31-08-2018، 12:52
قلم در انگشتانم میلرزد وقتی می خواهم از کسی بنویسم که هرگز نوشته نشده.
او حکِّ مادرزاد است. خودِ بدنۀ قلم. خودِ روحِ حرف و واژه.
من از اقیانوسی که در چشمان اوست سر برآورده ام؛ آخر چگونه او را بنویسم.
آخرین بار که جنون بر من عارض شد، خواستم خدایی را که می باید "زندگی" کرد "توصیف" کنم.
و چه تلاش بیهوده ای.
صادقانه ترین تقلای من، نوشیدن یک چای در تراس با او بود...و بس.
او حکِّ مادرزاد است. خودِ بدنۀ قلم. خودِ روحِ حرف و واژه.
من از اقیانوسی که در چشمان اوست سر برآورده ام؛ آخر چگونه او را بنویسم.
آخرین بار که جنون بر من عارض شد، خواستم خدایی را که می باید "زندگی" کرد "توصیف" کنم.
و چه تلاش بیهوده ای.
صادقانه ترین تقلای من، نوشیدن یک چای در تراس با او بود...و بس.