09-09-2018، 13:16
سلام
ببخشید که بقیه پستارو نذاشتم
آخه رفته بودم مسافرت همین دیروز رسیدم
واسه ی تاخیر خیلی زیاد شرمنده ام
.....
یهو وایساد...!
دیگ صدایی ازش نمیومد...
از یه طرف یه چیزی رو میدیدم
نزدیکتر رفتم..
روشن بود
یه چیز روشن...
میدرخشید
_شهرناز....
چشمام رو باز کردم
شهرام نشسته بود کنارم و داشت موهام رو نوازش میکرد
اه بلندی کشیدم و صبح بخیر گفتم
_چرا چشمات قرمزه؟لپات هم که قرمزه صورتت چرا خیسه؟
با یه کم مکس گفت...._گریه کردی؟
از جام بلندشدم و نشستم
+داشتم خواب بد میدیدم فک کنم گریه هام واس همینه
_نگران نباش همه چی درست میشه..فقط به خدا توکل کن
محکم بغلش کردم و خودم رو تو اون آغوش گرمش فشار دادم
بیشترو بیشتر....
******
شیش ماه از فوت بابام و اون روزای تلخ گذشته بود
و بیست و شیش روز برای باز شدن مدارس
تو اتاقم نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم
صدای در حواسم رو پرت کرد و خطی که میخوندم رو گم کردم
+بفرمایید..
در باز شد و لایبا اومد تو
_سلام عزیزم خوبی؟
+سلام ممنونم تو خوبی جیگر؟
_من خوب خوبم...بلندشو بریم
+کجا...*__*
با تعجب زیاد....
_بریم بگردیم دیگ کار دیگه ای هم هست که ما انجام بدیم مگ؟زودباش بلندشو
+امممم ول کن توهم...
_نمیکنم
+حوصله ندارم
_نمیشه
+توروخدا
_قبول نیست
+جان من
_نچ..
یعنی هیچ راهی نیست..
_ضربدر
+هووووووووووف
_اق زووونم بلندشو
در حین حال شهرام اومد تو
_چیکار میکنین گوگولیا؟
چون لایبا و نسیمه و من بهترین دوستای صمیمی بودیم
شهرام هم اونارو مثل خواهراش میدونست و
با اوناهم شوخی میکرد
_هعییییییییی زندگی....مگ میشه بدون شوخیات زندگیم بگذره..نمیشه که...
با اعصبانیت....
__باش باش نزن ای بابا
من برای تموم کردن جنگ جهانی شهرام و لایبا
+داشت خواهر گوگولیتو میبرد بیرون برای گرداندن
__باچی؟
_با مشین بنده
شهرام نگاهی ب من کرد و نگاهی به لایبا
با خدا
__نزنی خواهرمو له لورده کنی....جوجه های تازه خطرناکه نکنین
_شهرااااااااااااااااام
+بس کنین اه شماهم مث موش گربه افتادین جون هم...من برم لباس عوض کنم اومدم نبینم به جون هم افتاده باشیناااا
__وایسا اومده بودم کارت داشتم
نشستیم رو تخت و لایبا از کنجکاوی داشت میمرد نشست رو زمین مثل گربه ها
خیلی کنجکاوانه داشت نگاهمون میکرد
.......
سپاس خواهشا
ببخشید که بقیه پستارو نذاشتم
آخه رفته بودم مسافرت همین دیروز رسیدم
واسه ی تاخیر خیلی زیاد شرمنده ام
.....
یهو وایساد...!
دیگ صدایی ازش نمیومد...
از یه طرف یه چیزی رو میدیدم
نزدیکتر رفتم..
روشن بود
یه چیز روشن...
میدرخشید
_شهرناز....
چشمام رو باز کردم
شهرام نشسته بود کنارم و داشت موهام رو نوازش میکرد
اه بلندی کشیدم و صبح بخیر گفتم
_چرا چشمات قرمزه؟لپات هم که قرمزه صورتت چرا خیسه؟
با یه کم مکس گفت...._گریه کردی؟
از جام بلندشدم و نشستم
+داشتم خواب بد میدیدم فک کنم گریه هام واس همینه
_نگران نباش همه چی درست میشه..فقط به خدا توکل کن
محکم بغلش کردم و خودم رو تو اون آغوش گرمش فشار دادم
بیشترو بیشتر....
******
شیش ماه از فوت بابام و اون روزای تلخ گذشته بود
و بیست و شیش روز برای باز شدن مدارس
تو اتاقم نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم
صدای در حواسم رو پرت کرد و خطی که میخوندم رو گم کردم
+بفرمایید..
در باز شد و لایبا اومد تو
_سلام عزیزم خوبی؟
+سلام ممنونم تو خوبی جیگر؟
_من خوب خوبم...بلندشو بریم
+کجا...*__*
با تعجب زیاد....
_بریم بگردیم دیگ کار دیگه ای هم هست که ما انجام بدیم مگ؟زودباش بلندشو
+امممم ول کن توهم...
_نمیکنم
+حوصله ندارم
_نمیشه
+توروخدا
_قبول نیست
+جان من
_نچ..
یعنی هیچ راهی نیست..
_ضربدر
+هووووووووووف
_اق زووونم بلندشو
در حین حال شهرام اومد تو
_چیکار میکنین گوگولیا؟
چون لایبا و نسیمه و من بهترین دوستای صمیمی بودیم
شهرام هم اونارو مثل خواهراش میدونست و
با اوناهم شوخی میکرد
_هعییییییییی زندگی....مگ میشه بدون شوخیات زندگیم بگذره..نمیشه که...
با اعصبانیت....
__باش باش نزن ای بابا
من برای تموم کردن جنگ جهانی شهرام و لایبا
+داشت خواهر گوگولیتو میبرد بیرون برای گرداندن
__باچی؟
_با مشین بنده
شهرام نگاهی ب من کرد و نگاهی به لایبا
با خدا
__نزنی خواهرمو له لورده کنی....جوجه های تازه خطرناکه نکنین
_شهرااااااااااااااااام
+بس کنین اه شماهم مث موش گربه افتادین جون هم...من برم لباس عوض کنم اومدم نبینم به جون هم افتاده باشیناااا
__وایسا اومده بودم کارت داشتم
نشستیم رو تخت و لایبا از کنجکاوی داشت میمرد نشست رو زمین مثل گربه ها
خیلی کنجکاوانه داشت نگاهمون میکرد
.......
سپاس خواهشا