10-06-2017، 14:05
سوم راهنمایی بودم!
زنگ تفریح بود داشتم برای خودم مشق عربی مینوشتم هیشکی تو کلاس نبود به غیر من و یکی تا دوستای دیگم
یه پنجره داشتیم که نرده نداشت اونورشم زمین خالی بود
دوستم رف مث میمون به پنجره آویزون شد پرید اونطرف منم که مرض داشتم دنبالش رفتم!
ی زره گشت زدیم تو زمین خالیه بعد خواستیم برگردیم ناظم ندید ما اینوریم پنجره رو بست:/
گیر افتادیم بدبخت شدیم رف:|
مجبور شدیم فغان بزنیم بیان نجاتمون بدن چون دورتا دور زمین خالی دیوار بود از هیچ جاش نمیشد اومد بیرون
بعد زنگ زدن به پدران گرامی انضباط هم که هیچی:/
زنگ تفریح بود داشتم برای خودم مشق عربی مینوشتم هیشکی تو کلاس نبود به غیر من و یکی تا دوستای دیگم
یه پنجره داشتیم که نرده نداشت اونورشم زمین خالی بود
دوستم رف مث میمون به پنجره آویزون شد پرید اونطرف منم که مرض داشتم دنبالش رفتم!
ی زره گشت زدیم تو زمین خالیه بعد خواستیم برگردیم ناظم ندید ما اینوریم پنجره رو بست:/
گیر افتادیم بدبخت شدیم رف:|
مجبور شدیم فغان بزنیم بیان نجاتمون بدن چون دورتا دور زمین خالی دیوار بود از هیچ جاش نمیشد اومد بیرون
بعد زنگ زدن به پدران گرامی انضباط هم که هیچی:/