09-11-2015، 1:20
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-11-2015، 1:50، توسط ابراهیم هادی.)
[rtl]شخصیت عباس افندی[/rtl]
[rtl] عباسافندی فرزند حسینعلیبهاء مرد شماره سوم در فرقه بهائیگری است؛ او در زیرکی و سیاست و بافندگیهای مرموزانه در نوسازی بهائیگری بینظیر بوده است؛ وی درسال ۱۲۶۰ هجری در تهران متولد شد. عباسافندی که او را عبدالبهاء و مرکز میثاق و غصن اعظم مینامند، چنان که از نوشتههایش (مقاله شخصی سیاح و مفاوضات و الواح مختلفه) استفاده میشود در تحصیل علوم گوناگون ادبی و عقلی زحمات زیادی را متحمل شده است. وی که هشتسال و اندی در تهران، و دوازدهسال در بغداد، و پنجسال در ادرنه، و بقیه عمر را در عکّا و حیفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنامالله (گوسفندان خدا) را یاد گرفت و در میان این کشمکشها و تبعیدها، تجربهها آموخت، و به رموز و ترفندهای نفوذ در دیگران آگاه گردید. او به مراتب از پدرش حرفهایتر بود، بلکه به گفتههای پدر سر توجیههات و صورتی داد، و با توجیهات مضحک به ایرادهایی که از طرف پیروان باب و صبح ازل و دیگران میشد جواب میداد، بهائیان عباس افندی را در همهی شئون، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را در میان هیولایی از افسانهها و دروغها قرار دادهاند. وی طبق وصیت پدر به عنوان جانشین حسینعلیبهاء تعیین شد، و مطابق این وصیت نامه بعد از او، میبایست برادرش محمدعلی (غصناکبر) جانشین پدر گردد[۱] ولی پس از فوت حسینعلی بین این دو برادر (عباسافندی و محمدعلی) برسر ریاست کشمکش سختی در گرفت، که از کشمکش حسینعلی و برادرش میرزایحیی سختتر بود، و هرکدام پیروانی پیدا کردند و بازار فحش و ناسزا و جنگوستیز بین آنها رواج یافت. عباسافندی پیروان خود را میثاقی (وفادار) نامید زیرا آنها را نسبت به خودش (مرکز میثاق) وفادار یافت و پیروان میرزامحمدعلی را به عنوان «ناقضین» یعنی شکننده وصیت پدر معرفی کرد. سرانجام عباس افندی هم تلافی کرد و برخلاف وصیت پدرش که میبایست بعد از خودش برادرش محمدعلی جانشین شود، دخترزادهاش شوقیافندی را جانشین خود ساخت.[۲] عباسافندی که از راههای مختلفی در راه تبلیغ بهائیگری تلاش میکرد، پا را فراتر گذاشت، مبلغینی را به آمریکا فرستاد و سرانجام خودش نیز سفری به آمریکا کرد، گرچه در این مسافرت به نتیجه کامل و دلخواه نرسید، اما لانه فساد و جاسوسی را در آن سامان راه انداخت که اثرش بعدها آشکار گشت، بهائیان میگویند: او در این مسافرتها نزدیک هفتاد نفر را بهائی کرد. او به استعمار غرب دست داده بود، و در راه فعالیت خود بطور مرموزی از ناحیهی استعمارگران یاری میشد. او سه کتاب به نامهای (مقاله شخصی سیاح -که در تاریخ باب و بهاء نوشته شده و مؤلف آن یک سیاح گمنام معرفی شده است- و کتاب مفاوضات -که به نظر بهائیان این کتاب پس از فرائد گلپایگانی علمیترین کتاب بهائیان است - و كتاب الواح و مکاتیب و نامههایی که او به اشخاص مختلف نوشته و بهائیان آنها را جمعآوری کرده و به نام مکاتیب به چاپ رساندهاند) سرانجام در ۷۵ سالگی که بیشتر عمرش را در عکّا و حیفا بهسر میبرد در تاریخ ۲۷ ربیعالاول ۱۳۴۰ هجری قمری از دنیا رفت.[۳] از کتب بهائیان استفاده میشود که عباسافندی تا آخرین روز عمر، به مسجد مسلمانان میرفته و در نماز جماعت آنان شرکت میکرده است.[۴] که این مطلب بسیار جای تأمل دارد...
اگر میرزاعباس با پدرش میرزا حسینعلی و همچنین با علیمحمد باب مقایسه شود، آنگاه دانسته میشود اینان تا چه اندازه با هم تفاوت داشتهاند، مثلا در نوشتههای این مرد با همه اغلاط ادبی، املائی، تاریخی، علمی و غیره که دارد از آن مهمل بافیها که نوشتههای باب و حسینعلی پر از آنهاست، هیچ اثری نیست، و همچنین از پرداخت به حساب ابجد و استدلال به آن. بلکه تا توانسته این مذهب نوظهور را از این جهات مسخره و زننده منسلخ کرده که از این جهت جنبهی اخلاقی و اجتماعی به وی داده است. بالاتر از اینها او تا توانسته کوشیده است با انکار کردن حقایق و جعل و نشر مشتی دروغ به نام جریانهای تاریخی، لکههای ننگین و رسوايی و نقاط ضعف را از دامن بابیت و بهائیت بزداید و واقعیت را در انظار بهکلی دگرگون سازد. گرچه او نتوانست حوادث تاریخی را به کلی عوض کرده و حقایق را از انظار پنهان دارد ولی درمیان بهائیان چشم و گوش بسته که نوشتههای او را وحی منزل میپنداشتند به هدف خود رسید و حقایق را از نظر آنها پنهان ساخت. ما به خوبی دریافتیم چنان که هر بینندهای در مییابد، اگر تدبیر، پشتکار، هوشیاری و اقدامات و فعالیتهای شبانه روزی و بند و بستهای سیاسی میرزا عباس نبود؛ چندی نمیگذشت بساط بتپرستی مدرن قرن بیستم، با افتضاح و رسوایی جمع و بساطش برچیده میشد. او بود که با دست و دلبازیها و بند و بستهای سیاسی و نیرنگهای رنگارنگ نگذاشت زحمتهای چندین ساله پدرش به هدر برود و تا حد زیادی سرو سامانی به مکتب خود بخشید.[/rtl]
اگر میرزاعباس با پدرش میرزا حسینعلی و همچنین با علیمحمد باب مقایسه شود، آنگاه دانسته میشود اینان تا چه اندازه با هم تفاوت داشتهاند، مثلا در نوشتههای این مرد با همه اغلاط ادبی، املائی، تاریخی، علمی و غیره که دارد از آن مهمل بافیها که نوشتههای باب و حسینعلی پر از آنهاست، هیچ اثری نیست، و همچنین از پرداخت به حساب ابجد و استدلال به آن. بلکه تا توانسته این مذهب نوظهور را از این جهات مسخره و زننده منسلخ کرده که از این جهت جنبهی اخلاقی و اجتماعی به وی داده است. بالاتر از اینها او تا توانسته کوشیده است با انکار کردن حقایق و جعل و نشر مشتی دروغ به نام جریانهای تاریخی، لکههای ننگین و رسوايی و نقاط ضعف را از دامن بابیت و بهائیت بزداید و واقعیت را در انظار بهکلی دگرگون سازد. گرچه او نتوانست حوادث تاریخی را به کلی عوض کرده و حقایق را از انظار پنهان دارد ولی درمیان بهائیان چشم و گوش بسته که نوشتههای او را وحی منزل میپنداشتند به هدف خود رسید و حقایق را از نظر آنها پنهان ساخت. ما به خوبی دریافتیم چنان که هر بینندهای در مییابد، اگر تدبیر، پشتکار، هوشیاری و اقدامات و فعالیتهای شبانه روزی و بند و بستهای سیاسی میرزا عباس نبود؛ چندی نمیگذشت بساط بتپرستی مدرن قرن بیستم، با افتضاح و رسوایی جمع و بساطش برچیده میشد. او بود که با دست و دلبازیها و بند و بستهای سیاسی و نیرنگهای رنگارنگ نگذاشت زحمتهای چندین ساله پدرش به هدر برود و تا حد زیادی سرو سامانی به مکتب خود بخشید.[/rtl]
[rtl]پینوشت:
[۱]. ادعیه حضرت محبوب، حسینعلینوری ص۴۱۸، دارالنشر بهائیت در برزیل ۱۹۹۲.
[۲]. شوقیافندی، پسر ضیائیه دختر بزرگ عبدالبهاء بود.
[۳]. شرح مفصل تاریخ عباسافندی، جلد۲ ص ۱۶ و جمال ابهی ص۱۴۷-۱۷۴.
[۴]. رحیق مختوم (جلد ۲ ص ۷۶۷) و کواکبالدّریه (ج ۲ ص۲۰۰)[/rtl]
[۱]. ادعیه حضرت محبوب، حسینعلینوری ص۴۱۸، دارالنشر بهائیت در برزیل ۱۹۹۲.
[۲]. شوقیافندی، پسر ضیائیه دختر بزرگ عبدالبهاء بود.
[۳]. شرح مفصل تاریخ عباسافندی، جلد۲ ص ۱۶ و جمال ابهی ص۱۴۷-۱۷۴.
[۴]. رحیق مختوم (جلد ۲ ص ۷۶۷) و کواکبالدّریه (ج ۲ ص۲۰۰)[/rtl]
[rtl]ادّعای خدایی و خدا آفرینی حسینعلی نوری[/rtl]
[rtl]ادیان آسمانی و توحیدی همگی دارای سه اصل مشترک میباشند که اولین آن اعتقاد به خدای یکتا میباشد؛ ادیان آسمانی و شرایع الهی در اساس و اصول با هم تفاوتی ندارند. اصول و معارفی که بر حضرت آدم (علیه السلام) وحی شده، با آنچه بر پیامبرخاتم (صلی الله علیه و آله) نازل گردیده، بر یک اساس و با یک هدف بوده است. پیروان فرقه خود ساخته بهائیت نیز خود را خداپرست دانسته و مدعی هستند که بهاءالله خدا نیست و بندهای از بندگان خدا میباشد، به علاوه این، به مقام مظهریت الهی نیز رسیده است. اما ما با بررسی سخنان بهاءالله و بزرگان بهائی به مطلبی غیر از این برمیخوریم و متوجه میشویم آنچه که در واقع موجود است با آنچه که بهائیان مبنی بر یکتايی خداوند معتقداند، زمین تا آسمان فرق میکند. سران این فرقه که پیروانشان را اغنامالله (گوسفندان خدا) نامیدند در بیانات و نوشتههای ایشان مکررا خود را همان خدای یکتا معرفی کردهاند؛ مطلبی بس مفتضح که حتي كودكان با شنیدن آنها به سخرهشان میگیرند؛ مگر با عقل جور در میآید کسی که خود مثل تمامی بندگان میخورد، میآشامد، راه میرود، محتاج است، به زندان میرود و توان خلاصی از آن را ندارد، خدا باشد؟! البته مبلغان بهائی توجیه میکنند که این سخنان و ادعاها، همچون شطحگویی عرفا میباشد که این توجیه همانند (تشبث غریق بکل حشیش است) و هیچ منبع علمی ندارد و هیچکدام یک از عرفا تا به حال چنین ادعاهای (خدایی) گزافهای نکردهاند.
ادعاهای خدایی حسینعلیبهاء، در کتابهایش و کتابهای بهائیان از حد شماره خارج است که ما به چند نمونه بسنده میکنیم: مورد اول: حسینعلی در کتاب مبین میگوید: «إسمع مایوحی من شطر البلاء علی بقعه المحنه و الابتلاء من صدره القضاء انه لا اله الا أنا المسجونالفرید.[۱] بشنو آنچه از شطر بلا بر بقعه محنت و گرفتاری از سینه قضا وحی میشود که نیست خدایی جز من زندانی تنها». مورد دوم: در همین کتاب نیز چنین میگوید: «إن الّذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی احد من احبائه إن هذا إلا ظلم مبین.[۲] آن خدایی (حسینعلی) که جهان را برای خودش خلق کرده، او را منع میکنند که به یکی از دوستانش بنگرد، این ظلم آشکاری است». مورد سوم: در کتاب بدیع میگوید: «إنه یقول حینئذ أنّنی آنا الله إلّا أنا کما قال النقطه من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد.[۳] او (حسینعلی) در این زمان میگوید: من همان خدایم و خدایی جز من نیست، چنان که نقطه (علیمحمد باب) نیز از پیش میگفت، و کسی که بعد از این میآید بعینه همین را خواهد گفت». مورد چهارم: حسینعلی در کتاب مبین میگوید: «قل یری فی هیکلی إلا هیکل الله، و لا فی جمالی إلّا جمال الله، ولا فی کینونتی إلّا ذاته و لا فی حرکتی إلّا حرکته، و لا فی سکونی إلّا سکونه، ولا فی قلمی إلّا قلمه، العزیز المحمود؛[۴] بگو در هیکل من دیده نمیشود مگر هیکل خدا، و در جمالم دیده نمیشود مگر جمال خدا، و در کینونت ساختار و ذاتم دیده نمیشود مگر کینونت و ذات خدا، و در حرکت و سکونم دیده نمیشود مگر حرکت و سکون خدا، و در قلمم دیده نمیشود مگر قلم خدا که غالب و پسندیده است».
ادّعای خداآفرینی بهاء: حسینعلیبهاء به همین منوال ادعای خدایی میکرد و بیشرمی را به حد اعلی میرساند، تا اینکه یکی از شاگردان (نبیلزرندی) رتبه خدایی را برای او نپسندید، و او را به مقام بالاتری راهنمایی کرد. در کتاب هشت بهشت شعری آمده (که ظاهرا از نبیلزرندی) خطاب به حسینعلی سبب شد که میرزا بهاء پا را از رتبه خدایی فراتر نهد و مدعی خداسازی شود شعر از این قرار است: «خلق گوید خدایی، من اندر عجب آیم / پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدایی».[۵] لذا عباس افندی در مکاتیب خود گوید: «حسینعلی بهاء ادعای خداآفرینی کرد و در قصیده و رقائیه گفت: کل الالوه من رشح امری تألّهت / و کل الربوب من طفح حکمی تربّبت» (یعنی همه خدایان از رشحات (و آثار) فرمانم به خدایی رسیدند و همه پروردگاران از لبریزی حکم من پروردگار گشتند.)[۶] با صرف نظر از این ادعای وی متوجه این نکته میشویم که وی قائل به وجود چندین خدا بوده است و بنابراین اقرار وی، بهائیت به هیچوجه آئین یکتاپرستی نمیباشد. نکته دیگری که تذکرش لازم است اینکه، بعضی (چون میرزا ابوالفضل گلپایگانی) خواستهاند کلمه ربّ را به معانی دیگری غیر از خدا تأویل و توجیه کنند، پاسخ آنها روشن است و آن اینکه اولا ربّ و رتبه ربوبیّت در عرف نخست به همان خدا اطلاق میشود و ثانیا حتی اگر این مدعا را بپذیریم آیا لفظ (إله و الله) را میتوان توجیه کرد، با توجه به اینکه حسینعلی بهاء در ادعاهای خود در بسیاری از موارد خود را (إله و الله) معرفی میکند؟! کلام خود را با جمله عباس افندی به پایان میرسانیم و نتیجه گیری را واگذار میکنیم به اشخاص حقیقت طلب؛: «چه که اظهار الوهیّت و ربوبیّت، بسیاری نمودهاند، حضرت قدوس روحیله الفداء یک کتاب در تفسیر صمد نازل فرمودند که از عنوان کتاب تا نهایتش (إنّی أنا الله)(من همان خدا هستم) را در قریه بدشت (نزدیک شاهرود) تا عنان آسمان به اعلی النّداء بلند نموده و همچنین بعض احباء در بدشت».[۷][/rtl]
ادعاهای خدایی حسینعلیبهاء، در کتابهایش و کتابهای بهائیان از حد شماره خارج است که ما به چند نمونه بسنده میکنیم: مورد اول: حسینعلی در کتاب مبین میگوید: «إسمع مایوحی من شطر البلاء علی بقعه المحنه و الابتلاء من صدره القضاء انه لا اله الا أنا المسجونالفرید.[۱] بشنو آنچه از شطر بلا بر بقعه محنت و گرفتاری از سینه قضا وحی میشود که نیست خدایی جز من زندانی تنها». مورد دوم: در همین کتاب نیز چنین میگوید: «إن الّذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی احد من احبائه إن هذا إلا ظلم مبین.[۲] آن خدایی (حسینعلی) که جهان را برای خودش خلق کرده، او را منع میکنند که به یکی از دوستانش بنگرد، این ظلم آشکاری است». مورد سوم: در کتاب بدیع میگوید: «إنه یقول حینئذ أنّنی آنا الله إلّا أنا کما قال النقطه من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد.[۳] او (حسینعلی) در این زمان میگوید: من همان خدایم و خدایی جز من نیست، چنان که نقطه (علیمحمد باب) نیز از پیش میگفت، و کسی که بعد از این میآید بعینه همین را خواهد گفت». مورد چهارم: حسینعلی در کتاب مبین میگوید: «قل یری فی هیکلی إلا هیکل الله، و لا فی جمالی إلّا جمال الله، ولا فی کینونتی إلّا ذاته و لا فی حرکتی إلّا حرکته، و لا فی سکونی إلّا سکونه، ولا فی قلمی إلّا قلمه، العزیز المحمود؛[۴] بگو در هیکل من دیده نمیشود مگر هیکل خدا، و در جمالم دیده نمیشود مگر جمال خدا، و در کینونت ساختار و ذاتم دیده نمیشود مگر کینونت و ذات خدا، و در حرکت و سکونم دیده نمیشود مگر حرکت و سکون خدا، و در قلمم دیده نمیشود مگر قلم خدا که غالب و پسندیده است».
ادّعای خداآفرینی بهاء: حسینعلیبهاء به همین منوال ادعای خدایی میکرد و بیشرمی را به حد اعلی میرساند، تا اینکه یکی از شاگردان (نبیلزرندی) رتبه خدایی را برای او نپسندید، و او را به مقام بالاتری راهنمایی کرد. در کتاب هشت بهشت شعری آمده (که ظاهرا از نبیلزرندی) خطاب به حسینعلی سبب شد که میرزا بهاء پا را از رتبه خدایی فراتر نهد و مدعی خداسازی شود شعر از این قرار است: «خلق گوید خدایی، من اندر عجب آیم / پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدایی».[۵] لذا عباس افندی در مکاتیب خود گوید: «حسینعلی بهاء ادعای خداآفرینی کرد و در قصیده و رقائیه گفت: کل الالوه من رشح امری تألّهت / و کل الربوب من طفح حکمی تربّبت» (یعنی همه خدایان از رشحات (و آثار) فرمانم به خدایی رسیدند و همه پروردگاران از لبریزی حکم من پروردگار گشتند.)[۶] با صرف نظر از این ادعای وی متوجه این نکته میشویم که وی قائل به وجود چندین خدا بوده است و بنابراین اقرار وی، بهائیت به هیچوجه آئین یکتاپرستی نمیباشد. نکته دیگری که تذکرش لازم است اینکه، بعضی (چون میرزا ابوالفضل گلپایگانی) خواستهاند کلمه ربّ را به معانی دیگری غیر از خدا تأویل و توجیه کنند، پاسخ آنها روشن است و آن اینکه اولا ربّ و رتبه ربوبیّت در عرف نخست به همان خدا اطلاق میشود و ثانیا حتی اگر این مدعا را بپذیریم آیا لفظ (إله و الله) را میتوان توجیه کرد، با توجه به اینکه حسینعلی بهاء در ادعاهای خود در بسیاری از موارد خود را (إله و الله) معرفی میکند؟! کلام خود را با جمله عباس افندی به پایان میرسانیم و نتیجه گیری را واگذار میکنیم به اشخاص حقیقت طلب؛: «چه که اظهار الوهیّت و ربوبیّت، بسیاری نمودهاند، حضرت قدوس روحیله الفداء یک کتاب در تفسیر صمد نازل فرمودند که از عنوان کتاب تا نهایتش (إنّی أنا الله)(من همان خدا هستم) را در قریه بدشت (نزدیک شاهرود) تا عنان آسمان به اعلی النّداء بلند نموده و همچنین بعض احباء در بدشت».[۷][/rtl]
[rtl]پینوشت:
[۱]. کتاب مبین، حسینعلینوری ص۲۸۶.
[۲]. کتاب مبین، حسینعلینوری ص۲۹۲، همچنین در ص۸۰ خطاب به ملکه لندن کرده و خود را خدا معرفی میکند.
[۳]. کتاب بدیع، ص۱۵.
[۴]. کتاب مبین ص۲۱.
[۵]. تألیف ادوارد براون یا شیخ احمد روحی و یا میرزا آقاخان کرمانی.
[۶]. مکاتیب، عباس افندی ج۲ ص۲۵۵.چاپ شیخ فرجالله.
[۷]. مکاتیب عبدالبهاء، ج ۲ ص۲۴۵، چاپ شیخ فرجالله.[/rtl]
[۱]. کتاب مبین، حسینعلینوری ص۲۸۶.
[۲]. کتاب مبین، حسینعلینوری ص۲۹۲، همچنین در ص۸۰ خطاب به ملکه لندن کرده و خود را خدا معرفی میکند.
[۳]. کتاب بدیع، ص۱۵.
[۴]. کتاب مبین ص۲۱.
[۵]. تألیف ادوارد براون یا شیخ احمد روحی و یا میرزا آقاخان کرمانی.
[۶]. مکاتیب، عباس افندی ج۲ ص۲۵۵.چاپ شیخ فرجالله.
[۷]. مکاتیب عبدالبهاء، ج ۲ ص۲۴۵، چاپ شیخ فرجالله.[/rtl]