سلام دوستان عزیز
خوبین خوشین؟
خیلی خوشحالم که به رمانم سر میزنین و واقعا ازتون ممنونم
ولی ولی ولی!
یه مشکلی هست و این مشکل اینه که شما میایین به رمانم ولی فقط سرمیزنین
81 تا بازدید ولی فقط یکی نظر دادهَ!
آخه این کجاش عادلانست
خب میگماااا بهتر نیست که شما عزیزانی که میایین اینجا سرمیزنین
اگه حوصله ی نظر رو ندارین
ولی میتونین یه کاری رو انجام بدین که
یه لطفی واسم بکنین و اون گزینه سپاسه رو برام بزنین
آفرییییییییییین همینجوری!!
خیییییییییلی خییییییییییلی لطف دارین که به رمانم سرمیزنین
ازتون ممنونم


خوبین خوشین؟
خیلی خوشحالم که به رمانم سر میزنین و واقعا ازتون ممنونم
ولی ولی ولی!
یه مشکلی هست و این مشکل اینه که شما میایین به رمانم ولی فقط سرمیزنین
81 تا بازدید ولی فقط یکی نظر دادهَ!
آخه این کجاش عادلانست
خب میگماااا بهتر نیست که شما عزیزانی که میایین اینجا سرمیزنین
اگه حوصله ی نظر رو ندارین
ولی میتونین یه کاری رو انجام بدین که
یه لطفی واسم بکنین و اون گزینه سپاسه رو برام بزنین
آفرییییییییییین همینجوری!!
خیییییییییلی خییییییییییلی لطف دارین که به رمانم سرمیزنین
ازتون ممنونم


های گاییییییس
حالا بریم به رمانمون برسیم
.................
وقتی چشام رو باز کردم شهرام پیشم بود
اونم خیییییلی ترسیده بود از چشماش فهمیده بودم
آخه وقتی میترسه زود زود پلک میزنه و دستپاچه میشه
+شهرام....با...
_حرف نزن!دکتر گفت باید آروم باشی و خونسرد اعصابت رو بهم نریز خواهش میکنم عزیزمن فقط آروم باش اگه اتفاقی واست بی افته...
حرفش رو گوش نکردم و به حرفی که داشتم میگفتم ادامه دادم!
+شهرام فقط بگو بابا چطوره
_هنوز دکترا نیومدن بیرون وقتی اومدن میفهمیم تو آروم باش
+آروم باشم! شهرام آخه کی میتونه آروم باشه وقتی باباش تو بیمارستانه اونم تو اتاق عمل! آخه چطوری آروم باشم
ولی چطوری این اتفاق افتاد؟؟
_رو سفره غذا بودیم که یهویی بابا به صرفه کردن افتاد و دستش رو محکم گذاشته بود رو قلبش و فشارش میداد
مامان بهش آب داد ولی هیچ
حالش بدتر شده بود همه نگرانش شده بودیم من رفتم ماشین رو از پارکینگ آوردمش بیرون
آوردیمش بیمارستان همین که از ماشین بیرون آوردیمش بیهوش شد
منم همین موقع بهت زنگ زدم
صدای جیغ مامان مارو به وحشت انداخت
................ادامه دارد.................
حالا بریم به رمانمون برسیم
.................
وقتی چشام رو باز کردم شهرام پیشم بود
اونم خیییییلی ترسیده بود از چشماش فهمیده بودم
آخه وقتی میترسه زود زود پلک میزنه و دستپاچه میشه
+شهرام....با...
_حرف نزن!دکتر گفت باید آروم باشی و خونسرد اعصابت رو بهم نریز خواهش میکنم عزیزمن فقط آروم باش اگه اتفاقی واست بی افته...
حرفش رو گوش نکردم و به حرفی که داشتم میگفتم ادامه دادم!
+شهرام فقط بگو بابا چطوره
_هنوز دکترا نیومدن بیرون وقتی اومدن میفهمیم تو آروم باش
+آروم باشم! شهرام آخه کی میتونه آروم باشه وقتی باباش تو بیمارستانه اونم تو اتاق عمل! آخه چطوری آروم باشم
ولی چطوری این اتفاق افتاد؟؟
_رو سفره غذا بودیم که یهویی بابا به صرفه کردن افتاد و دستش رو محکم گذاشته بود رو قلبش و فشارش میداد
مامان بهش آب داد ولی هیچ
حالش بدتر شده بود همه نگرانش شده بودیم من رفتم ماشین رو از پارکینگ آوردمش بیرون
آوردیمش بیمارستان همین که از ماشین بیرون آوردیمش بیهوش شد
منم همین موقع بهت زنگ زدم
صدای جیغ مامان مارو به وحشت انداخت
................ادامه دارد.................