امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 3.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم!

#47
همينطوري داشتيم تو آرامش غذامونو كوفت...نه نه ببخشيد،ميل ميكرديم كه آرمان پرسيد-ديالوگاتونو حفظ كرديد؟
يهو غذا پريد تو گلوم.شروع كردم به سرفه كردن تا بلاخره آرمان يه نوشابه باز كردو داد بهم.تا يكم ازش خوردم پريد تو گلومو سرفه ام بهتر كه هيچ بدتر شد!!!
دلم ميخواست هرچي فحش بلدم رديف كنم و نثار جد و اباد محترمش كنم!!!
اخه ادم با فهم و شعور!ادم وسط غذا از اين حرفا ميزنه؟؟؟؟؟
حالا از شانس منه بدبخت،ارمان اومد بزنه پشت كمرم كه سرفه ام بند بياد،زد كل كمرمو كبود كرد!!!مطمئنا جاي انگشتاي نازنينش الان رو كمرم مونده!!بلاخره سُرفم بند اومد كه ارمان پرسيد-چي شد يهو؟؟؟اگه ميدونستم با يه سوال كوچيك جان به جان افرين تسليم ميكني،نميپرسيدم!!!
بچه پر رو رو نگاه توروخدا!زد از سه جهت نابودم كرد اونوقت ببين چي ميگه.حقشه بزنم با ميز يكيش كنمااااا!!!
اراد گفت-ولي دور از شوخي ديالوگاتونو سريع حفظ كنين.يه كاري رو شروع كرديم پس بايد تا اخرش خوب پيش بريم...
__________________________________
وقتي برگشتيم خونه سريع لباسامونو عوض كرديمو رفتيم سراغ ديالوگامون
خدارو شكر مامان كه كلا تو بيمارستان شيفت اضافه مي مونه.اخه هر وقت تو خونس جرو بحث ميكنيم،واسه همين ترجيح ميده زياد تو خونه نباشه.
بابا هم كه الحمدالله انقدر عاشق اون شركته كه اصن وقت نميكنه بچه هاشو ببينه.واقعا اكثر اوقات به اين نتيجه ميرسم كه كارشو به ما ترجيح ميده.
سانيار هم كه اصولا پيش رفيقاي مزخرفشه.اصن همون بهتر خونه نيست كه رو مخ من شيرجه بزنه.
خلاصه اگه دقت كرده باشيد منو سايه خانواده فوووق العاده اي داريم!!!
قراره پس فردا بريم سر صحنه.خييييلييييي استرس دارم!اولين تجربمه بايد هم استرس داشته باشم!
موضوع فيلم رو دوست داشتم هر چند هم تكراريه هم خز،درباره ي دوتا خواهر دوقلوئه كه منو سايه باشيم،كه تو بچگي تصادف ميكنن و يكيشون گم ميشه و همه فكر ميكنن مُرده.و حالا بعد از مدت ها به واسطه ارمان و اراد همو پيدا ميكنن و...
شايد بالاي ده بار ديالوگمو مرور كردمو براي سايه اجرا كردم!!!
ساعت تقريبا هشت و نيم بود كه مامان اومد.درسته خيلي با هم دعوا ميكنيم ولي خب مادرمه و صد در صد خيلي دوسش دارم.براش چايي اوردم تا خستگيش در بره.پيدا بود خيلي روز سختي داشته.گفتم بره يكم استراحت كنه تا غذا درست كنم.اونم با كمال ميل قبول كرد.
به كمك سايه كتلت درست كرديم و بلاخره اقا سانيار شرف ياب شدن!!!تا اومد داخل هنوز سلام نگفته پرسيد-شام چي داريم؟
خواستم چهارتا تيكه بهش بندازم كه دلم خنك شه ولي هرچي سعي كردم ديدم حسش نيس!
يه كلمه گفتم-كتلت
اونم به تكون دادن سرش اكتفا كردو رفت تو اتاقش
شايه با تعجب پرسيد-سارا!حالت خوبه؟
من-اره چطور؟
اخه اصولا وقتي سانيار ميپرسه شام چي داريم بايد پاچشو بگيري!الان چته؟
با مشت اروم زدم تو شونش و خودمو لوس كردمو گفتم-من خيليم دختره خوب و اروم و مودبيم!
سايه با تمسخر گفت-اره اره ميدونم ميدونم
زِندِگيـــــYـــــــــ...
ديــــگــGــــــه داريــ حوصـSـلمو سَرْ ميـــ بَريــــ...
كـKـــــاريـ نَكُن پـPـاشَم بيـــــام بــَـ?ـرات!
پاسخ
 سپاس شده توسط یاسی ارغوان ، htn ، Mahsaw ، #lonely girl# ، Doory ، seedni ، mobina4825 ، Nafas sam ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم! - Taesaa - 05-05-2018، 19:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان