28-10-2018، 10:37
هزار و یک سؤال توی سرم بالا و پایین می شد اما کسی نبود تا بهشون جواب بده.
بهارک خواب بود. آروم روش رو پوشوندم و از اتاق بیرون اومدم.
اینهمه اتفاق افتاد اما مادر پارسا هنوز روی ویلچرش به یه نقطه خیره بود.
سمتش رفتم. چهره اش به نظر خسته میومد.
کمی روی ویلچر خم شدم. کمی سرش رو بالا آورد و به چشمهام خیره شد.
-می خواین ببرمتون اتاقتون؟
خیلی آروم سرش رو تکون داد. ویلچر رو سمت راهرویی که خاله ی پارسا ازش بیرون اومده بود بردم.
نگاهی به اطرافم انداختم. فقط یه در بود. آروم بازش کردم.
اتاق تاریک بود و فقط یه آباژور روشن بود. وارد اتاق شدیم. ویلچر رو سمت تخت بردم.
کمکش کردم روی تخت دراز کشید. کتابی کنار تخت بود. روی صندلی کنار تخت نشستم.
نگاهش رو بهم دوخته بود. لبخندی زدم و کتاب رو بالا آوردم.
-میخوام براتون کمی کتاب بخونم.
آروم شروع به خوندن کردم. سرم رو بالا آوردم. چشمهاش بسته بود.
سر چرخوندم اما هیچ عکسی توی اتاق نبود.
آروم از اتاق بیرون اومدم که در ورودی سالن باز شد و پارسا وارد شد.
پاهام انگار به زمین قفل شدن. سر بلند کرد و نگاهمون با هم تلاقی کرد.
بهارک خواب بود. آروم روش رو پوشوندم و از اتاق بیرون اومدم.
اینهمه اتفاق افتاد اما مادر پارسا هنوز روی ویلچرش به یه نقطه خیره بود.
سمتش رفتم. چهره اش به نظر خسته میومد.
کمی روی ویلچر خم شدم. کمی سرش رو بالا آورد و به چشمهام خیره شد.
-می خواین ببرمتون اتاقتون؟
خیلی آروم سرش رو تکون داد. ویلچر رو سمت راهرویی که خاله ی پارسا ازش بیرون اومده بود بردم.
نگاهی به اطرافم انداختم. فقط یه در بود. آروم بازش کردم.
اتاق تاریک بود و فقط یه آباژور روشن بود. وارد اتاق شدیم. ویلچر رو سمت تخت بردم.
کمکش کردم روی تخت دراز کشید. کتابی کنار تخت بود. روی صندلی کنار تخت نشستم.
نگاهش رو بهم دوخته بود. لبخندی زدم و کتاب رو بالا آوردم.
-میخوام براتون کمی کتاب بخونم.
آروم شروع به خوندن کردم. سرم رو بالا آوردم. چشمهاش بسته بود.
سر چرخوندم اما هیچ عکسی توی اتاق نبود.
آروم از اتاق بیرون اومدم که در ورودی سالن باز شد و پارسا وارد شد.
پاهام انگار به زمین قفل شدن. سر بلند کرد و نگاهمون با هم تلاقی کرد.