25-09-2018، 9:57
اگر همینطور کنار ماشین می ایستادم تمام لباسهام خیس می شد. به ناچار سوار شدم و درها رو قفل کردم.
اما تا کی باید منتظر می موندم؟! تک و توک ماشین از کنارم رد می شد اما نمیشد بهشون اعتماد کرد.
هوا کاملاً تاریک شده بود و بارون قرار بند اومدن نداشت!
سرم رو روی فرمون گذاشتم. نمیدونم چقدر گذشته بود که چند ضربه به شیشه ی ماشین خورد.
ترسیده سر بلند کردم. هوا تاریک بود و چهره اش خیلی مشخص نبود.
نمیدونستم شیشه رو پایین بدم یا نه؟ با ضربه ی بعدی که به شیشه خورد ترسیدم و شیشه رو کمی پایین دادم.
-چرا شیشه رو پایین نمیدی؟!
متعجب شیشه رو کامل پایین دادم. تو تاریک روشن جاده نگاهم به اون دو گوی رنگی افتاد.
بارون تمام موهاش رو خیس کرده بود. با صداش به خودم اومدم.
-به چی خیره شدی؟ وسط جاده چیکار می کنی؟
-ماشینم پنچر شده.
-پیاده شو.
-اما ...
-اما چی؟ ماشین داریم؛ تا صبح که نمیخوای همینطوری بمونی؟ بعدشم اینطوری دیگه دینی به گردنم نداری، تو ما رو رسوندی ما هم تو رو می رسونیم!
به ناچار از ماشین پیاده شدم.
-ماشینت بذار بمونه، صبح میایم درستش می کنم.
-شب کجا بمونیم؟
لحظه ای خیره نگاهم کرد. نمیدونم چرا از گرمی نگاهش ضربان قلبم داشت بالا می رفت.
-نمیخوای که تو این بارندگی حرکت کنیم؟!
-شب میریم ویلا و فردا حرکت می کنیم. حالام سوار شو تا موش آب کشیده نشدی!
اما تا کی باید منتظر می موندم؟! تک و توک ماشین از کنارم رد می شد اما نمیشد بهشون اعتماد کرد.
هوا کاملاً تاریک شده بود و بارون قرار بند اومدن نداشت!
سرم رو روی فرمون گذاشتم. نمیدونم چقدر گذشته بود که چند ضربه به شیشه ی ماشین خورد.
ترسیده سر بلند کردم. هوا تاریک بود و چهره اش خیلی مشخص نبود.
نمیدونستم شیشه رو پایین بدم یا نه؟ با ضربه ی بعدی که به شیشه خورد ترسیدم و شیشه رو کمی پایین دادم.
-چرا شیشه رو پایین نمیدی؟!
متعجب شیشه رو کامل پایین دادم. تو تاریک روشن جاده نگاهم به اون دو گوی رنگی افتاد.
بارون تمام موهاش رو خیس کرده بود. با صداش به خودم اومدم.
-به چی خیره شدی؟ وسط جاده چیکار می کنی؟
-ماشینم پنچر شده.
-پیاده شو.
-اما ...
-اما چی؟ ماشین داریم؛ تا صبح که نمیخوای همینطوری بمونی؟ بعدشم اینطوری دیگه دینی به گردنم نداری، تو ما رو رسوندی ما هم تو رو می رسونیم!
به ناچار از ماشین پیاده شدم.
-ماشینت بذار بمونه، صبح میایم درستش می کنم.
-شب کجا بمونیم؟
لحظه ای خیره نگاهم کرد. نمیدونم چرا از گرمی نگاهش ضربان قلبم داشت بالا می رفت.
-نمیخوای که تو این بارندگی حرکت کنیم؟!
-شب میریم ویلا و فردا حرکت می کنیم. حالام سوار شو تا موش آب کشیده نشدی!