امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣

#12
داستان : بچه های فلش در تایــتانیــکــ« ._.!
دو قسمَـــت
شخصیـــت ها : ایــمان علی غزل فریـــد
و داستان :
1_ تو فلشخور بودیم که من پینهاد کردم بریــم سفر  فریــد گُفت بریــم سرزمیــن هیتلر :||
من گُفتمـ بریـــم قُطب جُنوب .____.!
غزل گُفت بریـــم کافی شاپ :|||||||!
  ایمان گُفت بریــم قهوه خونهـ .___.
به ایـــن نتیجه رسیدیم بریم سواحِل هاوایی! با تایــتانیکــ :|
تایتانیک مَعروف« وسایِلُ جمع کردیــم  اول از تهران رفتیــم طرفای بندرعباس  جُنوب کشور  بعدش از اونجا با تاتانیـــک راه افتادیم مسیرمون خیلی طولانی بود!
تو راهـ بودیــم کهـ گُفتمـ فریـــد بیا بریــم رو عَرشه کشتی دریا رو ببینیم من خوابم نمیاد رفتیــم همینجوری خیرهـ شدیــم  هرچقدر کشتی جلوتر میرفت هوا سرد تر میشد   که  یه دفعه تایتانیک با یه صَخره برخورد کرد!..
تایتانیکــ داشت میرفت زیر آب  تا جایی که رفت  ما هم رو آب موندیم بعضیا که شنا بلد نبودن غرق شدن آب واقعا سرد بود یه تیکه چوب پیدا کردمـ از اونجایی که من خیلی وقتهـ شنا کار میکنم «« شنا بلد بودم
 دست بچه هارو گرفتم بردمشون روی یه تیکه چوب فرید و غزل جا شدن فقط دو نفر جا میشدن! من هنوز تو آب بودم و یَخ زدن رو احساس میکردم دیدم ایمان جا نداره بشینه ممکنه جونش بخطر بیفته گُفتم 
ایمان بیا رو پشت من سوار شو همینجوری که دستشو گرفته بودم بردمش رو پشتم دیگه خیالم راحت بود! مرگــ رو احساس کردم پَس چشمامو بستمـ و گُفتمـ خُدایا از گُناهان من بگذر و چشمام بسته شُد!
برای همیشه بخواب رفتمـ ولی این چیزی بود که من فکر میکردم میدونید وقتی انسان میمیرهـ تا چند ساعت هنوز مغزش کار میکنهـ؟ بخاطر همین صدای غزل و فرید رو شنیدَمـ فریــد منُ در آغوش گرفت گُفت نه
تو قرار نیست بمیری  نه تو قرار نیست بمیری >_<
من گُفتمـ من هنوز ازدواج نکردم خودت بمیری! :|
گُفت دیالوگِت رو فراموش کردی اَهـ آرهـ یادم رفت کات آقا کات (;
فیلم خوبی شُد! -_^



2_ این دفعهـ واقعا میخواستیــم بریم رفتیــم نزدیکای هاوایی بودیم که تایتانیک رو نگه داشتن و سوار قایق شُدیــم چون تا اونجا کشتی نمیتونست بیاد اون عمقش کمتر بود داشتیــم میرفتیم با قایق که قایق سوراخ شُد!  گُفتم چیکار کنیم چیکار نکنیم گُفتم سریع تر پارو بزنیــد فریــدُ ایمان داشتن پارو میزدن!  که قایق دیگه داشت میرفت زیر اب که یه دفعه قایق چوبی شکست! آب رفت داخِلش اونم کُهنه بود سنگینی آب شکوندش  رسیدیم تقریبا  از قایق پریدیم بیرون تا زانو تو آب بودیم و شانس آوردیم واقعا, من سه نفرو نمیتونستم با شنا کردن نهایی بیارم! ..
رسیدیم اونجا دیدیم بَه بَه چه شَود!
 تو هتل که نه یه خونه ای بود اجارش کردیم .. بعدش اومدیم تو ساحل هاوایی! آفتاب بگیریمـ گُفتمـ اینجا زنونهـ ندارهـ این غزل برهـ؟ دیدیم نه قاطیه همه جا ! گُفتیم پَس غزل تو همینجوری آفتاب بگیر
منُ فرید ایمان پیرانامونو در آوردیمُ رفتیــم زیر آفتاب یه عینک دودی اَم زدیم!دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣  خعلی حال میداد, بعد گُفتم برم شنا, رفتمـ  شنا کردن بقیه شنا بلد نبودن فرید اینا..
من رفتمـ, فرید گُفت علی منم بیام گُفتم, بیا پَس دستتو بده من«
رفتیمـ تو آب فریــد گُفت خیلی حال میده, گُفتم آرهـ چون الان سوارمن شدی منم عین اَسب آبی دارمـ تو آب میتازمـ! ._.


یه هفته ای موندیــمـ بعدش برگشتیـــم! دیدیم غزل رفتهـ کُلی لباس زنونهـ گرفتهـ! :||  گُفتیــم میخوای چیکار گُفت میخوام تو فلش همهـ دُخترا چششون از حسادَت درآد .________.
و پایان ایــن داستان <:
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، sober ، Silver Sun ، ( lιεβ ) ، Berserk ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، FARID.SHOMPET ، omidkaqaz ، || Mιѕѕ α.η.т || ، ✘Nina✘ ، ÆҐÆŠĦ ، vampire whs ، mr.destiny ، girl of chaos ، {HoSsein_83} ، Mαяѕє


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣ - ʜɪᴅᴅᴇɴ - 14-08-2015، 10:32


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان