امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#25
تانیا:
با دور شدن ترلان از جمع همه بهش نگاه کرزدن صدای آقا بزرگ بلند شد:دروتی و دنیل احسنت دارید دختری که تربیت کردید واقعا نمونس.
برق افتخار تو چشمای عمو و خاله روشن شد ما دخترا به اضافه رایان و آرتان لبامون از خنده جمع شده بود.
جمع به حالت عادی برگشته بود عمه تیما خیلی پکر بود مادر مادر عمه تیما با مادر بزرگ ما فرق داشت ینی از زن دوم آقا بزرگ بود.وقتی به ایران مهاجرت کردیم آقا بزرگ مجبور شده یه زن دیگه بگیره که حاصلش عمه تیماست.تو افکارم غرق بودم که صدای آرتان بلند شد_عشقم؟
من_جانم
آرتان_توهم تو جنایتشون مشارکت داشتی؟
بهش نگاه کردم چشمای سبزش.چه محبتی توش موج میزد.خجالت زده گفتم _آره.
آرتان_من به آقا بزرگ میگم ولی ترلان چیزی نفهمه.
من_چشم نمیفهمه.
صدای رایان بلند شد-پدربزرگ(عزیز دردونه رو)میشه منو تانی یه لحظه از حمع جدا شیم؟
با تعجب نگاهش کردم. که آقا بزرگ گفت_برو پسرم.
تو چشمام نگاه کردو یه جعبه گرفت سمتم_بدون اینکه فضولی کنی اینو میبری میزاری تو چمدون تری؟
متعجب بهش نگاه کردم که گفت اوکی؟
گفتم_اوکی.
جعبه رو پشتم رفتم وارد اتاق شدم عاشق پیشه داداش جونم داشت گریه میکرد تری هم منت کشی.
_تری برو ببین رهام چکارت داره.
انگشت اشارشو گرفت شمت خودشو گفت بامن؟
گفتم_آره.
به سمت چمدون رفتم درشو باز کردک که ژالین گفت با چمدون تربچه چی کار داری؟
گفتم_به تو چه اه فضول.
جعبه رو داخلش گذاشتم و در چمدونو بستم.
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بهشت سه رنگ من - nazanin jon - 19-06-2016، 11:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان