امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#22
سلام سلام
بلاخره میخام ادامشو بزارم
بابا سپاسی چیزی بدید بد نمیشه بخدا
ازونجایی ک خیلی دوستون دارم
امروز سعی میکنم تا یه جایی برسونمش
البته تا پایان...
خب خب اینم پست جدید بهشت سه رنگ من:

با صدای جیغ بلندی از خواب پریدم.
با وحشت دنبال منبع صدا گشتم ک نگاهم به موبایلم ک رو میز بود افتاد
چشمام ار حدقه در اومده بود گوشی رو جواب دادم و کنار گوشم گذاشتم.
_ب ب بله؟
رها-سلام عزیزم عزیزم سلام.
_درد و سلام ای کوفت ای زهر ماااار.
رها-یه سوال دارم جوابمو بده ادامه خوابتو برو.
_رها به مریم مقدس سلاخیت میکنم کبابت میکنم با نون بربری میخورمت د لامصب قراره فردا 6ص...
هنوز حرفم تموم نشده بود که صداش در اومد.
رها-تر تر فیلم جاده خاکی رو دیدی؟
_نه خبر مرگم ای الهی داغت به دل آرمین جونت...
دوباره پرید وسط حرفم.
رها-خو جیگر پاشو ببین الان آسفالت میشه.
بعدم صدای بوق ممتد گوشی؟○_○
یکم ک فکرمو تحلیل کردم افتادم رو تختو به خواب رفتم.

با صدای جیغ بلندی از خواب پریدم.
با وحشت دنبال منبع صدا گشتم ک نگاهم به موبایلم ک رو میز بود افتاد
چشمام ار حدقه در اومده بود گوشی رو جواب دادم و کنار گوشم گذاشتم.
_ب ب بله؟
رها-سلام عزیزم عزیزم سلام.
_درد و سلام ای کوفت ای زهر ماااار.
رها-یه سوال دارم جوابمو بده ادامه خوابتو برو.
_رها به مریم مقدس سلاخیت میکنم کبابت میکنم با نون بربری میخورمت د لامصب قراره فردا 6ص...
هنوز حرفم تموم نشده بود که صداش در اومد.
رها-تر تر فیلم جاده خاکی رو دیدی؟
_نه خبر مرگم ای الهی داغت به دل آرمین جونت...
دوباره پرید وسط حرفم.
رها-خو جیگر پاشو ببین الان آسفالت میشه.
بعدم صدای بوق ممتد گوشی؟○_○
یکم ک فکرمو تحلیل کردم افتادم رو تختو به خواب رفتم.

با حرص نگاهمو به زمین دوختم.
صدای تانی بلند شد:
تانیا_اومدن اومدن
سرمو گرفتم بالا چشمام به خون نشسته بود سانتافه رهام جلوی در ایستاد.
به سمت ماشینشون هجوم بردم در سمت رها رو باز کردم افتادم به جون موهاش میکشدمشون دلم خنک میشد.
رها_غلط کردم تری ببخشیر تر تر شیر خوردم نکن
موهاشو محکم تر کشیدمو بلند خندیدم ک یهو بسمت عقب کشیده شدم.تمام بدن میلرزید.
دیدم آرمین داره میره سمت رها رهام و آرتانم میخندیدن تانیا آب میبرد برا رها.و رایان محکم بازو هامو گرفته بود دوتا قطره اشک از گوشه چشمام چکید.دستم بسمت چشمم رفت جلوشو گرفتم ترلان جلوی هیچکس گریه نکرده بود تاحالا.
رایان گفت_چی شده چرا زدیش؟
من_چیزی نبود حقش بود.
رایان_هوفففف خوب بگو چکارت کرده بود.
من_الان وقتش نیس به موقعش.
ژالین گفت_رایان تو خبر نداری؟ترلان 6ماه بیمارستان روانی تحت نظر بود.بخاطر همینه لابد.از تیکه ای ک انداخته بود حرصم گرفت.کثیف عوضی.با حرص به سمتش برگشتم.
چیزی نگفت داشت درست میگفت رو جیغ حساس شده بودم.
آرتان_بهتره دیگه بریم.
من_بریم
آرمین_دوتا ماشین میبریم.ماشین من بارایان.
تانی_من و آذی و رهاوتری با رایان میریم.ژالین و بقیم با آرمین بیان.
ژالین به حالت قهر داخل خونه رفت.قلبم فشرده شد فقد من میدونشتم رایانو دوست داره.به رایان که باچشم دنبالش میکرد نگاه کردم.سمتش رفتم برو دنبالش.بخاطر احساست.
با چشمای ریز بهم نگاه گرو.اول به شخصیت طرفت نگاه کن بعد تحمت بزن.بعدم به سمت در ورودی خونه آقا بزرک راه افتاد.
ناراحت شد؟باید برم دنبالش.الان نه.
آرتان گفت.:آرمین تو دخترارو ببر.
آرمین گفت_پس رایان چی؟
آرتان_اون بامن.
به فکر فرو رفتم آذین صندلی جلو نشسته بود کفشامو در آوردم پامو تو شکمم جمع کردم و سرمو روش گذاشتم.مامان اینا دو شب پیش رفتن تا خونه رو برای مهمونی آماده کنند.فرداشب کریسمس بود.ومن 24ساله میشدم.مطمئنم امساد هم کسی یادش نیست.مثل پارسال--__--

چشمامو باز کردم.یکم به اطرافم نگاه کردم.کجام من.
به اطراف نگاه کردم هیشکی تو این اتاق نبود پنج تا تخت بغل هم با یه دست مبل و نصفشم خالی بود.تازه یادم افتاد این اتاق من و دختراس تو ویلای شمال آقا بزرگ.از جام بلند شدم هنوز لباس بیرون تنم بود رفتم دست شویی موهامو دورم ریختم.صورتمو شستیم لباسام عوض کردم نمیخاستم ماهامو ببندم پس گوشیمو برداشتم.روی اسم رها ثابت موندم.
بزاش اس دادم_سلام آجی رها کجایید.
رها_لب دریا.
من_رهایی میای کمکم؟
رهد_هنوز تو اتاقی؟
من_آره.
رها_اوکی اومدم.
پنج مین بعد صدای در بلند شد.
من_بیا تو.
رها_جانم کاری بود؟
من_رهایی میبافی موهامو؟
رها آره خانومی.
داشت موهامو میبافت.که همزمان گفتیم:
_رها
_ترلان.
اول تو بگو اصن اهل تعارف نبودم پسفتم.ببخشید بابات صبح.
رها_ت هم ببخشید بابات دیشب راستش یادم نبود رو جیغ حساسی وگرنه اون زنگو..
مریدم وسط حرفش(چه بی ادب)تو داستانتو بنویس فضول.
_فراموشش کن آحی.
کش بده.
کش شلوار یا چادر.
رها_کش چهل گیس.
آهاوم بیا بگیر.
رها_خوشگلیدی فقط یه چیز بزن به صوررت رنگت پریده.بعد بیا لب ساحل.
_اوکی.
یکم رژ گونه مسی زدم.
یه دامن مسی بلند تارو زمین پوشیدم.با یه شومیز خمون رنگی دکمه هاشو بستم یه دوسدی سه گوش مسی برداشتم انداختم سرم.صندلای راهتیمم رو هم پوشیدم از ویلا خارج شدم پامو روی سنگ فرش ها گذاشتم.

نظر و سپاس هم بدید ادامشو بزارم میخام برسونمش به جاهای قشنگ.
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بهشت سه رنگ من - nazanin jon - 18-06-2016، 10:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان