اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جهان در جنگ ( نسخه فلشخور !! )

#1
سلام ! خسته نباشین ! یه استراحتی به اون چشای بدبخت بدین خب !! گناه داره .

خب من این ایده رو یه ساله تو ذهنم دارم ولی هیچ وقت حوصله نداشتم ک چیزی بنویسم ! بعد چند روز پیش از فرید پرسیدم و گفت خیلی بده و منم تصمیم گرفتم برای اینکه حرصشو در بیارم داستانو بنویسم . مقدمه افتضاحی بود .. میدونم !

خلاصه داستان :

همه چیز از روی شروع شد که جنگی در ایران و دیگر کشور ها به راه افتاد ! همه مردم به زندگی عادی خود ادامه میدادند که جنگی سخت و مرموز شروع کرد به نابود کردن کشورها ! هیچ کس نمیدونه دشمن اصلی کیه .. و راز های مشخص میشه .

ژانر : اکشن ، اجتماعی ، تخیلی :|

شخصیت ها تعداد محدودی هستن که هنوز مشخص نیست و از بچه های فلشخورن . ولی نمیشه همه رو داخلش جا داد !! و شخصیت ها هم کسایی هستن که باهاشون آشنایی دارم تا بتونم بهتر داستان رو پیش ببرم .
داستان از زبان سوم شخص روایت میشه و خیلی افتضاحه .

حدود یک ساعت بود که از شدت بیکاری روی تخت ولو شده بودم و بی هدف به گوشه و کنار اتاقم نگاه میکردم . سرم مانند ساعت تیک تاک میکرد و گرمایی نفرت انگیز وجودم را فرا گرفته بود .در خانه تنها بودم و پدر و مادرم به مهمانی رفته بودند . تصمیم گرفتم به بالکن بروم تا کمی باد به صورتم بخورد و از گرمای بدنم کاسته شود ، به هر سختی ای که بود از جایم بلند شدم و به بالکن رفتم ، هوا را مانند جاروبرقی به داخل شش هایم هدایت کردم!
به آسمان نگاه کردم ،  هوا در حال تاریکی بود و نوری صورت نامنظم در افق دیده میشد ، خورشید نبود ، چون درست برخلاف جهت آن نور در حال غروب بود . جرقه ای در ذهنم زد ، تلویزیون ! سریع به هال هجوم بردم و دستپاچه دنبال کنترل تلویزیون میگشتم . پیدایش کردم و سریع آن را روشن کردم :
" در آسمان کرمان و برخی از شهرهای شرقی کشور مانند مشهد ، بیرجند ، زاهدان و .. به طور ناگهانی حمله های هوایی صورت گرفته . از همشهریان عزیز و شهرهای حومه خواهشمندیم در خانه هایشان در امن ترین جای ممکن باقی بمانند . خطوط مخابرات دچار مشکل شده اند و امکان برقراری ارتباط ممکن نیست . تکرار میکنم لطفا در خانه هایتان باقی بمانید "
نباید دست روی دست میگذاشتم و مانند بچه ها در گوشه ای امن از خانه کز میکردم ، باید میرفتم پیش پدر و مادرم . لباس و وسایل مورد نیاز برای چند مدت را برداشتم . ممکن بود دیگر به خانه برنگردم ! چاقوی جیبی ای هم برا اطمینان برداشتم و از خانه بیرون زدم. تا خانه عمه ام راه زیادی را باید میرفتم . هیچ کس در خیابان ها نبود . چراغ های خانه ها همه خاموش بود و در تعداد کمی از ان ها نوری دیده میشد. چراغ های بلوار و خیابان ها روشن بودند و همین یک دلگرمی برایم بود.
نفس نفس میزدم . راه زیادی طی کرده بودم تا به خانه عمه ام برسم. و حالا که در میزدم کسی در را باز نمیکرد . تصمیم گرفتم از در بالا بروم. پایم را روی میله ی اول گذاشتم و بعد دستم را .. مانند اینکه از نردبان بالا بروم شروع کردم به بالا رفتن . پایم را روی دیوار کنار در گذاشتم و روی آن نشستم و خود را از دیوار آویزان کردم و به پایین پریدم. چراغ های خانه خاموش بود و سکوتی نفرت انگیز محیط را فرا گرفته بود. از حیاط عبور کردم و خود را به در ورودی رساندم . پدر و مادرم را صدا کردم اما جوابی نشنیدم . عجیب بود ، اگر پنهان شده بودند ، پس چرا جوابم را ندادند ؟
در را هل دادم و وارد شدم . کلید برق را زدم و اطراف را نگاه کردم . ترس برم داشته بود .. اگر کسی در خانه بود و به من حمله میکرد یا اتفاقی برای پدر و مادرم افتاده بود چه کاری میتوانستم انجام دهم ؟ در حال گشتن بودم که ناگهان برق قطع شد. سریع کوله ام را در اوردم و دنبال چراغ قوه گشتم . آن را برداشتم و سریع روشن کردم . گیج شده بودم ، نمیدانستم باید چه کاری بکنم. حالا که پدر و مادرم را پیدا نکرده بودم به کجا باید میرفتم ؟ خانه هم که امن نبود . ممکن بود حتی نیروی زمینی هم حمله کرده باشد . ولی نمیتوانست به این زودی ها به مرکز برسد . پس وقت کمی داشتم !
بی هدف و ناامید در پیاده روی خیابان اصلی قدم برمیداشتم. گوشی ام هنوز آنتن نداشت و کاری از دستم بر نمی آمد . به سمت پارک جنگلی رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم . باید به سمت کلانتری میرفتم . شاید میتوانستم آنجا پدر و مادرم را پیدا کنم . ناگهان صدای انفجار از نزدیکی به گوش رسید و رشته افکارم را پاره کرد . سریع زیر صندلی قایم شدم . صدای انفجار مدام ادامه داشت مثل اینکه بمب باران شده بود. اگر هواپیماها به پارک جنگلی بمب پرتاب میکردند درخت ها آتیش میگرفتند و کارم تمام بود ! سریع از زیر صندلی بیرون امدم . باید از پارک جنگلی بیرون می آمدم ولی اگر به سمت خیابان اصلی میرفتم باز هم کارم تمام بود ! در جهت دیگری از پارک جنگلی شروع کردم به دویدن و به یک کوچه رسیدم. در یک خانه قدیمی باز بود. معطل نکردم و به سمت حیاط خانه هجوم بردم و در را بستم :
- کسی اینجاست ؟
جوابی نشنیدم . پس به داخل خانه رفتم و سریع از یخچال آن یک بطری آب برداشتم و سر کشیدم :
- لعنتی من همه چیو برداشتم یادم رفت یه بطری آب همراه خودم بردارم !!
حدود یک ساعت می شد که دیگر صدای انفجار و هواپیما نمی آمد . تصمیم گرفتم از خانه بیرون بیایم و به سمت کلانتری بروم.  راه را گم کرده بودم و مجبور بود به خیابان اصلی بروم . هنگامی که از کوچه بیرون امدم و به سمت پارک جنگلی رفتم با صحنه بدی مواجه شدم ، خیابان اصلی و خانه های اطراف آن نابود شده بودند . آسفالت ها کنده شده بود و بوی دود همه جا را گرفته بود . برق هم قطع شده بود و آتش اطراف را روشن میکرد . چه بلایی سر شهرم آمده بود ؟ نمیتوانستم آن صحنه را ببینم پس به سرعت خود افزودم و از خیابان اصلی شهر دور شدم و به سمت کلانتری رفتم .
موقعی وارد کلانتری شدم حس بچه ای را پیدا کردم که پدر و مادرش را گم کرده و در حال گریه و زاری است !! تعداد سربازها از همیشه کمتر بود . به سمت کابین کنار در ورودی رفتم . سربازی روی صندلی نشسته بود :

- ببخشید .

سرش را برگرداند . مثل اینکه تعجب کرده بود :
- خانوم شما اینجا تک و تنها چیکار میکنین ؟
- من .. پدر و مادرم رو پیدا نمیکنم . خونه هم امن نبود نمیدونستم باید کجا برم !
- و .. شما موقع بمب بارون کجا بودین ؟!
- نزدیک خیابون اصلی بودم ولی تونستم فرار کنم . میشه انقد سوال نپرسین ؟ میتونین کمکم کنین ؟
- شما کامل به اخبار گوش ندادین مثل اینکه . نیروهای ما تا جایی که تونستن همه مردم رو به منطقه امنیتی بیرون شهر بردن . برید توی ساختمون اصلی و اولین راهروی سمت چپ ، دومین اتاق سمت راست بشینید تا با چند نفر دیگه به منطقه امنیتی برده شین . شاید پدر و مادرتون هم همونجا باشن .
از عصبانیت ، دلم میخواست با چاقویم به طرفش حمله کنم ! کلافه دستی بر روی صورتم کشیدم و راهم را به سمت اتاقی که سرباز گفته بود به پیش گرفتم . اصلا نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد .
پاسخ
 سپاس شده توسط omidkaqaz ، Apathetic ، ÆҐÆŠĦ ، خخخخ ، Faust ، eNorto ، ~ CrAzY HuMaN ~ ، ๒lคςк ๔єค๔ ، L²evi ، CTG ، Brooklyn Baby ، Berserk ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ( lιεβ ) ، ارش خان ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، *Nafas* ، mr.destiny ، ρѕуcнσραтн ، beber2003 ، Titiw ، Spell † ، Aiden Pearce ، ∆ MeRzaD ∆ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، PISHY ، an idiot ، Dead Silence ، FARID.SHOMPET ، sober ، Interstellar ، # αпGεʟ ، Wєιяɗ ، || Mιѕѕ α.η.т || ، eɴιɢмαтιc ، saba 3 ، ✘Nina✘ ، باران20 ، Tɪɢʜᴛ ، ~ aylin ~ ، αѕтer
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
جهان در جنگ ( نسخه فلشخور !! ) - Mason - 06-08-2015، 22:17

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت.
  ترسناکترین و کوتاه ترین داستان جهان
  تیکه دلگرم کننده ... نسخه سوم
  معرفی رمان کاربران سایت فلشخور
  100 رمان برتر جهان (100 world premieres)
Exclamation ****10 رمان برتر جهان****
  پرفروش ترین کتاب های جهان
  خلاصه بعضی از رمان های مشهور جهان
  داستان های کوتاه پند اموز(ارزش خوندن دارن نسخه دو)
  50 رمان معروف جهان

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان