سری دوم رمان پریسا کساییه که سری 1 رو نخوندن از تو مطال من میتونن پیدا کنن
صبح بیدار شدم دیشب به هیچ نتیجه ای نرسیدم که چی بگیرم کلا آدم سخت پسندیم
رفتم حموم آ سرد آخ که چقد خنک بود
بعدم صبحانه خوردم و یه زنگ زدم به یاسی:
من:الو یاسی خره
یه صدای پسر:الو بله بفرمایید
من:ببخشید یاسمن هس؟
پسره:نه شما ؟
من:به توچه ربطی داره اصن گوشی دوست من دست تو چیکار میکنه؟
صدای جیغ و داد یاسی که میگفتیاسر گوشیرو بده من میومد
فکم چسبید به زمین ینی این یاسر بود؟(داداش یاسی 2سال از خودش بزرگتره)
یاسی:الو پری
من:الو سلام یاسی خره
یاسی :خرخودتی زرتو بزن
من:چه صدای گرم و دلنشینی داشت این داداش شوما
یاسی:هوی من رو داداشم غیرت دارما
من:ببند در دروازه رو
یاسی:خب چیکا داشتی
من :میخواستم ببینم چی میخوای واسش بگیری؟
یاسی:یه کیف طلایی میخوام بگیرم تو چی؟
من:به هیچ نتیجه ای نرسیدم
یاسی:میگم بیا واسش ساعت بگیر
من:آره فکر خوبیه یه جا میشناسم که ساعتای شیکی و خوشگلی داره کنار همون پاساژه هستش
یاسی :باشه بای
من:بای
به ساعت نگا کردم 1بعد از ظهره فیسبوکمو باز کردمو با چن تا از دوستام چت کردم تا ساعت3
بابا:پری دخترم بیا پایین(اتاق من بالایه تقریبا15تاپله میخوره میره پایین به حال میرسه)
از پله ها اومدم پایین
بابا:دخترم قراره عمو اینا پس فرداشب بیان اینجا
وااااااااااااااااااااای نه اه من از باید قیافه ی نحس میلادو ببینم
من:بابا من امشب که خریدم فردا هم قراره برم تولد عسل خسته میشم خب(آره جون عمه ی نداشته ام)
بابا:اما دخترم این قرار فرق داره
گیج و منگ نگاش کردم
من:ینی چی؟
بابا :ینی میان خواستگاری
انگار که یه آب سرد خالی کرده باشن روم
من:بابا من با میلاد ازدواج نمیکنم جوابم منفیه الکی بهشون نگین فردا بیان
بابا:اما دخترم من بهشون گفتم
به حالت قهر از پله ها رفتم بالا و در کوبیدم
ادامه در پست بعدی....
صبح بیدار شدم دیشب به هیچ نتیجه ای نرسیدم که چی بگیرم کلا آدم سخت پسندیم
رفتم حموم آ سرد آخ که چقد خنک بود
بعدم صبحانه خوردم و یه زنگ زدم به یاسی:
من:الو یاسی خره
یه صدای پسر:الو بله بفرمایید
من:ببخشید یاسمن هس؟
پسره:نه شما ؟
من:به توچه ربطی داره اصن گوشی دوست من دست تو چیکار میکنه؟
صدای جیغ و داد یاسی که میگفتیاسر گوشیرو بده من میومد
فکم چسبید به زمین ینی این یاسر بود؟(داداش یاسی 2سال از خودش بزرگتره)
یاسی:الو پری
من:الو سلام یاسی خره
یاسی :خرخودتی زرتو بزن
من:چه صدای گرم و دلنشینی داشت این داداش شوما
یاسی:هوی من رو داداشم غیرت دارما
من:ببند در دروازه رو
یاسی:خب چیکا داشتی
من :میخواستم ببینم چی میخوای واسش بگیری؟
یاسی:یه کیف طلایی میخوام بگیرم تو چی؟
من:به هیچ نتیجه ای نرسیدم
یاسی:میگم بیا واسش ساعت بگیر
من:آره فکر خوبیه یه جا میشناسم که ساعتای شیکی و خوشگلی داره کنار همون پاساژه هستش
یاسی :باشه بای
من:بای
به ساعت نگا کردم 1بعد از ظهره فیسبوکمو باز کردمو با چن تا از دوستام چت کردم تا ساعت3
بابا:پری دخترم بیا پایین(اتاق من بالایه تقریبا15تاپله میخوره میره پایین به حال میرسه)
از پله ها اومدم پایین
بابا:دخترم قراره عمو اینا پس فرداشب بیان اینجا
وااااااااااااااااااااای نه اه من از باید قیافه ی نحس میلادو ببینم
من:بابا من امشب که خریدم فردا هم قراره برم تولد عسل خسته میشم خب(آره جون عمه ی نداشته ام)
بابا:اما دخترم این قرار فرق داره
گیج و منگ نگاش کردم
من:ینی چی؟
بابا :ینی میان خواستگاری
انگار که یه آب سرد خالی کرده باشن روم
من:بابا من با میلاد ازدواج نمیکنم جوابم منفیه الکی بهشون نگین فردا بیان
بابا:اما دخترم من بهشون گفتم
به حالت قهر از پله ها رفتم بالا و در کوبیدم
ادامه در پست بعدی....