27-03-2017، 20:50
یه بار با فامیلا داشتیم گل یا پوچ بازی میکردیم .تو گروهمون گلو به هرکسی میدادن الا من.تویه نوبت گلو دادن به شوهر خالم .شوهر خالمم دید که کسلم گفت مشتتو بیار گلو بدم به تو .منم با خوشحالی مشتمو بردم زیر مشتشو اون گلو داد به من.مث بچه ها که تیتاب بدن بهشون خرکیف شده بودم تا اینکه به من گفتن هردو تا مشتت پوچه.منم تو دلم گفتم الان دهنشون آسفالت میشه همینکه مشتمو باز کردم دیدم پوست باقلاست نه گل
هیچی یگه دهنم آسفالت شد رفت
(میدیدمااا شوهر خالم زیر زیرکی میخندهههههههههه)


هیچی یگه دهنم آسفالت شد رفت
(میدیدمااا شوهر خالم زیر زیرکی میخندهههههههههه)