18-09-2018، 23:03
یاد دارم در شبی که احتراق ساجها در پهنه جنگل، خلدستانی یگانه را در سرزمین ما به باد میسپرد، پیرمردی زار و نحیف بادستانی استخوانی و مترعش گوشهای سنگر بنا میکرد تا از قهر هرم تابستانی این آتش در میانۀ آن سکنا گزیند و ننگ فرار در برابر قهر طبیعت را که در تبار او چیزی کم از سر کشیدن جام هلاهل نداشت، به جان نخرد. او در این کار خود صاحب دعوت بود و و هر رهگذر هراسانی را به میعاد خویش در سنگر فرا میخواند.
28 مهر 1393
پ.ن: الان دارم فکر می کنم اون روز ایده برای این پیرمرده چی بوده؟ میخواسته با بیل جنگل رو خاموش کنه؟
28 مهر 1393
پ.ن: الان دارم فکر می کنم اون روز ایده برای این پیرمرده چی بوده؟ میخواسته با بیل جنگل رو خاموش کنه؟