امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

معرفی رمان های ایرانی !

#82
+غـمگـینـــ

معرفی رمان های ایرانی !

نام رمان: طلسم تنهایی
نویسنده: زهراعابدی

خلاصه رمان:

تنهاییم را به آغوش،میکشم همچون ساحره ای که سِحرش را نخواه که هیچوقت پا به قلمروی تنهایی من بگذاری،چرا که درهم میشکند تورا این.

قسمتی از رمان:

مانتوی چروکیده ام رو گوشه ای از سالن پرتاب کردم وتن کرخت و خسته ام رو به آشپزخانه رسوندم. خودم رو به خوردن قهوه ای دعوت کردم. تلخی قهوه، دیگه دلم رو بهم نمی زد، دیگه دلم عادت کرده بود به این تلخی!
دستم رو روی دکمه ی پیغام گیر تلفن کشیدم و با حوصله به تنها پیامی که برام اومده بود گوش دادم:

_خبر مرگت کدوم گوری هستی؟؟ اون بی صاحابو روشن کن! نمیدونی که، انقدر اینجا بهت فحش می دم که نگو…میمردی یکی دیگه رو جای من می فرستادی؟ دارم آب پز می شم تو این هوا… پیامم رو دیدی بهم زنگ بزن تا بهت بگم قرارداد ها رو به کجا رسوندم.

لبخندی به لحن همیشه بی ادب این دختر زدم و موبایلم رو روشن کردم وبلافاصله شماره اش رو گرفتم.

_چه عجب!

_سلامت کو؟

_برو بابا… من تو این گرما به بابامم سلام نمی کنم چه برسه به تو!

_خیلی گرمه، نه؟

_جهنمه بخدا،آخه کدوم خری تو این هوا میاد اهواز که من اومدم البته تو فرستادیم همش تقصیر توإ…

_خیلی خب دریا، انقدر غر نزن بگو ببینم چه خبر؟

لحنش شیطون شدوبا خنده گفت:

_مژدگونی بده رییس!

لبخندی زدم وگفتم:

_می دونستم از پسش برمیای. مژدگونیت محفوظه، به محض اینکه برگردی بهت می دم.

_به به دست و دلباز شدی، پس سه سوته خودمو می رسونم.

_منتظرتم؛ درضمن شرح قراردادهارو برام بفرست.

_حله. رسیدم هتل می فرستم.

_مگه الان کجایی؟

دانلود رمان غمگین طلسم تنهایی
کشیده گفت:

_یــــــــه جای خــــــــوب!!

اخم هام رو توی هم کشیدم وگفتم:

_دریا می کشمت اگه باز…

حرفم رو قطع کردو گفت:

_اوووو… کجا رفتی؟ نه بابا من دیگه پام رو تو اینجور مهمونیا نمی ذارم…

_چند بار بهت گفتم بدم میاد از اینکه حرفم رو قطع کنی؟

صداش رو مظلوم کردوگفت:

_خیلی خب حالاتوهم! می گم رز، من دیگه برم کاری نداری؟

_نه برو، مراقب خودت باش.

_چـــــــشم، بابای.

سرم رو به معنی تاسف تکون دادم و تماس رو قطع کردم.

این دختر هیچوقت آدم نمی شد…

فنجون قهوه ام رو شستم و توی سالن روی کاناپه دراز کشیدم،تا بلکه یکم خستگی در کنم.

***

همونجوری که عقب عقب میرفتم با هق هق گفتم:

_ببخشید…غ..غلط ک..کردم!

_غلط رو که کردی، ولی حالا می فهمی که دیگه نباید از این غلط ها بکنی!

پشتم خورد به دیوار، دیگه راه فراری نبود…

_توروخدا …توروجون…مـ.متینـــ

با عصبانیت کمربند رو برد بالا و با گفتن خفه شویی فرود آورد روی بدنم…

ضربه ی اول

ضربه ی دوم

من جیغ می زدم و التماس می کردم و اون به زدن ضربه هاش ادامه میداد انقدر زد که دیگه خسته شد،داشت میرفت که وسط راه برگشت و دوباره کمربند رو برد بالا…

جیغ بلندی کشیدم و از خواب پریدم؛ با دیدن اطرافم از اینکه اون اینجانیست

مطمعن شدم و نفس حبس شدم رو رها کردم. نگاهی به ساعت که هفت صبح رو نشون می دادکردم و از جام بلند شدم و برای پوشیدن لباس به اتاق خوابم رفتم.
پاسخ
 سپاس شده توسط **Maria** ، ✩σραqυєηєѕѕ✭ ، ❤ ویدیا ❤


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: مــُـعَــرفی رٌمآن هـآی ایرآنی - ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ - 13-12-2018، 12:08

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان