خوشحالم که از رمانم خوشتون اومده..بله همین الان میزارم واستون
[/size]یه دوش گرفتم کمد لباسم رو بازکردم و لباسی ابی رنگ که شهرام واسم تو روز تولدم خریده بود چون میدونست من عاشق رنگ ابی هستم بیرون آوردم یه کمر بند صورتی که وسطش یه قلب بود و یه روسری ابی که یه گل بزرگ کنارش بود و یه شلوار کشی و تنگ و مشکی رنگ گذاشتمشون رو تخت و بعدش موهام رو خشک کردم لباسام رو پوشیدم و یه رژصورتی به لبام زدم و از اتاقم خارج شدم رفتم تو آشپز خونه همه داشتن غذا میخوردن که شهرام با شوخی و با حالت بامزه ای بهم زل زد و گفت:همه ساکت جناب گوریل انگوری خواب الو وارد میشود!!همه زدن زیر خنده من از اعصبانیت بهش حمله کردم که مثل همیشه نجات یافت از دستم فرار کرد ولی ایندفعه دنبالش کردم تا از خونه بیرون اومد و رفت تو حیاط با حالت خیلی بامزه ای زبونش رو کنار لبش اورد و منم خندم گرفت و گفتم:جناب گوریل انگوری از خانه پرت میشود!درم روش بستم اومدم رو صندلی نشستم و غذام رو خوردم صبحانه پنیر و عسل و خامه و حلوا شکری که من عسل رو انتخاب کردم آخه من عاششششششششششق عسلم!غذا رو خوردم و سوار ماشینم شدم و لایبا و نسیمه رو برداشتم و رفتیم خونه دوستمون مریم شخصی که تولدش بود لایبا و نسیمه کادو دستشون بود اما من که یادم رفته بود واسش هدیه بخرم رفتم تو مغازه ی گل فروشی که کنار خونشون بود گل نرگس رو انتخاب کردم و فروشنده باند پیچیش کرد و بهم دادرفتم تو مهمونی خیلی شلوغ بود تقریبا همه بچه های مدرسه مون اومده بودن حتی معلم هامون و حتی دبیر داشتم دنبال بچه ها میگشتم که دیدمشون داشتن به مریم تبریک میگفتن منم رفتم پیششون و گل رو بهش دادم و گفتم:تولدت مبارک مریم جونم و واقعا شرمندم نتونستم واسط یه کادو جور کنم فراموش کردم+ای بابا عزیزم دنیا که به آخر نرسیده چیزی تغییر نکرده که!خیلی ممنونم همین که اومدی خوشحال شدم_خیلی ممنونم که ناراحت نشدی عزیزم......ادامه دارد
[/size]یه دوش گرفتم کمد لباسم رو بازکردم و لباسی ابی رنگ که شهرام واسم تو روز تولدم خریده بود چون میدونست من عاشق رنگ ابی هستم بیرون آوردم یه کمر بند صورتی که وسطش یه قلب بود و یه روسری ابی که یه گل بزرگ کنارش بود و یه شلوار کشی و تنگ و مشکی رنگ گذاشتمشون رو تخت و بعدش موهام رو خشک کردم لباسام رو پوشیدم و یه رژصورتی به لبام زدم و از اتاقم خارج شدم رفتم تو آشپز خونه همه داشتن غذا میخوردن که شهرام با شوخی و با حالت بامزه ای بهم زل زد و گفت:همه ساکت جناب گوریل انگوری خواب الو وارد میشود!!همه زدن زیر خنده من از اعصبانیت بهش حمله کردم که مثل همیشه نجات یافت از دستم فرار کرد ولی ایندفعه دنبالش کردم تا از خونه بیرون اومد و رفت تو حیاط با حالت خیلی بامزه ای زبونش رو کنار لبش اورد و منم خندم گرفت و گفتم:جناب گوریل انگوری از خانه پرت میشود!درم روش بستم اومدم رو صندلی نشستم و غذام رو خوردم صبحانه پنیر و عسل و خامه و حلوا شکری که من عسل رو انتخاب کردم آخه من عاششششششششششق عسلم!غذا رو خوردم و سوار ماشینم شدم و لایبا و نسیمه رو برداشتم و رفتیم خونه دوستمون مریم شخصی که تولدش بود لایبا و نسیمه کادو دستشون بود اما من که یادم رفته بود واسش هدیه بخرم رفتم تو مغازه ی گل فروشی که کنار خونشون بود گل نرگس رو انتخاب کردم و فروشنده باند پیچیش کرد و بهم دادرفتم تو مهمونی خیلی شلوغ بود تقریبا همه بچه های مدرسه مون اومده بودن حتی معلم هامون و حتی دبیر داشتم دنبال بچه ها میگشتم که دیدمشون داشتن به مریم تبریک میگفتن منم رفتم پیششون و گل رو بهش دادم و گفتم:تولدت مبارک مریم جونم و واقعا شرمندم نتونستم واسط یه کادو جور کنم فراموش کردم+ای بابا عزیزم دنیا که به آخر نرسیده چیزی تغییر نکرده که!خیلی ممنونم همین که اومدی خوشحال شدم_خیلی ممنونم که ناراحت نشدی عزیزم......ادامه دارد