پارت26
همون طوری که کمربندشو می بست گفت
_اون روی سگ منو بالا نیار هانا بهت گفتم بلند شو .
_نمیام… اون روز توی دانشگاه نشنیدی چیا می گفتن؟ عکسمون تو کافی شاپ دست به دست چرخیده .. همه منو به چشم یه فاحشه می بینن .. من دیگه نمیام دانشگاه
به سمتم برگشت و گفت
_کار اون طاهر گه خور بود اما نگران نباش،بستمش به زنجیر داره مثل سگ می خوره. زخمشم نیمه درمان کردن که ذره ذره جون بده،من کسیو به آسونی نمی کشم
باز ازش ترسیدم. از این لحن مافیاییش.از اینکه انقدر راحت راجع به کشتن حرف میزد .
بلوزش رو توی شلوارش کرد و گفت
_توی اون خراب شده کسی حرف بزنه جرش میدم.تو فقط پاشو دیر شد .
نالیدم
_نمیام آرمین.
اخم کرد و با جدیت گفت
_پنج دقیقه ی دیگه پایینی.
کتش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت. به جوری با تحکم گفت که می دونستم اگه نرم بیچاره م می کنه.
ناچارا بلند شدم و مانتو شلوارم رو پوشیدم. هیچ وقت عادت نداشتم بدون ارایش حتی تا سر کوچه برم اما متاسفانه تنها وسیله های در دسترسم فقط چند قلم بود.
ناچارا به همونا قانع میشم و شروع می کنم.
رژ لب صورتی رو روی لب هام می زنم که صدای آرمین بلند میشه:
_هانا حاضری؟
صدامو بلند کردم و گفتم
_الان میام.
با دستمال خط چشمم و صاف تر کردم و بالاخره رضایت دادم برم پایین
آرمین پایین پله ها منتظر بود.
پایین که رفتم نگاهی به صورتم انداخت و با عصبانیت گفت
_پاکش کن
متعجب گفتم
_چی داری میگی؟
غرید
_اون سگ مصبا رو پاکش کن .
مثل خودش اخم کردم و گفتم
_من کل عمرم این ریختی بودم،تو نمی تونی منو عوض کنی.
کلافه نفسی کشید و گفت
_بهت گفتم برو اون آشغالا رو از صورتت پاک کن،تا دیروز هر گهی که می خوردی به من ربطی نداشت اما الان حق نداری.
اخمام از لحنش در هم رفت.
برو بابایی نثارش کردم و به سمت در رفتم که بازوم و کشید برگشتم که با عصبانیت برگ دستمالی از جعبه بیرون کشید و با غیظ به سنت صورتم آورد و قبل از اینکه مهلت بده کل آرایشم و بهم زد .
صدای جیغم بلند شد
_روانی چیکار می کنی ؟
دستمالو مچاله کرد و با فکی قفل شده گفت
_من از آرایش زنا بیزارم.دیگه حق نداری دستتو به سمت یه قلم از اون آشغالا ببری
ناباور نگاهش کردم.خدایا من با این بشر چطور سر می کردم؟
یهو رنگ عوض میکرد و نسبت به یه چیز بی اهمیت انقدر واکنش نشون میداد.
هر چند از نگاه و صورت کبود شدش میخوندم که عذاب می کشه انگار خاطره ای براش یاداوری شده که حالا داره عصبانیتش رو سر من خالی می کنه.
جرئت نکردم حرفی بزنم اون هم بعد از انداختن نگاه عصبانی از خونه بیرون زد.
زیر لب فحشش دادم و بعد از مرتب کردن آرایشم دنبالش رفتم…
پارت27
به محض سوار شدن پاشو روی پدال گاز فشار داد .. با عصبانیت گفتم
_تو حق نداری به من گیر بدی.
کلافه گفت
_من از آرایش بدم میاد حالیته؟
_من دوست دارم خوب به تو چه؟مگه تو رو آرایش کردم؟
نگاه بدی بهم انداخت که گفتم
_دروغ میگم؟ آرایش و من کردم اینکه تو بدت میاد یا نه چه دخلی به من داره؟ اصلا میخای به خاطر جنابعالی کل شهر رو آرایش ممنوع کنیم؟
سکوت کرد و با مکث گفت
_کشش نده!
_دیگه حق نداری تو کارای من دخالت کنی.هر هرزه ای واست ارایش میکرده و ازش خاطره ی بد داری به خودت مربوطه نه من…
هنوز حرفم کامل نشده پاشو روی ترمز زد ،با عصبانیت به سمتم برگشت و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند .
ناباور بهش نگاه نکردم. با فکی قفل شده گفت
_فقط به بار دیگه پاتو از گلیمت دراز تر کنی قسم می خورم می کشمت .
انقدر عصبانی بود که من نفس کشیدنم یادم رفت چه برسه به بلبل زبونی .
با خشونت دنده رو جابه جا کرد و ماشین و راه انداخت.توی کل راه فقط به سیلیش فکر کردم که برق و از سرم پرونده بود . انقدر محکم زد که حس می کردم یه طرف صورتم بی حس شده .
ماشین رو که پارک کرد زود تر ازش پیاده شدم و درو با تمام توان به هم کوبیدم.
پارت28
با حرص و قدم های محکم وارد دانشگاه شدم. همون اول راه یکی از پسرا با لودگی گفت
_ببینید کی اومده! بانو الکسیس.
قدم هام سست شد .. خدایا اینا چه فکری راجع به من کردن؟
به سمتشون برگشتم،یکیشون همونی بود که اون روز بهم گیر داد .
وقتی دید نگاهش می کنم با خنده گفت
_اون روز که ادای تنگا رو در آوردی نگفتی واسه یه شب چند.ولی دیگه شناخته شدی قیمت مناسب بده مشتری بشیم.
خصمانه نگاهش کردم و گفتم
_خیلی گاوی.اونقدر ادم شناس نیستی بفهمی من از قماش تو و ننه ت نیستم؟
دوستاش زدن زیر خنده اما خودش عصبانی به من نگاه کرد یکی از پسرای جمعشون با خنده گفت
_طرف تو بشناس پویان.خانم با استاد رئسا می پره فعلا کلاسش رفته بالا .
خواستم جواب بدم که نگاهم به آرمین افتاد . از دور به سمتم اومد و انگار فهمید یه جای کار می لنگه که با نگاه ترسناکی به جمع پسرا خیره شد .
همشون رسما لال شدن و نگاهشونو از ما گرفتن.زر زدناشون فقط برای من بود .
آرمین با فکی قفل شده گفت
_غلط اضافه کردن؟
چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم
_غلط اضافه رو تو کردی که دستت رو من بلند شد اما نگران نباش…تلافیشو سرت در میارم..
عصبانیتش شدت گرفت.خواست حرفی بزنه که اجازه ندادم و راهمو کشیدم و به سمت کلاسم رفتم .
نشستم و توی آینه به صورتم نگاه کردم. قرمزی صورتم نشون میداد کتک خوردم . زیر لب اجداد آرمین رو فحش دادم… سرمو از آینه بلند کردم که دیدم نصف کلاس به من زل زدن و پچ پچ می کنن .
دختر میز جلویی با طعنه گفت
_با استادا میریزی روی هم تازه خبرت پخش میشه با چه رویی میای دانشگاه؟
لبخندی زدم و با خونسردی ظاهری گفتم
_من ریختم رو هم تو چرا می سوزی؟
سرشو برگردوند و بلند گفت
_خجالتم نمی کشه اعتراف می کنه هرزه ست…
با عصبانیت از جا پریدم و گفتم
_چه زری زدی؟
با پرویی حرفشو تکرار کرد
_دروغ گفتم مگه ؟هرزه ای دیگه.
به سمتش حمله کردم و موهاشو کشیدم که صدای جیغش در اومد با غیظ گفتم
_هرزه تویی برای نشون دادن خودت کم مونده شلوارتو پاره کنی و بیای تا یه نفر نگاهت کنه.یه بار دیگه گه منو بخوری و بخوای زر زر کنی از این دانشگاه پرتت می کنم بیرون .
دختره خواست حرف بزنه که صدای عصبانی مردونه ای از پشت سر گفت
_چه خبره اینجا؟هر دو برگشتیم.آرمین بود که با اخم به ما نگاه می کرد دختره با مظلوم نمایی گفت
_تو رو خدا موهامو ول کن هانا من فقط بهت گفتم پشتت حرف زیاده بهت گفتم که می دونم همش تهمته چرا جنجال به پا می کنی؟
ناباور نگاهش کردم… عصبانی موهاش و بیشتر کشیدم که دادش بلند شد اما ولش نکردم و گفتم
_واسه چی حرف مفت می زنی؟ کل کلاس شنیدن چه زری زدی الان مظلوم نمایی می کنی که چی؟
همهمه افتاد و یکی گفت
_نرگس راست میگه استاد چیزی به خانم مجد نگفت اما یهو بهش پرید .
ناباور بهش نگاه کردم. بعد از اون هم چند نفر حرفش رو تایید کردن.
موهای دختر رو ول کردم و گفتم
_شما دیگه چقدر لاشخورین؟
صدای جدی آرمین لالم کرد
_کافیه بشینین سر جاتون تا استادتون بود،خانم مجد با من میای تا تکلیفت معلوم بشه.
این بار متعجب به آرمین نگاه می کنم.چقدر آدم فروش بود که حرف منو باور نکرد .
نگاه تهدید امیزی به اون دختره ی نکبت که با پیروزی داشت به من نگاه میکرد انداختم و دنبال ارمین به اتاقش رفتم .
پارت29
درو بستم و قبل از اون گفتم
_هدفت همین بود که ضایعم کنی نه؟
دستی لای موهاش کشید و گفت
_چرا دعوا راه می ندازی؟
عصبانی صدامو بالا بردم
_اون به من گفت هرزه…
_من کاری ندارم اون به تو چی گفت تو با دعوا راه انداختن بیشتر جلب توجه می کنی
پوزخند زدم
_هه جلب توجه؟ کل دانشگاه به من به چشم یه هرزه ی یک شبه نگاه می کنن جلوی تو لالن اما اونی که پیشنهاد های بی شرمانه شونو می شنوه منم .
فکش قفل شد . با دندون های به هم چفت شده غرید
_کی همچین زری زده؟
با طعنه گفتم
_ وقتی باور نمی کنی منم ترجیح میدم نگم
خواستم از اتاق بیرون برم که بازومو گرفت و با خشم گفت
_ رو مخم اسکی نرو گفتم بنال کی این کارو کرده تا جرش بدم.
خواستم نگم اما یه چیزی ذهنمو می خورد چرا نمی گفتم ؟
فامیل پسره رو می دونستم بهش گفتم که کنارم زد و با عصبانیت از اتاق خارج شد
با حرص از اتاقش بیرون رفتم و خودمو به کلاسم رسوندم. لعنت به کلاسم رسوندم. دلم می خواست کل این دانشگاه و آتیش بزنم تا دیگه نگاهشون بهم نباشه.
پارت30
کلید انداختم و وارد شدم.آرمین پیاده م کرد و معلوم نبود خودش کدوم گوری رفت . بهتر!نفس راحت می کشیدم. لباسامو کندم و روی تخت دراز کشید . همون لحظه موبایلم زنگ خورد. برش داشتم و با دیدن اسم میلاد بی حوصله جواب دادم
_بگو .
_باید ببینمت.
_حوصله ندارم میلاد .
_نمیشه باید ببینمت بگو کجایی.
_خونم ولی فکرشم نکن پامو از خونه بیرون بذارم .
کلافه گفت
_یعنی انقدر برات ارزش ندارم که به حرفم گوش بدی؟دارم میگم میخوام ببینمت
کلافه پوفی کردم.آرمین گفته بود تا آخر شب نمیاد پس عیبی نداشت اگه میلاد یه سر میومد اینجا
گفتم
_آدرس می فرستم بیا اینجا سر راهت نونم بخر نداریم.
تلفن و قطع کردم.ادرس و براش فرستادم و چشمامو بستم. تازه خوابم برده بود که زنگ در بیدارم کرد.
با غر غر بلند شدم و رفتم پایین. دکمه ی آیفونو زدم و خواب آلود منتظرش موندم.
اومد داخل و نگاهی به سر تاپام انداخت و گفت
_ خواب بودی؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت
_ببخشید ولی باید باهات حرف بزنم.
گفتم
_بیا تو .
سری تکون داد با هم داخل پذیرایی روی مبل رفتیم.
با کلافگی گفت
_این کسشرایی که پشت تو میگن بدجوری اعصابم و بهم ریخت .
خونسرد گفتم
_پس تو هم فهمیدی ؟
_آره فهمیدم و خواستم دهن تک تک شونو صاف کنم به خاطر تو نکردم که شایعه ها بیشتر نشه اما این طوری نمیشه هانا قبلا هم بهت گفتم بیا فرار کنیم. باور کن می برمت یه جایی که دست هیچکس بهت نرسه فقط بیا!
سرمو به علامت منفی تکون دادم:
_نمیشه… هر جا که بریم آرمین راحتمون نمی ذاره.
عصبی به موهاش چنگ زد و گفت
_عوضی می کشمش
دلم به حالش سوخت دستمو سر شونه ش گذاشتم و گفتم
_همه چیز درست میشه نگران نباش.آرمین آدم تنوع طلبیه زود ولم می کنه.
_دیگه کی؟هان؟وقتی من دیوونه بشم؟
لبخند محوی زدم و بغلش کردم.گفتم
_یه جوری از پسش بر میایم من مطمئنم
دستشو روی شونه م گذاشت و بی حرف ثابت موند.
نمی دونم چقدر اون طوری موندیم که صدای باز شدن در اومد.سریع از میلاد فاصله گرفتم اما دیر شده بود چون آرمین ما رو دید.

پارت31
اول خشکش زد اما رفته رفته قیافه ش برزخی شد .. میلاد با خونسردی بلند شد اما من استرس داشتم چون قیافه ی آرمین خیلی عصبانی بود .
زودتر گفتم
_آرمین باور کن ما…
منتظر فریادش بودم اما اون با فکی قفل شده گفت
_گمشو تو اتاقت تا نگفتم نیا پایین.
نگاهم با ترس به میلاد افتاد و اعتراض کردم
_آخه…
این بار فریاد کشید
_گفتم برو تو اتاقت…
ناچارا به سمت پله ها رفتم اما همون بالا ایستادم .
آرمین به سمت میلاد رفت با یه دست یقه ش رو گرفت کوبوندش به دیوار و با خشم گفت
_تو خونه ی من چه گهی می خوری؟
میلاد با همون کله شقیش جواب داد
_اومدم دوست دخترمو ببینم موردیه؟
آرمین خنده ی صدا داری کرد و بعد با تمام قدرت مشت محکمی به صورت میلاد کوبید که پرت شد اون طرف.
نتونستم جلوی جیغمو بگیرم . نگاه آرمین به من افتاد . اعتنایی نکردم و به سمت میلاد دویدم.
دماغ و دهنش پر از خون شده بود… با نگرانی کنارش نشستم و گفتم
_خوبی؟
قبل از اینکه جواب بده آرمین بازومو کشید و گفت
_مگه نگفتم برو تو اتاقت ؟
عصبانی پسش زدم و گفتم
_روانی واسه چی اینو میزنی؟
_واسه اینکه بفهمه به مال مردم دست درازی نکنه،واسه تو هم دارم.
رو کرد به میلاد و عصبی غرید
_شر تو کم کن،دهنت سرویسه خبر نداری.علی الحساب با این مشت حال کن تا نشونت بدم عاقبت دست درازی به مال آرمین تهرانی چیه.
میلاد پوزخندی زد و گفت
_مالی که به زور تصاحبش کردی.
باز خواست حمله کنه که پریدم جلوش و گفتم
_دیگه نه آرمین خواهش می کنم.
رو کردم به میلاد و با التماس گفتم
_لطفا از اینجا برو میلاد .
از جاش بلند شد خون لبشو پاک کرد و گفت
_یه روزی از اینجا فراریت میدم عزیزم.نگران نباش.
با تهدید به آرمین نگاه کرد. از نگاه آرمین برداشت خوبی نکردم. طوری نگاه می کرد انگار داشت بهش می گفت بعدا برات دارم.
پارت32
میلاد که رفت گفتم
_چرا زدیش؟چه توقعی داشتی؟ منو اینجا نگه داری منم برده ت بشم ؟ میلاد دوست پسر منه اوکی؟دوستش دارم… اصلانم…
حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد .. روی مبل پرت شدم و سرم سوت کشید .
گیج نگاهش کردم.کتش رو در آورد و با خشونت کمربند شو باز کرد .غرید :
_از اول باید مثل سگ می… تا واسه من زبون درازی نکنی.
به سمتم اومد. ازش ترسیدم نکنه اینم مثل طاهر باشه؟
سه دکمه ی بالای بلوزشو باز کرد .روم خم شد و با خشونت به بالاتنه م چنگ انداخت.انقدر محکم این کار و کرد که جیغم به هوا رفت . جری تر سرش رو نزدیک آورد و لب پایینم رو بین دندوناش گرفت… طعم خون توی دهنم حس حس کردم . بی اعتنا دستش به سمت زیپ شلوار جینم رفت و کنار گوشم غرید
_این بار تا سه روز صدا سگ میدی جای زبون درازی.حالا ببین من جرت میدم یا نه هرزه…
از چشماش خون می بارید.هیچ حسی نداشت انگار فقط می خواست منو شکنجه کنه.
بلوزمو توی تنم جر داد و غرید
_تو نبود من هر لاشی میاری خونه لاس می زنی؟بدموقع سر رسیدم اگه نمیومدم می خواستی بهش سرویسم بدی آره؟
اشکم در اومد و نالیدم
_نکن آرمین .
توجهی نکرد ،نه به جیغ و دادام نه به التماسم. برعکس بار قبل هیچ ملاحظه ای نداشت و این بار رسما بهم تجاوز کرد و در آخر جسم آش و لاشم رو مثل یه تیکه زباله به سمتی پرت کرد .
شلوارش و پوشید و تلو تلو خوران به طبقه ی بالا رفت .
حتی نمی تونستم تکون بخورم.انگار دست و پام شکسته بود.
لعنت به تو آرمین.به هزار بدبختی بلند شدم و لباسام و پوشیدم.
رفتم طبقه ی بالا. همون لحظه آرمین از حموم بیرون اومد.حوله ی دور کمرش بسته بود و تنش خیس بود .
نگاهمو با نفرت ازش گرفتم که گفت
_جای تو باشم دیگه فکر غلط اضافه به سرم نمی خوره،البته اینم در نظر بگیر من همیشه اینقدر مهربون نیستم..
پارت33
با عصبانیت گفتم
_چه مهربونی؟ داغونم کردی کثافت .
تک خنده ای کرد و گفت :
_چرا؟اتفاقا خوش گذشت.ناله هات بدجوری بهم حال داد .
دلم می خواست با یه چاقو تیکه پارش کنم.خواستم به اتاقم برم که دستمو گرفت. برگشتم. با جدیت گفت
_دم خور اون عوضی نمیشی وگرنه به جای تو اونو می کشم.
با نفرت نگاهش کردم و به اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم و موبایلم و برداشتم،برخلاف خواسته ی آرمین برای میلاد پیام فرستادم :
_خوبی؟
خیلی منتظر موندم اما وقتی جوابی نیومد گوشی رو به طرفی پرت کردم و از جام بلند شدم.
زیر لب به آرمین لعنت فرستادم و به سمت حموم رفتم.کل تنم کوفته و کبود بود. مونده بودم با این وضعیت فردا چطوری می خوام برم دانشگاه!
پارت34
وارد ساختمون دانشگاه که شدم چشمم به میلاد افتاد . فکر می کردم آرمین یکی و فرستاده باشه تا کتکش بزنه اما اون سالم بود البته اگه زخم کنار لبشو فاکتور می گرفتم .
به سمتش رفتم و با نگرانی صداش زدم
_میلاد خوبی؟
سرشو به سمتم گردوند نگاه سردی بهم انداخت و گفت
_به تو ربطی داره؟
از لحنش یخ زدم ،با تته پته گفتم
_تو چته؟
با همون لحن سردش جواب داد
_ببینید خانم مجد لطفا دیگه منو به اسم کوچیک صدا نزن این یک، من نمی خوام شما با من احساس صمیمیت بکنی این دو،لطف کن هر وقت منو دیدی راهتو کج کن از یه طرف دیگه برو اینم سه .
ناباور بهش نگاه کردم. منو با قیافه ی شوک زدم تنها گذاشت و رفت.
محال ممکن بود میلاد با من این طوری حرف بزنه من مطمئنم کاسه ای زیر نیم کاسه ست .
با عصبانیت به سمت اتاق آرمین رفتم و بدون در زدن خصمانه بازش کردم و گفتم
_تو چی کار کردی با…
حرفم با دیدن استاد آریافر قطع شد. آرمین با نگاه وحشتناکی به من خیره شده بود…بدجوری خجالت کشیدم چون احترام خاصی برای استاد آریا فر قائل بودم اونم برای جدیتش موقع درس دادن.
بی اهمیت سرش رو برگردوند سمت آرمین و گفت
_پس خیالم بابت اون وکیلی که گفتی راحت باشه ؟
آرمین دستی به شونه ش زد و گفت
_انقدر نگران نباش رفیق،هر چی نباشه یه نیمچه نفوذی داریم.مطمئن باش نمی ذارم یه جوجه فوکولی واست دردسر درست کنه. تازه پدرش و می شناسم،از اون سگ مصب های عالمه،دو تا تهدیدش بکنم دادگاه به نفع تو تموم میشه .
استاد لبخندی زد و گفت
_باشه،یه روزی جبران کنم .
آرمین با اخم ساختگی گفت
_برو دیگه این حرف و ازت نشنوم
استاد با لبخند کمرنگی سر تکون داد و به سمت در اومد . سریع کنار رفتم و اونم بدون اینکه نیم نگاهی بهم بندازه از اتاق خارج شد
اون که رفت آرمین با عصبانیت به سمتم اومد،در و بست و غرید
_این چه وضع داخل اومدنه هانا؟
حق به جانب و عصبانی گفتم
_به میلاد چی گفتی ؟
بی حواس گفت
_میلاد کدوم خریه؟
من سکوت کردم و انگار اون تازه فهمید،نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_گفتم دیگه اسم اونو جلوی من نیار گفتم یا نگفتم ؟
_بهم بگو چیکارش کردی که این طوری شد ؟
به سمت میزش رفت و گفت
_کاریش نکردم اون خودش بادهوا بود یه سوزن زدم بهش بادش خوابید بچه قرتی تخم سگ.
منظورش و از این حرفا نمی فهمیدم. فقط می دونستم یه کاری با میلاد کرده
به سمتش رفتم روبه روش ایستادم و گفتم
_چیکارش کردی آرمین؟
بهم نگاه کرد ،چشمش که به صورتم افتاد اخمی کرد و گفت
_باز که از این آت آشغالا مالیدی؟مگه من بهت نگفتم بدم میاد ؟
کلافه از اینکه بحث و به کجا کشوند گفتم
_ولم کن تو رو خدا .
سری تکون داد .نمی فهمیدم من که کم آرایش کرده بودم دردش چی بود ؟ انگار هر زمان آرایش رو صورتم و میدید یه آدم دیگه میشد .
دستشو دور کمرم حلقه کرد.سرشو نزدیک آورد و زمزمه وار کنار گوشم گفت
_تنبیه دیشب بهت حال داد آره؟ آرایش میکنی،جلوی من اسم اون سگ پدر و میاری.
هلم داد به سمت در .چسبوندم به در و با کلید قفلش کرد . با تته پته گفتم
_من فقط…
_فقط چی؟
_فقط خواستم که…
حرفم رو با گذاشت لبهاش روی لبهام قطع کرد . این بار خبری از گاز گرفتن نبود،نرم و آهسته منو بوسید و در نهایت ازم فاصله گرفت همون طوری که به سمت میزش می رفت
_اگه می خوای ملکه بشی باید با من راه بیای،اگر هم میخوای زندگی تو جهنم کنم می تونی به سرتقی هات ادامه بدی…فعلا برو،سرکلاست دیر میرسی .
نفس راحتی کشیدم و کلید و چرخوندم درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم . باید اعتراف می کردم که از آرمین می ترسم رفتار و نوع حرف زدنش شبیه مافیا های آدم کش بود.خذا عاقبت منو با این بشر به خیر میکرد
همون طوری که کمربندشو می بست گفت
_اون روی سگ منو بالا نیار هانا بهت گفتم بلند شو .
_نمیام… اون روز توی دانشگاه نشنیدی چیا می گفتن؟ عکسمون تو کافی شاپ دست به دست چرخیده .. همه منو به چشم یه فاحشه می بینن .. من دیگه نمیام دانشگاه
به سمتم برگشت و گفت
_کار اون طاهر گه خور بود اما نگران نباش،بستمش به زنجیر داره مثل سگ می خوره. زخمشم نیمه درمان کردن که ذره ذره جون بده،من کسیو به آسونی نمی کشم
باز ازش ترسیدم. از این لحن مافیاییش.از اینکه انقدر راحت راجع به کشتن حرف میزد .
بلوزش رو توی شلوارش کرد و گفت
_توی اون خراب شده کسی حرف بزنه جرش میدم.تو فقط پاشو دیر شد .
نالیدم
_نمیام آرمین.
اخم کرد و با جدیت گفت
_پنج دقیقه ی دیگه پایینی.
کتش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت. به جوری با تحکم گفت که می دونستم اگه نرم بیچاره م می کنه.
ناچارا بلند شدم و مانتو شلوارم رو پوشیدم. هیچ وقت عادت نداشتم بدون ارایش حتی تا سر کوچه برم اما متاسفانه تنها وسیله های در دسترسم فقط چند قلم بود.
ناچارا به همونا قانع میشم و شروع می کنم.
رژ لب صورتی رو روی لب هام می زنم که صدای آرمین بلند میشه:
_هانا حاضری؟
صدامو بلند کردم و گفتم
_الان میام.
با دستمال خط چشمم و صاف تر کردم و بالاخره رضایت دادم برم پایین
آرمین پایین پله ها منتظر بود.
پایین که رفتم نگاهی به صورتم انداخت و با عصبانیت گفت
_پاکش کن
متعجب گفتم
_چی داری میگی؟
غرید
_اون سگ مصبا رو پاکش کن .
مثل خودش اخم کردم و گفتم
_من کل عمرم این ریختی بودم،تو نمی تونی منو عوض کنی.
کلافه نفسی کشید و گفت
_بهت گفتم برو اون آشغالا رو از صورتت پاک کن،تا دیروز هر گهی که می خوردی به من ربطی نداشت اما الان حق نداری.
اخمام از لحنش در هم رفت.
برو بابایی نثارش کردم و به سمت در رفتم که بازوم و کشید برگشتم که با عصبانیت برگ دستمالی از جعبه بیرون کشید و با غیظ به سنت صورتم آورد و قبل از اینکه مهلت بده کل آرایشم و بهم زد .
صدای جیغم بلند شد
_روانی چیکار می کنی ؟
دستمالو مچاله کرد و با فکی قفل شده گفت
_من از آرایش زنا بیزارم.دیگه حق نداری دستتو به سمت یه قلم از اون آشغالا ببری
ناباور نگاهش کردم.خدایا من با این بشر چطور سر می کردم؟
یهو رنگ عوض میکرد و نسبت به یه چیز بی اهمیت انقدر واکنش نشون میداد.
هر چند از نگاه و صورت کبود شدش میخوندم که عذاب می کشه انگار خاطره ای براش یاداوری شده که حالا داره عصبانیتش رو سر من خالی می کنه.
جرئت نکردم حرفی بزنم اون هم بعد از انداختن نگاه عصبانی از خونه بیرون زد.
زیر لب فحشش دادم و بعد از مرتب کردن آرایشم دنبالش رفتم…
پارت27
به محض سوار شدن پاشو روی پدال گاز فشار داد .. با عصبانیت گفتم
_تو حق نداری به من گیر بدی.
کلافه گفت
_من از آرایش بدم میاد حالیته؟
_من دوست دارم خوب به تو چه؟مگه تو رو آرایش کردم؟
نگاه بدی بهم انداخت که گفتم
_دروغ میگم؟ آرایش و من کردم اینکه تو بدت میاد یا نه چه دخلی به من داره؟ اصلا میخای به خاطر جنابعالی کل شهر رو آرایش ممنوع کنیم؟
سکوت کرد و با مکث گفت
_کشش نده!
_دیگه حق نداری تو کارای من دخالت کنی.هر هرزه ای واست ارایش میکرده و ازش خاطره ی بد داری به خودت مربوطه نه من…
هنوز حرفم کامل نشده پاشو روی ترمز زد ،با عصبانیت به سمتم برگشت و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند .
ناباور بهش نگاه نکردم. با فکی قفل شده گفت
_فقط به بار دیگه پاتو از گلیمت دراز تر کنی قسم می خورم می کشمت .
انقدر عصبانی بود که من نفس کشیدنم یادم رفت چه برسه به بلبل زبونی .
با خشونت دنده رو جابه جا کرد و ماشین و راه انداخت.توی کل راه فقط به سیلیش فکر کردم که برق و از سرم پرونده بود . انقدر محکم زد که حس می کردم یه طرف صورتم بی حس شده .
ماشین رو که پارک کرد زود تر ازش پیاده شدم و درو با تمام توان به هم کوبیدم.
پارت28
با حرص و قدم های محکم وارد دانشگاه شدم. همون اول راه یکی از پسرا با لودگی گفت
_ببینید کی اومده! بانو الکسیس.
قدم هام سست شد .. خدایا اینا چه فکری راجع به من کردن؟
به سمتشون برگشتم،یکیشون همونی بود که اون روز بهم گیر داد .
وقتی دید نگاهش می کنم با خنده گفت
_اون روز که ادای تنگا رو در آوردی نگفتی واسه یه شب چند.ولی دیگه شناخته شدی قیمت مناسب بده مشتری بشیم.
خصمانه نگاهش کردم و گفتم
_خیلی گاوی.اونقدر ادم شناس نیستی بفهمی من از قماش تو و ننه ت نیستم؟
دوستاش زدن زیر خنده اما خودش عصبانی به من نگاه کرد یکی از پسرای جمعشون با خنده گفت
_طرف تو بشناس پویان.خانم با استاد رئسا می پره فعلا کلاسش رفته بالا .
خواستم جواب بدم که نگاهم به آرمین افتاد . از دور به سمتم اومد و انگار فهمید یه جای کار می لنگه که با نگاه ترسناکی به جمع پسرا خیره شد .
همشون رسما لال شدن و نگاهشونو از ما گرفتن.زر زدناشون فقط برای من بود .
آرمین با فکی قفل شده گفت
_غلط اضافه کردن؟
چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم
_غلط اضافه رو تو کردی که دستت رو من بلند شد اما نگران نباش…تلافیشو سرت در میارم..
عصبانیتش شدت گرفت.خواست حرفی بزنه که اجازه ندادم و راهمو کشیدم و به سمت کلاسم رفتم .
نشستم و توی آینه به صورتم نگاه کردم. قرمزی صورتم نشون میداد کتک خوردم . زیر لب اجداد آرمین رو فحش دادم… سرمو از آینه بلند کردم که دیدم نصف کلاس به من زل زدن و پچ پچ می کنن .
دختر میز جلویی با طعنه گفت
_با استادا میریزی روی هم تازه خبرت پخش میشه با چه رویی میای دانشگاه؟
لبخندی زدم و با خونسردی ظاهری گفتم
_من ریختم رو هم تو چرا می سوزی؟
سرشو برگردوند و بلند گفت
_خجالتم نمی کشه اعتراف می کنه هرزه ست…
با عصبانیت از جا پریدم و گفتم
_چه زری زدی؟
با پرویی حرفشو تکرار کرد
_دروغ گفتم مگه ؟هرزه ای دیگه.
به سمتش حمله کردم و موهاشو کشیدم که صدای جیغش در اومد با غیظ گفتم
_هرزه تویی برای نشون دادن خودت کم مونده شلوارتو پاره کنی و بیای تا یه نفر نگاهت کنه.یه بار دیگه گه منو بخوری و بخوای زر زر کنی از این دانشگاه پرتت می کنم بیرون .
دختره خواست حرف بزنه که صدای عصبانی مردونه ای از پشت سر گفت
_چه خبره اینجا؟هر دو برگشتیم.آرمین بود که با اخم به ما نگاه می کرد دختره با مظلوم نمایی گفت
_تو رو خدا موهامو ول کن هانا من فقط بهت گفتم پشتت حرف زیاده بهت گفتم که می دونم همش تهمته چرا جنجال به پا می کنی؟
ناباور نگاهش کردم… عصبانی موهاش و بیشتر کشیدم که دادش بلند شد اما ولش نکردم و گفتم
_واسه چی حرف مفت می زنی؟ کل کلاس شنیدن چه زری زدی الان مظلوم نمایی می کنی که چی؟
همهمه افتاد و یکی گفت
_نرگس راست میگه استاد چیزی به خانم مجد نگفت اما یهو بهش پرید .
ناباور بهش نگاه کردم. بعد از اون هم چند نفر حرفش رو تایید کردن.
موهای دختر رو ول کردم و گفتم
_شما دیگه چقدر لاشخورین؟
صدای جدی آرمین لالم کرد
_کافیه بشینین سر جاتون تا استادتون بود،خانم مجد با من میای تا تکلیفت معلوم بشه.
این بار متعجب به آرمین نگاه می کنم.چقدر آدم فروش بود که حرف منو باور نکرد .
نگاه تهدید امیزی به اون دختره ی نکبت که با پیروزی داشت به من نگاه میکرد انداختم و دنبال ارمین به اتاقش رفتم .
پارت29
درو بستم و قبل از اون گفتم
_هدفت همین بود که ضایعم کنی نه؟
دستی لای موهاش کشید و گفت
_چرا دعوا راه می ندازی؟
عصبانی صدامو بالا بردم
_اون به من گفت هرزه…
_من کاری ندارم اون به تو چی گفت تو با دعوا راه انداختن بیشتر جلب توجه می کنی
پوزخند زدم
_هه جلب توجه؟ کل دانشگاه به من به چشم یه هرزه ی یک شبه نگاه می کنن جلوی تو لالن اما اونی که پیشنهاد های بی شرمانه شونو می شنوه منم .
فکش قفل شد . با دندون های به هم چفت شده غرید
_کی همچین زری زده؟
با طعنه گفتم
_ وقتی باور نمی کنی منم ترجیح میدم نگم
خواستم از اتاق بیرون برم که بازومو گرفت و با خشم گفت
_ رو مخم اسکی نرو گفتم بنال کی این کارو کرده تا جرش بدم.
خواستم نگم اما یه چیزی ذهنمو می خورد چرا نمی گفتم ؟
فامیل پسره رو می دونستم بهش گفتم که کنارم زد و با عصبانیت از اتاق خارج شد
با حرص از اتاقش بیرون رفتم و خودمو به کلاسم رسوندم. لعنت به کلاسم رسوندم. دلم می خواست کل این دانشگاه و آتیش بزنم تا دیگه نگاهشون بهم نباشه.
پارت30
کلید انداختم و وارد شدم.آرمین پیاده م کرد و معلوم نبود خودش کدوم گوری رفت . بهتر!نفس راحت می کشیدم. لباسامو کندم و روی تخت دراز کشید . همون لحظه موبایلم زنگ خورد. برش داشتم و با دیدن اسم میلاد بی حوصله جواب دادم
_بگو .
_باید ببینمت.
_حوصله ندارم میلاد .
_نمیشه باید ببینمت بگو کجایی.
_خونم ولی فکرشم نکن پامو از خونه بیرون بذارم .
کلافه گفت
_یعنی انقدر برات ارزش ندارم که به حرفم گوش بدی؟دارم میگم میخوام ببینمت
کلافه پوفی کردم.آرمین گفته بود تا آخر شب نمیاد پس عیبی نداشت اگه میلاد یه سر میومد اینجا
گفتم
_آدرس می فرستم بیا اینجا سر راهت نونم بخر نداریم.
تلفن و قطع کردم.ادرس و براش فرستادم و چشمامو بستم. تازه خوابم برده بود که زنگ در بیدارم کرد.
با غر غر بلند شدم و رفتم پایین. دکمه ی آیفونو زدم و خواب آلود منتظرش موندم.
اومد داخل و نگاهی به سر تاپام انداخت و گفت
_ خواب بودی؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت
_ببخشید ولی باید باهات حرف بزنم.
گفتم
_بیا تو .
سری تکون داد با هم داخل پذیرایی روی مبل رفتیم.
با کلافگی گفت
_این کسشرایی که پشت تو میگن بدجوری اعصابم و بهم ریخت .
خونسرد گفتم
_پس تو هم فهمیدی ؟
_آره فهمیدم و خواستم دهن تک تک شونو صاف کنم به خاطر تو نکردم که شایعه ها بیشتر نشه اما این طوری نمیشه هانا قبلا هم بهت گفتم بیا فرار کنیم. باور کن می برمت یه جایی که دست هیچکس بهت نرسه فقط بیا!
سرمو به علامت منفی تکون دادم:
_نمیشه… هر جا که بریم آرمین راحتمون نمی ذاره.
عصبی به موهاش چنگ زد و گفت
_عوضی می کشمش
دلم به حالش سوخت دستمو سر شونه ش گذاشتم و گفتم
_همه چیز درست میشه نگران نباش.آرمین آدم تنوع طلبیه زود ولم می کنه.
_دیگه کی؟هان؟وقتی من دیوونه بشم؟
لبخند محوی زدم و بغلش کردم.گفتم
_یه جوری از پسش بر میایم من مطمئنم
دستشو روی شونه م گذاشت و بی حرف ثابت موند.
نمی دونم چقدر اون طوری موندیم که صدای باز شدن در اومد.سریع از میلاد فاصله گرفتم اما دیر شده بود چون آرمین ما رو دید.

پارت31
اول خشکش زد اما رفته رفته قیافه ش برزخی شد .. میلاد با خونسردی بلند شد اما من استرس داشتم چون قیافه ی آرمین خیلی عصبانی بود .
زودتر گفتم
_آرمین باور کن ما…
منتظر فریادش بودم اما اون با فکی قفل شده گفت
_گمشو تو اتاقت تا نگفتم نیا پایین.
نگاهم با ترس به میلاد افتاد و اعتراض کردم
_آخه…
این بار فریاد کشید
_گفتم برو تو اتاقت…
ناچارا به سمت پله ها رفتم اما همون بالا ایستادم .
آرمین به سمت میلاد رفت با یه دست یقه ش رو گرفت کوبوندش به دیوار و با خشم گفت
_تو خونه ی من چه گهی می خوری؟
میلاد با همون کله شقیش جواب داد
_اومدم دوست دخترمو ببینم موردیه؟
آرمین خنده ی صدا داری کرد و بعد با تمام قدرت مشت محکمی به صورت میلاد کوبید که پرت شد اون طرف.
نتونستم جلوی جیغمو بگیرم . نگاه آرمین به من افتاد . اعتنایی نکردم و به سمت میلاد دویدم.
دماغ و دهنش پر از خون شده بود… با نگرانی کنارش نشستم و گفتم
_خوبی؟
قبل از اینکه جواب بده آرمین بازومو کشید و گفت
_مگه نگفتم برو تو اتاقت ؟
عصبانی پسش زدم و گفتم
_روانی واسه چی اینو میزنی؟
_واسه اینکه بفهمه به مال مردم دست درازی نکنه،واسه تو هم دارم.
رو کرد به میلاد و عصبی غرید
_شر تو کم کن،دهنت سرویسه خبر نداری.علی الحساب با این مشت حال کن تا نشونت بدم عاقبت دست درازی به مال آرمین تهرانی چیه.
میلاد پوزخندی زد و گفت
_مالی که به زور تصاحبش کردی.
باز خواست حمله کنه که پریدم جلوش و گفتم
_دیگه نه آرمین خواهش می کنم.
رو کردم به میلاد و با التماس گفتم
_لطفا از اینجا برو میلاد .
از جاش بلند شد خون لبشو پاک کرد و گفت
_یه روزی از اینجا فراریت میدم عزیزم.نگران نباش.
با تهدید به آرمین نگاه کرد. از نگاه آرمین برداشت خوبی نکردم. طوری نگاه می کرد انگار داشت بهش می گفت بعدا برات دارم.
پارت32
میلاد که رفت گفتم
_چرا زدیش؟چه توقعی داشتی؟ منو اینجا نگه داری منم برده ت بشم ؟ میلاد دوست پسر منه اوکی؟دوستش دارم… اصلانم…
حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد .. روی مبل پرت شدم و سرم سوت کشید .
گیج نگاهش کردم.کتش رو در آورد و با خشونت کمربند شو باز کرد .غرید :
_از اول باید مثل سگ می… تا واسه من زبون درازی نکنی.
به سمتم اومد. ازش ترسیدم نکنه اینم مثل طاهر باشه؟
سه دکمه ی بالای بلوزشو باز کرد .روم خم شد و با خشونت به بالاتنه م چنگ انداخت.انقدر محکم این کار و کرد که جیغم به هوا رفت . جری تر سرش رو نزدیک آورد و لب پایینم رو بین دندوناش گرفت… طعم خون توی دهنم حس حس کردم . بی اعتنا دستش به سمت زیپ شلوار جینم رفت و کنار گوشم غرید
_این بار تا سه روز صدا سگ میدی جای زبون درازی.حالا ببین من جرت میدم یا نه هرزه…
از چشماش خون می بارید.هیچ حسی نداشت انگار فقط می خواست منو شکنجه کنه.
بلوزمو توی تنم جر داد و غرید
_تو نبود من هر لاشی میاری خونه لاس می زنی؟بدموقع سر رسیدم اگه نمیومدم می خواستی بهش سرویسم بدی آره؟
اشکم در اومد و نالیدم
_نکن آرمین .
توجهی نکرد ،نه به جیغ و دادام نه به التماسم. برعکس بار قبل هیچ ملاحظه ای نداشت و این بار رسما بهم تجاوز کرد و در آخر جسم آش و لاشم رو مثل یه تیکه زباله به سمتی پرت کرد .
شلوارش و پوشید و تلو تلو خوران به طبقه ی بالا رفت .
حتی نمی تونستم تکون بخورم.انگار دست و پام شکسته بود.
لعنت به تو آرمین.به هزار بدبختی بلند شدم و لباسام و پوشیدم.
رفتم طبقه ی بالا. همون لحظه آرمین از حموم بیرون اومد.حوله ی دور کمرش بسته بود و تنش خیس بود .
نگاهمو با نفرت ازش گرفتم که گفت
_جای تو باشم دیگه فکر غلط اضافه به سرم نمی خوره،البته اینم در نظر بگیر من همیشه اینقدر مهربون نیستم..
پارت33
با عصبانیت گفتم
_چه مهربونی؟ داغونم کردی کثافت .
تک خنده ای کرد و گفت :
_چرا؟اتفاقا خوش گذشت.ناله هات بدجوری بهم حال داد .
دلم می خواست با یه چاقو تیکه پارش کنم.خواستم به اتاقم برم که دستمو گرفت. برگشتم. با جدیت گفت
_دم خور اون عوضی نمیشی وگرنه به جای تو اونو می کشم.
با نفرت نگاهش کردم و به اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم و موبایلم و برداشتم،برخلاف خواسته ی آرمین برای میلاد پیام فرستادم :
_خوبی؟
خیلی منتظر موندم اما وقتی جوابی نیومد گوشی رو به طرفی پرت کردم و از جام بلند شدم.
زیر لب به آرمین لعنت فرستادم و به سمت حموم رفتم.کل تنم کوفته و کبود بود. مونده بودم با این وضعیت فردا چطوری می خوام برم دانشگاه!
پارت34
وارد ساختمون دانشگاه که شدم چشمم به میلاد افتاد . فکر می کردم آرمین یکی و فرستاده باشه تا کتکش بزنه اما اون سالم بود البته اگه زخم کنار لبشو فاکتور می گرفتم .
به سمتش رفتم و با نگرانی صداش زدم
_میلاد خوبی؟
سرشو به سمتم گردوند نگاه سردی بهم انداخت و گفت
_به تو ربطی داره؟
از لحنش یخ زدم ،با تته پته گفتم
_تو چته؟
با همون لحن سردش جواب داد
_ببینید خانم مجد لطفا دیگه منو به اسم کوچیک صدا نزن این یک، من نمی خوام شما با من احساس صمیمیت بکنی این دو،لطف کن هر وقت منو دیدی راهتو کج کن از یه طرف دیگه برو اینم سه .
ناباور بهش نگاه کردم. منو با قیافه ی شوک زدم تنها گذاشت و رفت.
محال ممکن بود میلاد با من این طوری حرف بزنه من مطمئنم کاسه ای زیر نیم کاسه ست .
با عصبانیت به سمت اتاق آرمین رفتم و بدون در زدن خصمانه بازش کردم و گفتم
_تو چی کار کردی با…
حرفم با دیدن استاد آریافر قطع شد. آرمین با نگاه وحشتناکی به من خیره شده بود…بدجوری خجالت کشیدم چون احترام خاصی برای استاد آریا فر قائل بودم اونم برای جدیتش موقع درس دادن.
بی اهمیت سرش رو برگردوند سمت آرمین و گفت
_پس خیالم بابت اون وکیلی که گفتی راحت باشه ؟
آرمین دستی به شونه ش زد و گفت
_انقدر نگران نباش رفیق،هر چی نباشه یه نیمچه نفوذی داریم.مطمئن باش نمی ذارم یه جوجه فوکولی واست دردسر درست کنه. تازه پدرش و می شناسم،از اون سگ مصب های عالمه،دو تا تهدیدش بکنم دادگاه به نفع تو تموم میشه .
استاد لبخندی زد و گفت
_باشه،یه روزی جبران کنم .
آرمین با اخم ساختگی گفت
_برو دیگه این حرف و ازت نشنوم
استاد با لبخند کمرنگی سر تکون داد و به سمت در اومد . سریع کنار رفتم و اونم بدون اینکه نیم نگاهی بهم بندازه از اتاق خارج شد
اون که رفت آرمین با عصبانیت به سمتم اومد،در و بست و غرید
_این چه وضع داخل اومدنه هانا؟
حق به جانب و عصبانی گفتم
_به میلاد چی گفتی ؟
بی حواس گفت
_میلاد کدوم خریه؟
من سکوت کردم و انگار اون تازه فهمید،نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_گفتم دیگه اسم اونو جلوی من نیار گفتم یا نگفتم ؟
_بهم بگو چیکارش کردی که این طوری شد ؟
به سمت میزش رفت و گفت
_کاریش نکردم اون خودش بادهوا بود یه سوزن زدم بهش بادش خوابید بچه قرتی تخم سگ.
منظورش و از این حرفا نمی فهمیدم. فقط می دونستم یه کاری با میلاد کرده
به سمتش رفتم روبه روش ایستادم و گفتم
_چیکارش کردی آرمین؟
بهم نگاه کرد ،چشمش که به صورتم افتاد اخمی کرد و گفت
_باز که از این آت آشغالا مالیدی؟مگه من بهت نگفتم بدم میاد ؟
کلافه از اینکه بحث و به کجا کشوند گفتم
_ولم کن تو رو خدا .
سری تکون داد .نمی فهمیدم من که کم آرایش کرده بودم دردش چی بود ؟ انگار هر زمان آرایش رو صورتم و میدید یه آدم دیگه میشد .
دستشو دور کمرم حلقه کرد.سرشو نزدیک آورد و زمزمه وار کنار گوشم گفت
_تنبیه دیشب بهت حال داد آره؟ آرایش میکنی،جلوی من اسم اون سگ پدر و میاری.
هلم داد به سمت در .چسبوندم به در و با کلید قفلش کرد . با تته پته گفتم
_من فقط…
_فقط چی؟
_فقط خواستم که…
حرفم رو با گذاشت لبهاش روی لبهام قطع کرد . این بار خبری از گاز گرفتن نبود،نرم و آهسته منو بوسید و در نهایت ازم فاصله گرفت همون طوری که به سمت میزش می رفت
_اگه می خوای ملکه بشی باید با من راه بیای،اگر هم میخوای زندگی تو جهنم کنم می تونی به سرتقی هات ادامه بدی…فعلا برو،سرکلاست دیر میرسی .
نفس راحتی کشیدم و کلید و چرخوندم درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم . باید اعتراف می کردم که از آرمین می ترسم رفتار و نوع حرف زدنش شبیه مافیا های آدم کش بود.خذا عاقبت منو با این بشر به خیر میکرد