امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#3
از روی نرده سر خوردم که صدای مامان تو خونه پیچید ترییییییییییی
_جانم دوروتی جانم
مامی با عصبانیت*کجا به سلامتی
_قرار دارم مامی زود میام
*تا نه خونه باش مهمون داریم
گونشو بوسیدم okوبای
سوار پرشیام شدم و روندم سمت کافی شاپ ستاره. وارد کافی شاپ شدم داشتم این ور اون ور رو نگاه میکردم که صدای از پشت سرم گفت موشی
هییییییییییین
*مردم از ترس
صندلی رو بیرون کشید با اشاره سرش نشستم.
_توضیح بده
-چیو
_دلیل بیخوابی های شبانتو ترلان تو چت شده؟؟؟
سرم و رو انداختم پایین اول و اخر باید به یکی میگفتم و بهترین گزینه آرتان بود.
_وارد اتاقم میشه با صدای بلندی میگه واکن اون چشارو چشمام رو باز میکنم صورت زخمیش رو میبینم میاد لب تخت میشینه یگو مامان بابات کجان دنیل و دروتی کجان با ترس نگاهش میکنم موهام رو میپیچونه دور دستشو میکشه اگه نگی کجان همینطوری کل خونرو باهم میگردیم بهش نگاه میکنم اتاق مامانینارو نشونش میدم و اینجا با وحشت از خواب میپرم.
سرم رو میارم بالا بارنگ پریده چشمای مبهوت نگاهم میکنه.
آرتان*توبرو خونه من خودم میام به مامانینا بگو نگران نشن
_باشه بای.

_سلام به خانوم ها وقایان سانیت
عمه دایانا-سلام تری بانو
عمو و دایی و بابا گروه سروده جان تو*سلام خانوم بلا
خاله مامانم که بیخیال
رهام _چطوری زلزله
من_خوبم سونامی.راسی تانی و رها کوشن؟؟؟؟؟تانی رها ور ار یو؟؟؟؟؟
رهام_حمله کردن به اتاق تو .
یکم هضم حرفش سخت بود یکم فکر کردم چشمام مثه توپ شد .
پله هارو 75 تا یکی طی کردم در اتاقم باز بود و تمام وسایلم ولو رها تو کمد بود و تانی تو لپ تابم سرفه مصلحتی کردم که هر دو اومدن بیرون نزدیک بود کمد بیفته رو رها که جیغ بلندی کشیدیم و کمد رو نگهداشتیم
من*اینم از آخر عاقبت فضولی
با صدای عمو رفتیم پایین کنار تانی رو مبل دو نفر نشستم رها هم رو پای رهام نشست
عمو_رایان داره برمی گرده.
چشمام گرد شد رایان ایران باورش سخت بود که رایان بخواد برگرده .
مامان که تازه از بهت در اومده بود _کی؟؟؟؟
عمو_جمعه ساعت7صبح
وایییییییییی چطوری فرودگاه رو بپیچونم یا مسیح خودت کمکم کن.نمیدونستم باید چکار کنم تانی در گوشم زمزمه کرد _بهترین راهش کوهه
جمع به حالت عادیش برگشت موضوع سر مهمونی برگشت رایان بود به رها اشاره کردم دست تانی رو کشیدم و به سمت کتابخانه رفتیم.
_تنها راهش اینه که چند نفرو دورهم جمع کنیم تا قرار کوه بزارید.
رها_اخه لجت با رایان سر چیه؟؟؟
تانی_یه بار بهت گفته لاغر مردنی ناراحت شدی؟؟
_اره اره اههههههه.
رها-تنها راهش همینه منم برا اینکه کسی شک نکنه باهات میام.
با ذوق گفتم_مرسی ازادخله.
با خشم نگاهم کردو گفت-بهتر بریم گندی که به اتاقت زدیم رو درست کنیم.

با صدای مامان از جام بلند شدم اتاقم همون شده بود.
مامی_دخترااااا شاااااااام
من-اومدیم مامی
خانوم وار از پله ها پایین اومدم آرتانم اومده بود.پشت میز نشستیم و مشغول شام شدیم.
جلوی در خونه خاله دوروثی ایستادم یه تک به تانی زدم که اومد بیرون سوار که شد گفتم پیش به سوی جمع آوری ادم برای رفتن به کوه.
دوباره به رها زنگ زدم صداش تو گوشی پیچید_اومدم اومدم
وارد دانشگاه شدیم سر کلاس نشسته بدیم خب حالا وقت جمع اوری ادم بود.
تو ماشین نشستم.
رها_شانس صفر
تانی_لخت بازم صفر
رها_ولی خوب شد که کنسل شد اینطوری بهتره با گنگی نگاهیدم بش که گفت خو چه کنم دلم میخواست رایان رو ببینم واااا
با کلافگی گفتم_مثه اینکه سرمون رو بزنن تهمونو بزنن باید بریم فرودگاه.
تانی_ایییییییششششششششش دلتم بخواد
گوشی رها زنگ خورد:
رها_بله؟
طرف_
رها_بله اینجاس شما؟؟؟؟
طرف_
رها_تانی باتوعه
تانی_کی هس؟؟
رها_شماره امریکاس
تانی گوشی رو گرفته
تانی_بله؟؟
_
-سلام داداشییییییی
ماشین رو روشن کردم پس رایان پشت خط بود
_
-خوبه سلام میرسونه
_
-مهمه برات؟؟؟؟؟
_
-باشه بای

اگه خوشتون میاد نظر یا سپاس بدید تا ادامه بدم.
siram az zendegi
پاسخ
 سپاس شده توسط ۞ ایدا ۞


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بهشت سه رنگ من - ساجده 810 - 27-11-2015، 18:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان