این طور به نظر میآید داری دوران خوبی را با دوستپسرت ابل پشتِ سر میگذاری؟
بله همین طور است. حرف ندارد. من برای شاد شدن فقط به یک بخش از زندگیام تکیه نمیکنم. برای من خیلی مهم است که عشق بورزم و دوستان و خانوادهام را عزیز بدارم، و از این بابت اطمینان حاصل کنم که هرگز تحت تاثیر یک مرد قرار نمیگیرم. سالها بود که میخواستم در یک شرایط روانی قدرتمند قرار بگیرم و واقعا دور از دسترسم بود. قبلاً خیلی جوان بودم و به راحتی تحت تاثیر قرار میگرفتم و احساس ناامنی میکردم. به یک معنا، شما به شخصی نیاز دارید که چیزی به زندگیتان اضافه کند نه اینکه شما را کامل کند. من آدم خیلی خوششانسی هستم چون ابل برایم بیشتر یک بهترین دوست است تا هر چیز دیگر.
منظورت از متنی که ابتدای سال نو امسال در اینستا نوشتی که «من بالاخره نبرد کافی نبودم را جنگیدم» چی بود؟
این موضوع به موقعیتی که در زندگیام قرار دارم بر میگردد. البته هنوز حرف دیگران برایم مهم است، اما دارم کمتر و کمتر به آن اهمیت میدهم و این امر واقعا رهاییبخش و خوشایند است. زندگی ما نمیتواند متکی بر این باشد که «آیا مورد پسند قرار گرفتم؟». وقتی در دیزنی بودم شرایطی طوری بود که انگار با خودم میگفتم «اوخ...اونها من رو نپسندیدند؟» این مساله واقعا آزاردهنده است.
چطور به این قدرت رسیدی که بتوانی بدون واهمه حرفت را بزنی؟
من "نه گفتن" را یاد گرفتهام. وقتی از این کلمه استفاده میکنم احساس قدرت دارم. اخیراً با افرادی از مرکز پخش آثارم جلسه داشتم. همانجا رو به پایین به میز خیره شدم و گفتم: «واسه نظراتتون ارزش قائلم، اما میخوام که منتظر تماس نهایی من باشید. چند روز بهم مهلت بدید تا روش فکر کنم.» این را گفتم و بیرون آمدم؛ یک جوری مثل شخصیت "آن هاتاوِی" در فیلم "شیطان پرادا میپوشد"، مثل اینکه با خودم بگویم: «واقعا...چنین کاری کردم؟». حس خوبی داشت این کار، چون رفتار غیر محترمانهای نبود. فقط یک حرکت صادقانه بود.
بله همین طور است. حرف ندارد. من برای شاد شدن فقط به یک بخش از زندگیام تکیه نمیکنم. برای من خیلی مهم است که عشق بورزم و دوستان و خانوادهام را عزیز بدارم، و از این بابت اطمینان حاصل کنم که هرگز تحت تاثیر یک مرد قرار نمیگیرم. سالها بود که میخواستم در یک شرایط روانی قدرتمند قرار بگیرم و واقعا دور از دسترسم بود. قبلاً خیلی جوان بودم و به راحتی تحت تاثیر قرار میگرفتم و احساس ناامنی میکردم. به یک معنا، شما به شخصی نیاز دارید که چیزی به زندگیتان اضافه کند نه اینکه شما را کامل کند. من آدم خیلی خوششانسی هستم چون ابل برایم بیشتر یک بهترین دوست است تا هر چیز دیگر.
منظورت از متنی که ابتدای سال نو امسال در اینستا نوشتی که «من بالاخره نبرد کافی نبودم را جنگیدم» چی بود؟
این موضوع به موقعیتی که در زندگیام قرار دارم بر میگردد. البته هنوز حرف دیگران برایم مهم است، اما دارم کمتر و کمتر به آن اهمیت میدهم و این امر واقعا رهاییبخش و خوشایند است. زندگی ما نمیتواند متکی بر این باشد که «آیا مورد پسند قرار گرفتم؟». وقتی در دیزنی بودم شرایطی طوری بود که انگار با خودم میگفتم «اوخ...اونها من رو نپسندیدند؟» این مساله واقعا آزاردهنده است.
چطور به این قدرت رسیدی که بتوانی بدون واهمه حرفت را بزنی؟
من "نه گفتن" را یاد گرفتهام. وقتی از این کلمه استفاده میکنم احساس قدرت دارم. اخیراً با افرادی از مرکز پخش آثارم جلسه داشتم. همانجا رو به پایین به میز خیره شدم و گفتم: «واسه نظراتتون ارزش قائلم، اما میخوام که منتظر تماس نهایی من باشید. چند روز بهم مهلت بدید تا روش فکر کنم.» این را گفتم و بیرون آمدم؛ یک جوری مثل شخصیت "آن هاتاوِی" در فیلم "شیطان پرادا میپوشد"، مثل اینکه با خودم بگویم: «واقعا...چنین کاری کردم؟». حس خوبی داشت این کار، چون رفتار غیر محترمانهای نبود. فقط یک حرکت صادقانه بود.