا ازاد ازادیم
-اره
سریع ی بالش و ی پتو برداشتمو انداختم رو زمین و خوابیدم.مرجانم شالشو دراورد و اون مو فرفریاشو باز کرد
-فرفری
-جونم؟
-بخواب
-چشم
-خوب بخواب
-باشه دیگه
دیدم از تخت اومد پایین و اروم بوسم کرد
-دوست دارم
-من بیشتر.
رف رو تخت ک من گفتم
-دستتو بده
-باوشه
دست همو گرفتیمو خوابیدیم.