30-11-2015، 18:57
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-11-2015، 19:38، توسط nazanin@sagede810.)
سلام
اکانت قبلیم رو گم کردم باید با این اکنت ادامش بدم
هنوز داغ بودم به یه لیوان آب یخ احتیاج داشتم .نگاه سنگینش رو رو خودم حس کردم داشتم میرفتم که صداش رو از پشت سرم شنیدم_بشین میرسونمت.
-نه خودم میرم.
با تحکم بیشتری گفت _سوارشو هوا تاریکه.
پوقی کشیدم و سوار شدم.
جلوی خونه ایستاد.بدون تشکر پیاده شدم.که زنگ اس گوشیم بلندشد.نگاهش کردم یه خط ناشناس بود:
مرسی ازین که رسوندیم ممنون.
پس رایان بود به اسم غولاکم سیویدمش.
روی اسمش رو لمس کردم بعد از دو بوق صداش تو گوشی پیچید:
_سلام خانوم کوچولو
من-ماشینت متعلق به من وظیفت بود برسونیم.
گوشی رو روش قطع کردم.
اسش به دستم رسید:به سنگ پا گفتی تو برو من هستم.
جواب ندادم و بیخیال شدم زنگ رو فشار دادم...
تانی_اوووووو چه قدر اطوار میای بخر همینو
رها_این خعلی قشنگه
به مانتو طوسی تو دستشون نگاهیدم اومده بودیم خرید عید .خیلی قشنگ بود اما من قبلا از همین یه اب داشتم سمت یه مانتو طوصی رفتم مدلش کتی بود تا بالای زانو میومد جلوش نگین دوزی زیبایی شده بود کنارش صئرتی بود به دختر چاق پشن حسابداری نگاه کردم من-خانوم این مانتو رو میاری برام.
یه دور وراندازم کرد و گفت_بیا بگیرش بعدم پوزخند زد.
لباس رو پشیدم که دو تا ضربه به در اتاق خورد درب رو باز کردم فکر میکنید کی بود؟؟
تانیا؟؟نه
رها؟؟نه
آذی؟؟نه
نه فرشته مرگم بود ینی سهیل سهیل رضوانی رنگم پرید.
_سلام تری خانوم.دوستاتون گفتن منتظرتونن.
بدون اینکه یه کلمه جوابشو بدم اومدم بیرون مشغول حساب کردن پولش شدم.
تانی_آذی بترکی که پاهام نفله شد.
رها_من یکی جون دادم
من-بیخی فردا کریسمسه هورااا
بازم شمال اما ایندفه بایک تفاوت رایانم بود تعطیلات بین ترم بود و ما میخواستیم بریم شمال..و
اکانت قبلیم رو گم کردم باید با این اکنت ادامش بدم
هنوز داغ بودم به یه لیوان آب یخ احتیاج داشتم .نگاه سنگینش رو رو خودم حس کردم داشتم میرفتم که صداش رو از پشت سرم شنیدم_بشین میرسونمت.
-نه خودم میرم.
با تحکم بیشتری گفت _سوارشو هوا تاریکه.
پوقی کشیدم و سوار شدم.
جلوی خونه ایستاد.بدون تشکر پیاده شدم.که زنگ اس گوشیم بلندشد.نگاهش کردم یه خط ناشناس بود:
مرسی ازین که رسوندیم ممنون.
پس رایان بود به اسم غولاکم سیویدمش.
روی اسمش رو لمس کردم بعد از دو بوق صداش تو گوشی پیچید:
_سلام خانوم کوچولو
من-ماشینت متعلق به من وظیفت بود برسونیم.
گوشی رو روش قطع کردم.
اسش به دستم رسید:به سنگ پا گفتی تو برو من هستم.
جواب ندادم و بیخیال شدم زنگ رو فشار دادم...
تانی_اوووووو چه قدر اطوار میای بخر همینو
رها_این خعلی قشنگه
به مانتو طوسی تو دستشون نگاهیدم اومده بودیم خرید عید .خیلی قشنگ بود اما من قبلا از همین یه اب داشتم سمت یه مانتو طوصی رفتم مدلش کتی بود تا بالای زانو میومد جلوش نگین دوزی زیبایی شده بود کنارش صئرتی بود به دختر چاق پشن حسابداری نگاه کردم من-خانوم این مانتو رو میاری برام.
یه دور وراندازم کرد و گفت_بیا بگیرش بعدم پوزخند زد.
لباس رو پشیدم که دو تا ضربه به در اتاق خورد درب رو باز کردم فکر میکنید کی بود؟؟
تانیا؟؟نه
رها؟؟نه
آذی؟؟نه
نه فرشته مرگم بود ینی سهیل سهیل رضوانی رنگم پرید.
_سلام تری خانوم.دوستاتون گفتن منتظرتونن.
بدون اینکه یه کلمه جوابشو بدم اومدم بیرون مشغول حساب کردن پولش شدم.
تانی_آذی بترکی که پاهام نفله شد.
رها_من یکی جون دادم
من-بیخی فردا کریسمسه هورااا
بازم شمال اما ایندفه بایک تفاوت رایانم بود تعطیلات بین ترم بود و ما میخواستیم بریم شمال..و