امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#8
به پیست رقص نگاه کردم جالبه هرکی یار خودشو پیدا کرده فقد منم که تهنا موندم

تانیا همش داشت سرخ میشد ین این آرتان چی میگه در گوشش احساس میکردم روسرم یه علامت سوال بزرگه به زوج ها نگاه کردم.
تانی با آرتی
رها و آرمین
آذین و رهام که ازون اول وسطن
از همه مهم تر سهیل و سحر بودن اخم هردو توهم بود و با هم حرف میزدن متوجه شدم  هر چند دیقه به من نگاه میکنن با خودم گفتم کاش منم یه یار رقص داشتم.
ندا_مثلا رایان
-رایان؟؟
ندا_اره رایان
-راس میگفتم اونم اصن نرقصیده بود شاید منتظر ....
حتی از فکرشم اعصابم بهم میریزه تو ازش م ت ن ف ری
ندا_واقعا؟؟؟
-بسه ندا لدفا
همین لحظه پیست رقص خالی شد صدای عمو بلند شد.
_حالا وقت انتخاب ستاره امشب از بین دخترای مجرد.
صدای تشویق جمع بلند شد.
خب کسایی که انتخاب شدن میان اینجا تا دروثی همسر عزیزم ستاره امشب رو انتخاب کنه.
سوت بلندی کشیدم که رهام که پاک تو فکر بود پرید هوا.
رهام_سونامی روانی شده  سوار رانی شده.
زدم زیر خنده و گفتم -زلزله اون گاریه نه رانی.
صدای عمو بلند شد:
تانیا ،رها،آذین،سحر،ترلان
با تعجب سمت پیست رقص رفتم خاله جلوم ایستاد و گفت_ستاره امشب تویی

رایان:
باورم نمیشد ترلان؟؟؟؟؟
عصبی پوفی کشیدم به سمت پیست رقص رفتم آهنگم که نبود انگار شب عروسی عصبانی بودم چون میدونستم ازم بزار و متنفره.
بیرون از پیست رقص بود دستش رو کشیدم و وسط پیست رفتیم دستم رو انداختم دور کمرشو محکم فشار دادم.
ترلان_سلام
-علیک سلام خانوم کوچولو
دستش رو گذاشت سر شونمو با ناز گفت خوبین اقا غولاکه
بعدم خنده پر نازی کرد .
داشت باهام چکار میکرد؟
کمرش رو بیشتر فشار دادم چه خبرا خانوم کوچولو عاشق نشدی هنوز؟
با بی رحمی تمام این رو پرسیدم نمیدونستم دارم با خودم چکار میکنم؟
دق دلمو سر کمر بیچارش خالی میکردم اونیکی دستش رو پشت کمرم گذاشت.
دستم رو بین بهشت سه رنگ پشت سرش بردم و گفتم:
-جوابمو نمیدی؟؟
فهمیدم تند رفتم هم موهاشو تو چنگم فشار میدادم همینکه با بی رحمی تمام کمرش روفشار میدادم.
دستم رو از بین موهاش بیرون کشیدم و فاصله بینمون رو پر کردم سرش رو رو سینم قرار داد
_نه هنوز
سرشو بالا اورد-شاید دارم میشم.
مفهوم جملش رو نفهمیدم .منظورش چی بود شاید داره عاشق میشه.
نور امید تو یه دلم اومد .
چرخوندمشو دستمو از دستش جدا کردم صدای تشویق جمعیت و بیرون رفتن عشقم از پیست رقص.
بهترین شب زندگیم بود.به آینده نا مفهومم و جمله ترلان.شاید داره عاشق میشه. فکر کردم.
siram az zendegi
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بهشت سه رنگ من - ساجده 810 - 28-11-2015، 19:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان