04-01-2019، 19:13
-از پنجره
به پیادهرویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. !
گفت:
میبینی،
لباسهایی هستند که راه میروند ؛!
دروغ میگویند،
عاشق میشوند،
میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است!
که درونش انسان وجود داشته باشد...
به پیادهرویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. !
گفت:
میبینی،
لباسهایی هستند که راه میروند ؛!
دروغ میگویند،
عاشق میشوند،
میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است!
که درونش انسان وجود داشته باشد...