15-07-2018، 18:05
یه رمان دو جلدی درجه یک (پیشنهآدی)
خلاصه داستان :
داستان راجبه پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره، تا اینکه …!
ژانر و توضیحات نویسنده :
تخیلی، راز آلود ، کمی ترسناک و عاشقانه
مقدمه :
حتی آنکه با اخلاص
در دل شب می خواند دعا
آن هنگام که در بدر کامل است ماه
می تواند به جانوری مبدل شود
به انسانی ….گرگ نما!
قسمتی از رمان :
هنوز کیفمو نذاشته بودم روی میز , که یهو درب اتاقم به شدت باز شد و "کرامت" , پرستار تازه کار بخش اومد تو , با اخم نگاهی بهش کردم....
_ببخشید خانم دکتر.... ولی یه مشکلی پیش اومده!
+چی شده؟
_راستش...راستش خانم مقیسی, رفته بود که به یکی از بیمارای بخش آرام بخش روزانه
اش رو بزنه.... ولی بیمار ,یهو بهش حمله می کنه و دست و صورتش رو زخم و زیلی می کنه.
ابروهام رو بالا دادم....
+خب.... حالا خانم مقیسی کجاست؟
_توی" استیشن"
+برو بهش رسیدگی کن.... من لباسم رو عوض کنم , میام.
سری تکون داد و رفت..... مانتوم رو در آوردم و روپوش سفیدم رو که همیشه از سفیدی و تمیزی برق می زد,تنم کردم ....مقنعه ام رو درست کردم و رفتم بیرون. دیدم مقیسی با صورتی خون آلود نشسته روی صندلی و هی زیر لب غرولند می کنه .... کرامت و چند تا دیگه از پرستارا دورش ایستاده بودند!
+چی شده خانم مقیسی؟
مقیسی با عصبانیت و صورتی خون آلود در حالی که نفس نفس می زد , ایستاد. با بهت , نگاهش کردم.... انگار می خواست باهام بجنگه ...صورت سفیدش , خونی شده بود.گونه های برحسته اش خراشیده شده بودند و داشت ازشون خون می چکید.روی روپوش سفیدش هم , چند تا لکه خون به جا مونده بود. نگران پرسیدم:
+خانم مقیسی... خوبی؟
در حالی که تمام بدنش می لرزید گفت:
-از این بهتر نمی شم. ببین.... پسره ی بی شعور با سر و صورتم چی کار کرده! کی جواب می ده؟ ها؟ ما اینجا نباید احساس امنیت بکنیم؟
با جدیت گفتم:
+بقیه نبودن کمکت کنند؟
_دستشون بند بود.
+اولا... شما پرستارید و از روز اول با زوایای کارتون آشنا بودیدو این رشته رو قبول کردید. دوما... وقتی اینجا استخدام شدید, می دونستید که اینجا برای بیمارانیه که روانشون مشکل داره نه جسمشون ....باقی اش هم بمونه برای بعد که "دکتر حامدی" اومدند.
تا ببینیم اینجا صاحب داره یا نه!
نویسنده : ツ ηarsis ℓavani و hurieh
نام رمان : جلد یک (گرگینه) و جلد دو (یک قطره تا خون)

خلاصه داستان :
داستان راجبه پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره، تا اینکه …!
ژانر و توضیحات نویسنده :
تخیلی، راز آلود ، کمی ترسناک و عاشقانه
مقدمه :
حتی آنکه با اخلاص
در دل شب می خواند دعا
آن هنگام که در بدر کامل است ماه
می تواند به جانوری مبدل شود
به انسانی ….گرگ نما!
قسمتی از رمان :
هنوز کیفمو نذاشته بودم روی میز , که یهو درب اتاقم به شدت باز شد و "کرامت" , پرستار تازه کار بخش اومد تو , با اخم نگاهی بهش کردم....
_ببخشید خانم دکتر.... ولی یه مشکلی پیش اومده!
+چی شده؟
_راستش...راستش خانم مقیسی, رفته بود که به یکی از بیمارای بخش آرام بخش روزانه
اش رو بزنه.... ولی بیمار ,یهو بهش حمله می کنه و دست و صورتش رو زخم و زیلی می کنه.
ابروهام رو بالا دادم....
+خب.... حالا خانم مقیسی کجاست؟
_توی" استیشن"
+برو بهش رسیدگی کن.... من لباسم رو عوض کنم , میام.
سری تکون داد و رفت..... مانتوم رو در آوردم و روپوش سفیدم رو که همیشه از سفیدی و تمیزی برق می زد,تنم کردم ....مقنعه ام رو درست کردم و رفتم بیرون. دیدم مقیسی با صورتی خون آلود نشسته روی صندلی و هی زیر لب غرولند می کنه .... کرامت و چند تا دیگه از پرستارا دورش ایستاده بودند!
+چی شده خانم مقیسی؟
مقیسی با عصبانیت و صورتی خون آلود در حالی که نفس نفس می زد , ایستاد. با بهت , نگاهش کردم.... انگار می خواست باهام بجنگه ...صورت سفیدش , خونی شده بود.گونه های برحسته اش خراشیده شده بودند و داشت ازشون خون می چکید.روی روپوش سفیدش هم , چند تا لکه خون به جا مونده بود. نگران پرسیدم:
+خانم مقیسی... خوبی؟
در حالی که تمام بدنش می لرزید گفت:
-از این بهتر نمی شم. ببین.... پسره ی بی شعور با سر و صورتم چی کار کرده! کی جواب می ده؟ ها؟ ما اینجا نباید احساس امنیت بکنیم؟
با جدیت گفتم:
+بقیه نبودن کمکت کنند؟
_دستشون بند بود.
+اولا... شما پرستارید و از روز اول با زوایای کارتون آشنا بودیدو این رشته رو قبول کردید. دوما... وقتی اینجا استخدام شدید, می دونستید که اینجا برای بیمارانیه که روانشون مشکل داره نه جسمشون ....باقی اش هم بمونه برای بعد که "دکتر حامدی" اومدند.
تا ببینیم اینجا صاحب داره یا نه!
نویسنده : ツ ηarsis ℓavani و hurieh
نام رمان : جلد یک (گرگینه) و جلد دو (یک قطره تا خون)