عشق همین است
همین که چاقویی هستی که من دائما در زخم هایم پیچ و تابش میدهم...
و مرگ مردن نیست؛
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مردگان بیشماری را دیده ام
که راه میرفتند
حرف میزدند
سیگار میکشیدند
و خیس از باران
انتظار و تنهایی را درک میکردند
شعر میخواندند
میگریستند
قرض میدادند
قرض میگرفتند
میخندیدند و گریه میکردند...
همین که چاقویی هستی که من دائما در زخم هایم پیچ و تابش میدهم...
و مرگ مردن نیست؛
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مردگان بیشماری را دیده ام
که راه میرفتند
حرف میزدند
سیگار میکشیدند
و خیس از باران
انتظار و تنهایی را درک میکردند
شعر میخواندند
میگریستند
قرض میدادند
قرض میگرفتند
میخندیدند و گریه میکردند...